نظريات مرتبط با استرس

  • ديدگاه اول، فشار رواني را به عنوان محرك مي داند كه در اين فشار رواني، يك واكنش مخرب تصور مي شود  در اين ديدگاه فشار رواني چيزي است كه از خارج بر فرد تحميل مي شود و باعث ناراحتي جسماني و رواني مي شود.
  • دیدگاه دوم، فشار رواني را به عنوان يك پاسخ فيزيولوژيكي در نظر مي گيرد و مبتني بر نشانگان سازگاري عمومي  سليه،   مي باشد .
  • ديدگاه سوم،فشار رواني را به عنوان يك محرك يا به عنوان پاسخ فيزيولوژيكي در نظر نمي گيرد، بلكه در آن ديدگاه فشار رواني به شبكه وسيعي از عوامل چون محرك, پاسخ ، ويژگي هاي فردي ، ارزيابي ها و سبك هاي سازشي گفته مي شود كه با يكديگر تعامل دارند.

تمايز اين ديدگاه ها از يكديگر، در توجه آن به تفاوت هاي فردي مي باشد، بنابراين اساس فشار رواني به عنوان عامل بيروني است كه توسط فرد در فضا و زمان معيني ادراك مي شود و فرد دفاع هاي روان شناختي خود را براي مقابله با آن به كار مي اندازد و عين حال نظام هاي خودكار زيست شناختي نيز با اين دفاع هاي روان شناختي پيوند مي يابند.

مدل سه مرحله اي

مدل سه مرحله اي هانس سليه  حوزه مقابله با فشار رواني در سال هاي اخير بسيار مورد توجه قرار گرفته است .با آنكه در جامعه ، مشكل فشار رواني كاملاَ شناخته شده است. روان شناسان باليني و سايرين، پژوهش دقيقي درباره رابطه فشار رواني بهداشت رواني را شروع كرده اند.در نتيجه اين پژوهش ها دامنه وسيعي از روشهاي درماني براي مقابله با اضطراب و فشار رواني فراهم آمد كه هم اكنون در سراسر حوزه خدمات بهداشتي و زمينه هاي ديگر به كار بسته مي شوند . هانس سليه ؛مدلي سه مرحله اي براي فشار رواني پيشنهاد كرده است.اوايل مدل را نشانگان سازگاري عمومي مي خواندند. نخستين مرحله ، واكنش هشدار يا پاسخ «ستيزيا گريز » است. دومين مرحله، مقاومت است كه بدن تلاش مي كند جهت بازگشت به مرحله تعادل انجام دهد و سومين مرحله، مرحله افسردگي و يا فرو ريختن است. سليه متذكر مي شود كه فشار رواني جزئي طبيعي از زندگي روزمره است و تمامي موجودات زنده از آن اثر مي پذيرند.

سليه،  بين دو نوع فشار رواني يعني فشار و آشفتگي فرق قائل است.فشار، سطحي از فشار رواني است كه ما را در جهت عمل مناسب بر مي انگيزد و باعث مي شود مشكلات را حل كنيم.آشفتگي در جايي مطرح است كه عملكرد رو به زوال است و كاركرد سازگارانه بدن دچار گسستگي مي شود و پاسخ ها اعم از فيزيولوژيكي ، شناختي، عاطفي يا رفتاري سازگارانه مي گردد.سليه، اظهار مي دارد كه فشار رواني وقتي خطرناك مي شود كه بطور غير معمولي طولاني مي شود و در اكثر موارد رخ مي دهد و يا بر يك عضو خاص از بدن متمركز مي گردد .

نظريه زيست شناختي:

نظريه زيست شناختي  استرس ؛نظريه جنگ يا گريز ، اين نظريه اولين بار توسط والتر كانئن ، بيان شد. توجه كانون بيشتر بر روي واكنش فيزيولوژيكي انسان ها و حيوانات در پاسخ به خطر ادراك شده بود.كانون بر اين عقيده بود كه وقتي انسان و يا حيوان با خطري مواجه مي شود احساس خطر باعث تحريك عصب سمپاتيك مي شود و اين فعل و انفعالات ما را براي پاسخ و واكنش جنگ و گريز آماده مي كند و به همين دليل نظريه جنگ و گريز ناميده مي شود.در اين نظريه اين نكته قابل ذكر است كه اين واكنش در كوتاه مدت ، يك واكنش سازگارانه  مي باشد زيرا موجود را براي پاسخ سريعتر به خطر آماده مي كند. اما اگر طولاني شود براي سلامتي مضر مي باشد و باعث به هم خوردن تعادل حياتي مي شود و اگر ادامه يابد به سيستم بيولوژيكي آسيب مي رساند. نظريه سندرم سازگاري عمومي، يكي ديگر از نظريه هاي زيست شناختي استرس، نظريه هانس سليه است كه تمركز اصلي وي نيز برواكنش ها و پاسخ هاي فيزيولوژيكي به محرك هاي استرس زا است و نظريه او به سندرم سازگاري عمومي مشهور مي باشد كه عبارت است از فرآيند تلاش تعميم يافته ؛عمومي  بدن براي اينكه از خودش در مقابل عوامل استرس زا دفاع نمايد.

نظريه روانشناختي:

اين نظريه ها مبتني بر جنبه هاي گوناگون روانشناسي كه شامل شخصيت،واكنش هاي احساسي،ادراكات و دامنه وسيعي از رفتارهاي انساني مي باشد كه در ذيل به معرفي تعدادي از آنها مي پردازيم.

نظريه فرويد ، به نظر فرويد انسان ها داراي يك استرس فطري هستند و اين ناشي از تكانه هاي دروني و تهديدهاي بيروني است،رفتارهاي به خصوصي به بروز اضطراب كمك مي كند و دفاع هاي ناپسند و نا كارامد به رفتارهاي روان رنجورانه و روان پريشانه منتهي مي گردد. به نظر او دستگاه دفاعي مغز شامل مجموعه اي از فرايند هاي فكري يا مكانيزم هاي دفاعي است كه اين مكانيزم ها مجموعه اي از استرس هاي مقابله براي برخوردبا استرس است.

نظريه يونگ: شخصیت انساني را فرآيندي از خوديابي و مفهوم تفرد مي دانست، تفرد ناشي از نيروي حيات معنوي است كه وجود انسان و جهت زندگي او را مشخص مي كند و به اعتقاد او خودآگاهي و تلاش براي درك  بيشترخويشتن فرآيند تفرد را افزايش مي دهد.يونگ معتقد بود كه فرآيند تفرد ، تنش را كاهش مي دهد و صرف وقت براي پي برد به اعماق ذهن باعث ايجاد وحدتي ميان فرآيندهاي ذهني هوشيار و ناهوشيار و به دنبال آن احساس آرامش مي شود كه به آن تعادل رواني مي گويند و او از تصوير سازي فعال در روش هاي آراميدگي و مقابله اي استفاده مي كند.

نظريه آبراهام مازلو ؛ به ويژگي هاي شخصيتي توجه خاصي داشت و از خصوصيات دروني اشخاص حرف مي زند كه به آنها كمك مي كند تا به مقابله با استرس برخيزند و به سلامت رواني برسند. او در نظريه خود، اشخاص

خودشكوفا را مطرح مي سازد و به اعتقاد او اين افراد مي توانند به خودپذيري و عشق به خود دست يابند و ثابت مي كنند كه خودپذيري و عشق به خود ، ابزاري مهم و اساسي براي برخورد موثر با استرس هستند.نظريه ويكتورفرانكل ، به اعتقاد فرانكل، هر تجربه اي كه احساس تالم عاطفي را سبب گردد، معناي هدفمندي را دنبال مي كند. رنج همانند شادي، بخشي از زندگي و عشق است و رنج و تالم را تجربه اي جهاني مي داند كه در اعتلاي توانمندي هاي انسان و تكامل زندگي او نقش مهمي را ايفا مي كند.خوش بيني غم انگيز كه فرانكل به اين اصطلاح اشاره مي كند و منظورش اين است كه بتوانيم رنج را به تجربه اي معني دار تبديل كنيم و از اين تجربه درسي بياموزيم.به اعتقاد فرانكل تا حدي استرس نقش مهمي در سلامت جسماني ايفا مي كند و تنش دروني ميان انسانها امري اجتناب ناپذير است، اما سلامتي ذهن وابسته به تنشي است  که ميان موفقيت هاي گذشته و تلاش هاي آينده وجود دارد.نبودن تنش به اعتقاد او يك خلاء زيستي است.حالتي از تنش كه معناي جاري زندگي، هنوز آن را درك نكرده است . به طور كلي پيام هاي اصلي فرانكل عبارتند از: انسان براي دستيابي به آرامش بايد در درن خود در جستجوي معناي زندگي باشد.در غياب همه چيز جز جسم ، ذهن و روح  انسان مي تواند نگرش و طرز تلقي خود را انتخاب كند.

انواع استرس:

استرس به خودي خود نه مثبت است و نه منفي، بلكه روشي كه ما براي پاسخ در برابر استرس برمي گزينيم از خود استرس هم مي تواند مثبت باشد و هم مي تواند منفي باشد.از نگاه مثبت، استرس مي تواند محرك ارتقاء كيفيت زندگي بشود و از نگاه منفي استرس موجب تخريب وضعيت سلامت رواني است.

عوامل ايجاد كننده استرس:

درباره ماهيت محرك هاي تنش زا ، بررسي هاي متعددي انجام شده است و مي توان آن را به سه دسته زير تقسيم كرد:

تاثيرات زيست بوم شناختي : عوامل بيولوژيكي و بوم شناتي متعددي مثل نور خورشيد،عوامل جذبه اي و ميدان هاي الكترو مغناطيسي وجود دارند كه روي آهنگ بيولوژيكي ما تاثير مي گذارندو پاسخ استرس را در درجات مختلف آن ايجاد مي كنند.برخي از عوامل زيست شناختي نيز با تغيير در طرز و سبك زندگي به شكل مثبت تحت تاثير قرار مي گيرند كه از اين جمله آنها ، مي توان به تغيير عادات غذايي،ورزش و استفاده از روشهاي قرار گرفتن در شرايط آراميدگي اشاره كرد كه تعادل از دست رفته را به زندگي باز مي گرداند. تاثيرات درون فردي رواني : شامل آن دسته از انديشه ها،باورها،نگرش ها و ادراكاتي مي شوند كه از آن براي دفاع از هويت يا ضمير استفاده مي نمائيم.محك هاي تنش زاي درون فردي رواني،منعكس كننده ساختار منحصر به فرد شخصيت ما به شمار مي آيند.

تاثيرات اجتماعي : از جمله عوامل اجتماعي استرس، مي توان به عدم امنيت مالي ، اثرات جابه جايي ، برخي از پيشرفت هاي فن آوري ، زير پا گذاشتن و تجاوز به حقوق انساني و موقعيت ضعف اجتماعي , اقتصادي اشاره كرد .

عوامل موثر بر تشديد فشار رواني : عواملي چون زمينه،شرطي شدن ، مدت زمان و شدت فشار رواني را درميزان تاثير فشار رواني موثر مي داند . تاثير عوامل استرس زا با شدت ، بعد ، طول مدت ، ناگهاني بودن و بالاخره جديد بودن اثر آنهاارتباط دارد .

ميزان تاثير محرك هاي استرس زا به اين عوامل بستگي دارد :

  • ابهام محرك استرس زا : هر قدر ميزان ابهام بيشتر باشد، محدوديت در تفسير زمينه ها يا ناملايمات شخصي كمتر است.
  • پيچيدگي محرك استرس زا : هرچه محركي تازه تر باشد، كمتر مي توانيم بر تجارب قبلي متكي باشيم و تازگي محرك بر سرعت عملكرد او در برابر آن تاثير دارد .

ازجمله عواملي كه تعديل كننده بين استرس و بيماري هستند :  عوامل شناختي استرس : صفات شخصيتي مانند برون گرايي- درون گرايي و بعضي ويژگي هاي شناختي مانند بدبيني , خوش بيني در كاهش يا تعديل اثرات استرس تاثير دارد.

  • منبع كنترل، منبع كنترل به ادراك فرد از ميزان كنترل خود بر محيط و حوادث اشاره مي كند. افراد با منبع كنترل دروني، بهتر با موقعيت استرس زا مدارا مي كنند و در نتيجه تهديد وتنش كمتري را تحمل مي كنند. افراد با منبع كنترل بيروني ، در موقعيت هاي ناكام كننده ، سازگاري و توان مقابله كمتري دارند.
  • عزت نفس، داشتن احساس خوب و مثبت به خود راعزت نفس گويند. به نظر مي رسد افرادي كه احساس خوبي از خود دارند ، استرس ها را كمتر از لحاظ هيجاني تفسير كرده ، به آن واكنش نشان مي دهند.افراد با عزت نفس پايين در موقعيت هاي استرس زا توانايي و مهارت خود را كم برآورد و يا احساس ترس و تهديد بيشتري مي كنند. در نتيجه توان مقابله را از دست مي دهند. اين افراد علائم باليني بيشتري را نشان مي دهند .
  • خوش بيني و بد بيني : خوش بيني عبارت است از درجه اي كه به طور كلي انتظار وقوع موفقيت يا حوادث مثبت را دارند. افراد خوش بين ، بيماري جسمي كم و سلامت رواني بيشتري را گزارش مي دهند در حالي كه افراد بدبين ممكن است روي احساسات خود درباره ي استرس تمركز نمادين و خود را از مشكلات دور يا آنها را انكار نمايند. به طور كلي خوش بين ها بر خلاف بدبين ها به احساسات منفي و اضطراب مبتلا نيستند.

عوامل فردي استرس:

جنسيت :  ديويدسون  و كوپر، دريافتند كه استرس هاي معين جامعه تاثيرات زيان باري بر زنان دارد تامردان. شواهد نشان مي دهد كه ممكن است ارزيابي زنان و مردان  از موقعيت فشار زا و نيز منابع فشار زا متفاوت باشد .

تحصيلات : اين عامل مي تواند ادراك فرد را از خواست هاي بيروني ، تهديدات، نيازها و سيستم ارزش هاي او تحت تاثير قرار دهد.سازكارهاي مقابله به تاثيرات تعديل كننده توانايي و تجربه بستگي دارد  و اين ها با سطح تحصيلات فرد مرتبط است .

سن : افراد در سنين و مراحل مختلف زندگي ، آسيب پذيري خاصي در برابر استرس ها دارند و نيز از مكانيزم هاي مقابله اي خاص استفاده مي كنند. به عقيده مك لين،  بحران هاي ميانسالي ، حساسيت فرد را به استرس افزايش مي دهد و بنابراين دوره آسيب پذيري خاصي به حساب مي آيد.

تمرين ؛ ورزش : شركت منظم و طولاني مدت در تمرينات بدني صفات شخصيتي را عوض مي كند ، صفت اضطراب و افسردگي  در حالي كه شركت كوتاه مدت، حالات خلقي را تحت تاثير قرار مي دهد. ظاهراَ ورزش، علائم بدني خاصي را كه ناشي از اضطراب است را كاهش مي دهد اما لزوماَ علائم شناختي را كاهش نمي دهد .

تغذيه : پرخوري و در نتيجه چاقي ممكن است نوعي پاسخ به موقعيت استرس زا باشد اما در نهايت چاقي به صورت عامل استرس در خواهد آمدكه احتمال بيماري هاي تنفسي و قلبي و يا ديابت را افزايش مي دهد و بنابراين در او حالت فشار خون بالا پيداخواهد شد .

حمايت اجتماعي : حمايت اجتماعي و جستجوي آن به عنوان يكي از روش هاي مقابله با استرس قلمداد شده است زيرا هر دو ؛ حمايت اجتماعي و روش هاي مقابله ، واكنش هيجاني به موقعيت يا معناي آن را تغيير مي دهند. در عين حال حمايت اجتماعي متغيري است كه تاثير استرس را بر سلامت بيماري تعديل مي كند. علاوه براين ، حمايت اجتماعي مستقيماَ بروز بيماري و بهبودي را تحت تاثير قرار مي دهد.

اتكينسون و هيلگارد، معتقدند كه اثرات فشار رواني مانند ميزان اضطرابي كه بر مي انگيزد و ميزان اخلال كار بستگي به عواملي مانند ويژگي هاي خود فشار رواني ، موقعيتي كه فشار رواني در آن روي مي دهد . ارزیابی آدمي از عامل فشار زا و منابع مقابله وي دارد.

منبع

بیابانی اصلی،مریم(1394)، : رابطه حمایت اجتماعی و شیوه های مقابله با استرس با افسردگی جانبازان،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0