موضع‌گيري نظري درخصوص کیفیت زندگی زناشویی

تاریخچه کیفیت زندگی زناشويي

آن‌گونه كه از قديمي ترين قانون مدوّن و ساخته دست بشر يعني «قانون حمورابي» استنباط مي شود خانواده اساسي اجتماعي بوده و روابط بين زن و شوهر مورد توجه قرار گرفته است. روابط زن و شوهر در گذر سده ها و بر اساس فرهنگ‌هاي زمان‌هاي مختلف، دگرگون شده است. در جامعه گذشته که داراي قواعد خشک و مستبدانه بود روابط مردم در قالب مافوق و زيردست برقرار بود، پدر خانه قدرت برتر به حساب مي آمد و مادر مطيع او و فرزندان مطيع هر دو بودند. جامعه خوب و سازمان يافته بود و هر کس به نقش خود در جامعه واقف بود. اگر جامعه همان ساختار را حفظ مي کرد بسياري از مشکلات عمده ي امروزي به وجود نيامده بود. اما جامعه ايستا نيست و تغييرات وسيع آن منجر به طرح سوالات اساسي در زمينه پايه ساختار جامعه شده است.

چيزي كه در همه اعصار مورد پذيرش همگان بوده است اينست كه بدون شك ازدواج، از مهمترين و تاثيرگذارترين وقابع زندگي هر فرد محسوب مي‌شود. خصوصاً در فرهنگ عاطفي و اعتقادي ما ايراني‌ها ازدواج مرحله‌اي حساستر و تعيين‌كننده‌تر به حساب مي‌آيد، زيرا در قاموس فرهنگ جمعي ما، اين انتخاب و تصميم به سادگي فرهنگهاي ديگر قابل جبران و تكرار نيست. کیفیت زندگی زناشويي موضوعي محوري و كليديست كه هر زوج پس از سالهاي تثبيت ازدواج ناگزير با آن مواجه مي‌شوند. اين سوال كليدي و تعيين كننده از آن جهت دغدغه جدي و ناگزير همگاني است كه تعادل زندگي انسان را نشانه مي‌رود. پس از آن تصميم بزرگ وسرنوشت‌ساز، با آن همه سرمايه‌گذاري و تعهد مادي و معنوي و تغيير در سبك زندگي، به ناچار بايد پاسخ دهيم، آيا واقعاً ارزشش را داشته است؟ آيا اين معامله‌اي منصفانه بوده؟ آيا چنين تغيير بزرگ و همه جانبه‌اي به بهترين شكل و به مناسبترين مقصد صورت پذيرفته است؟ آيا آنچه بايد مي‌شد، شده است.

شايد تصور شود همه زوجها واقعاً با چنين پرسشهاي سهمگيني رو در رو نمي‌شوند. نكته حائز اهميت اينكه مكانيزم‌هاي دفاعي ما آدم‌ها كه وظيفه حراست از تعادل روحي و رواني ما را بر عهده دارند، اغلب به گونه‌اي عمل مي‌كنند تا ما به طور مستقيم و كاملا هوشيار در معرض پاسخگويي به سوالات تهديد‌كننده قرار نگيريم. اين مكانيزم‌هاي ناخودآگاه، به گونه‌اي در سيستم ما عمل مي‌نمايند تا سوالات سخت و وحشتناك در لباسي ملايم‌تر و كمتر تهديدكننده با ما ملاقات كنند. به دليل عملكرد همين مكانيزم‌هاي دفاعي حيات بخش است كه بحران عمومي پس از ازدواج همواره تهديدكننده و ويرانگر ظاهر نمي‌شود، گرچه كاملاً واقعيت دارد. پاسخ اين سوال از آنجا مهم و تعيين كننده است كه مي‌توان ريشه بسياري از معضلات و معماهاي پيچيده در روابط زن و شوهرها را در آن جستجو كرد. دركي كه‌آگاهانه يا ناخودآگاه زن و مرد از عشق موجود ميان خود و شريك يگانه و هميشگي زندگيشان دارند، مي‌تواند تاثيري عميق بر ساير شئون زندگي در روابط متقابل داشته باشد.

بنابراين با توجه به تاثير عميقي كه کیفیت زندگی زناشويي بر جنبه هاي مختلف انساني دارد اين موضوع از ديرباز مورد توجه دانشمندان علوم انساني و علماي دين قرار گرفته است. از نظریه پردازانی که در دهه های اخیر به بررسی موضوع ارتباط بین زوجین و کیفیت زندگی زناشویی پرداخته اند می توان به اندیشمندانی همچون اليس، وارينگ، مک مستر، فارمن، برادبوري، جانسون و ويفن، تسنگ و مک درموت، جسلسن، بيورز، باگاروزي و السون اشاره کرد.

تعاریف کیفیت زندگی زناشویی

برای روشن شدن مفهوم کیفیت زندگی زناشویی بهتر است ابتدا به توصیفی از مفهوم کیفیت زندگی بپردازیم. معمولاً کيفيت زندگي به شکل آشکار يا ضمني در نقطه­ مقابل کميت قرار مي­گيرد که منظور از آن سالهاي عمر مي­باشد که ممکن است عالي، رضايت آميز يا لذت بخش بوده يا نباشد . کيفيت زندگي مي­تواند با زمان تغيير يابد، و در شرايط خاصي به طور قابل توجهي نوسان داشته باشد. کيفيت زندگي مستلزم سعي در کم کردن فاصله بين انتظارات و آرزوها و آن چيزي است که واقعاً اتفاق مي­افتد، يک زندگي کيفي و خوب، معمولاً به صورت خشنودي، رضايت، شادي، خرسندي و توانايي فايق آمدن بر مشکلات بروز مي­کند. در واقع کيفيت زندگي به وسيله فرد ارزيابي و توصيف مي­شود . سازمان بهداشت جهاني کيفيت زندگي را “درک فرد از موقعيت خويش در زندگي، در متن فرهنگي و سيستم­هاي ارزشي که فرد در آن زندگي مي­کند، در رابطه با هدفها، انتظارات، استانداردها و علايق خود تعريف مي­کند”. و اين تعريف ابعاد فيزيکي، روانشناختي، سطح استقلال، ارتباطات اجتماعي، ارتباط با محيط و معنويت را شامل مي­شود .

كيفيت زندگي از مهمترين مؤلفه هاي مفهوم كلي بهداشت محسوب مي گردد ، به گونه اي كه به عقيده هنکلیفت و همکاران برای تعیین نیازهای حیطه سلامت و ارتقای سطح سلامتی افراد، کیفیت زندگی آن ها را مورد بررسی قرار می دهند. در واقع اهداف، انتظارات، معيارها و خواسته های فرد به میزان وسیعی بر وضعیت جسمانی، روانی، میزان استقلال، روابط اجتماعی و اعتقادات او تأثير گذار می‌باشد. بنابراین بر اساس این تعریف جامع، کیفیت زندگی ارتباط نزديكي با وضعیت جسمی، روانی، اعتقادات شخصی، میزان خودکفایی، ارتباطات اجتماعی و محیط زیست دارد.  به علاوه  سلا،  سینسیا و اِیزنک نيز كيفيت زندگي را به صورت رضايت فرد از مجموع جنبه هاي زندگي از جمله جنبه هاي رواني، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي، معنوي و جنسي تعريف كرده اند.

تمامي پژوهشگران بر سه اصل در ارتباط با کيفيت زندگي اتفاق نظر دارند:

  1. کيفيت زندگي يک ارزشيابي ذهني است و به، قضاوت افراد راجع به کيفيت زندگي بستگي دارد.
  2. کيفيت زندگي يک ماهيت پويا و ديناميک است، بدين معنا که کيفيت زندگي فرآيندي وابسته به زمان بوده و تغييرات دروني و بيروني در آن دخالت دارد.
  3. کيفيت زندگي يک مفهوم چند بعدي است و بايد از زوايا و ابعاد مختلف سنجيده شود. اين ابعاد، اجزاء اصلي تحقيقات مربوط به کيفيت زندگي را تشکيل مي­دهند.

 هورنکويست کيفيت زندگي را بر اساس مطالعات خود و يافته­هاي سايرين به عنوان نياز بيان شده و رضايت عملي در يک تعداد از ابعاد اصلي زندگي با تمرکز خاص بر احساس خوب بودن تعريف مي­نمايد . يکي از حيطه­هاي بزرگ کيفيت زندگي، کيفيت زندگي زناشويي است. از مفاهيم بسياري از قبيل سازگاري، رضايت، شادماني، يکپارچگي و تعهد براي کيفيت زندگي زناشويي استفاده شده است . در مورد معناي هر يک از اين مفاهيم توافق وجود ندارد. علت آن به نبود يک نظريه واحد در مورد چيستي کيفيت زناشويي باز مي­گردد.کُل و اسپانير، کيفيت زندگی زناشويي را به عنوان موفقيت و عملکرد يک ازدواج توصيف کرده­اند. لارسون و هولمان، بيان کردند کيفيت زندگی زناشويي يک مفهوم پويا است زيرا ماهيت و کيفيت روابط ميان افراد در خلال زمان تغيير مي­يابد که اين مطلب امکان شناسايي عوامل تأثير گذار بر کيفيت يک رابطه را فراهم مي­نمايد. هر چند ممکن است که اين قبيل روابط پيچيده بوده و حاوي تعاملات ميان متغيرهاي بسيار باشند.

کيفيت زندگی زناشويی به احساس عينی از خشنودی، رضايت و لذت تجربه شده توسط زن و يا مرد برمی‌گردد، وقتی كه همه جنبه‌های مشترك زندگي‌شان را در نظر بگيرند . کيفيت زندگی زناشويي را بيشتر به صورت نگرش‌ها يا احساسات كلي فرد دربارة همسر و رابطه‌اش تعريف مي‌كنند. يعني کيفيت زندگی زناشويي يك پديدة درون‌فردي و يك برداشت فردي از همسر و رابطه است. چنين تعريفي از کيفيت زندگی زناشويي، نشانگر آن است كه کيفيت زندگی زناشویی يك مفهوم تك‌بعدي و بيانگر ارزيابي كلي فرد درباره همسر و رابطه‌اش است. کيفيت زندگی زناشويي پيامد توافق زناشويي است و به صورت دروني احساس مي‌شود. اصطلاح توافق زناشويي، رابطة مناسب زن و شوهر را توصيف مي‌كند. در رابطه با توافق بالا، هر دو زوج، به گونه‌اي رفتار، تصور و ادارك مي‌كنند كه گويا نيازها و انتظار‌هايشان برآورده شده و چيزي وجود ندارد كه در روابطشان خلل ايجاد كند. در ازدواج بدون توافق زناشويي، مشكلات موجود ميان زوجين به حدي زياد است كه آن‌ها را از احساس برآورده شدن نيازها و انتظارات باز مي‌دارد. اغلب زوج‌ها، جايي بين اين دو انتها قرار دارند و زمينه‌هايي از توافق و نبود توافق را تجربه مي‌‌كنند .

کيفيت زندگی زناشويي متاثر از سازش بين انتظارات فرد از زندگي زناشويي و آنچه كه به طور واقعي در زندگي‌اش تجربه مي‌نمايد، مي‌باشد. اين سازش همواره با احساس خشنودي و لذت همراه است. بنابراین کيفيت زندگی زناشويي يك متغير نگرشي است و بنابراين از خصوصيات فردي زن و شوهر محسوب مي‌شود. طبق تعريف فوق، کيفيت زندگی زناشويي در واقع نگرش مثبت و لذت‌بخشي است كه زن و شوهر از جنبه‌هاي مختلف روابط زناشويي دارند. کيفيت زندگی زناشويي، يك مفهوم كلي است كه در وضعيت مطلوب روابط زناشويي احساس مي‌شود. از طرفي کيفيت زندگی زناشويي مطلوب زماني اتفاق مي‌افتد كه روابط زن و شوهر در تمامي حيطه‌ها بهنجار گزارش شود. کيفيت زندگی زناشويي مطلوب حالتي است كه زن و شوهر از زندگي در كنار يكديگر و از با هم بودن احساس شادماني و رضايت مي كنند، اين احساس در دوره هاي مختلف زندگي متفاوت است. کيفيت زندگی زناشويي را نمي‌توان صرفاً بر اساس فشارهاي رواني بيروني تبيين كرد؛ زيرا تمامي ازدواج‌ها دست كم با چند فشار رواني مواجه هستند. در بسياري از خانواده‌ها، فقر، تعدّد فرزندان و بيماري وجود داشته، اما در عين حال، ‌موفق هستند و بسياري از ازدواج‌هايي كه هيچ كدام از اين موارد در آن‌ها وجود نداشته، به شكست منتهي شده‌ است. تفاوت ازدواج‌هاي شادكام و ناشاد را حداقل تا حدودي مي‌بايست در پرتو شيوه‌اي تبيين كرد كه طرفين به فشار رواني پاسخ مي‌دهند و يا با يكديگر ارتباط برقرار مي‌كنند .

 کيفيت زندگی زناشويي مطلوب وضعيتي است كه در آن زن و شوهر از ازدواج با يكديگر و با هم بودن، احساس شادماني و رضايت دارند . هلت ، کيفيت زندگی زناشويي را متاثر از توافق زناشويي دانسته كه رابطه مناسب بين زن و شوهر را توصيف مي­كند. هنگامي كه زن و شوهر به ميزان قابل توجهي از برآورده شدن نيازها و انتظاراتشان در رابطه زناشويي رضايت داشته باشند، کيفيت زندگی زناشويي مطلوب را گزارش خواهند كرد. طبق نظر آلوجا، باريو و گارسيا ، کيفيت زندگی زناشويي عبارت است از برونداد ناشي از مجموعه اي از عوامل، نظير حل تعارض موفقيت آميز، يا موفقيت در فعالیت هاي مرتبط با شادكامي در فرايند ازدواج. در واقع، کيفيت زندگی زناشويي، يك ارزيابي كلي از وضع فعلي ارتباط ارائه مي دهد.

همچنين کيفيت زندگی زناشويي يكي از گسترده­ترين مفاهيم براي تعيين و نشان دادن ميزان شادي و ميزان پايداري رابطه است. کيفيت زندگی زناشويي متغیری است كه در طول زندگي زوجين بوجود مي آيد و لازمه مناسب بودن آن انطباق سليقه ها، شناخت ويژگيهاي شخصيتي، ايجاد قواعد رفتاري و شكل گيري الگوهاي مراوده اي است. بدين ترتيب مي توان گفت: زوجين داراي کيفيت زندگی زناشويي مناسب، در حيطه هاي گوناگون زندگي با همديگر توافق دارند. اين چنين زن و شوهر هايي از نوع و سطح روابط كلامي و غيركلامي شان راضي اند، روابط جنسي شان را لذت بخش و ارضا كننده مي دانند، پاي بندي هاي مذهبي مشتركي دارند، وقت و مسايل مالي خودشان را به خوبي برنامه ريزي و مديريت مي كنند، در مسائلي كه اختلاف نظر دارند، مصلحت زندگي و خانواده را بر مصلحت خود ترجيع داده از انعطاف پذيري بالايي برخوردارند، از نوع و كيفيت گذران اوقات فراغت و رفت و آمد با اقوام و دوستان رضايت دارند و در نهايت در تعداد نوع تربيت فرزندان با هم اشتراك نظر دارند.

 در رويكرد منطقي اليس، کيفيت زندگی زناشويي برایند مبادله رفتارهاي پاداش بخش است. اليس مي‌گويد طرق مختلفي براي تعريف کيفيت زندگی زناشويي وجود دارد كه يكي از بهترين تعريف­ها توسط هاكنيز ارائه شده است. وي کيفيت زندگی زناشويي را به احساسات عيني از خوشنودي و رضايت لذت تجربه شده توسط زن و شوهر زماني كه همه جنبه هاي ازدواجشان را در نظر مي گيرند، مربوط می‌داند. کيفيت زندگی زناشويي حتي بيشتر از وجود بچه‌ها و مسائل مربوط به آن‌ها در پيش بيني طلاق نقش ايفا مي‌كند. اهميت كيفيت زندگي زناشويي، در تاثير آن بر سلامت رواني و جسماني پديدار مي­شود. مطالعات نشان داده است كه کيفيت زندگی زناشويي، بر بسياري از ابعاد زندگي فردي و اجتماعي تاثير مي­گذارد.

اجزای تشکیل دهنده کيفيت زندگی زناشویی

محققان براي آساني در سنجش، همچنين عملياتي كردن مفهوم کيفيت زندگی زناشویی، آن را به چهار بٌعد اساسي تقسيم كرده‌اند كه عبارتند از:

جاذبه: عبارت است از جنبه‌اي از يك شئ، يك فعاليت يا يك شخص، كه بر‌انگيزانندة پاسخ‌هاي نزديكي‌ در ديگران باشد؛ تمايلي براي نزديك شدن به يك شي، فعاليت يا شخص. در کيفيت زندگی زناشويي جاذبه‌هاي بدني و جنسي انسان مد نظر قرار گرفته است.

تفاهم: ارتباطي مبتني بر پذيرش دوسويه، راحت و بدون تنش و دغدغة خاطر كه بين دو نفر برقرار مي‌شود.

نگرش: نوعي سوگيري عاطفي دروني كه عمل يك فرد را تبيين مي‌كند. در اصل، اين تعريف در برگيرندة قصد و نيت فرد ‌است.

سرمايه‌ گذاري: منظور از اين عبارت آن است كه هر يك از زوج‌ها براي بهتر ساختن رابطه و نيز خوشايندي طرف مقابل، كارهايي را انجام مي‌دهند و يا از انجام آن خود‌داري مي‌كنند. به بيان ديگر، مقابله به مثل كردن، هنگامي كه رفتار طرف مقابل پاداش‌دهنده است و خودداري از انجام عمل متقابل، هنگامي كه رفتار وي پاداش‌دهنده نيست.در تقسیم بندی دیگری اجزای تشکیل دهنده کيفيت زندگی زناشویی را اینگونه نام برده اند: عشق، همدلی، محبت، صمیمیت، تعهد، احساس مسئولیت، وفاداری و جانب داری و اعتقاد و اعتماد. در ادامه به بررسی تفصیلی هریک از این مولفه ها پرداخته می شود.

عشق:  ستیر معتقد است که عشق بين دو جنس مخالف مهمترين پاداش و بهترين احساسي است که هر آدمي مي­تواند تجربه کند. بدون عشق و علاقه و همچنين بدون برخورداري از علاقه ديگران جسم و روح انساني پژمرده مي‌شود و مي­ميرد. در درون عشق و عاشقي گرايش طبيعي و عشق موجود در ميان دو دلداده، بسياري از گرفتاري­ها را حل مي­کند. زن و شوهر انگار که يک روح در دو بدن هستند. اشعه پر نفوذ عشق با ذوب تفاوت‌هاي اخلاقي به خواسته­ و هدف­هاي متفاوت به ايجاد احساس هم­دردي و مهر و نوع دوستي کمک مي‌کند.

عشق مجموعه­اي از احساسات مثبت نسبت به طرف مقابل است، از نظر ماهيت اين احساسات شامل توجه، مراقبت، صميميت و نزديکي انگيختگي و روابط حسنه است. دوست داشتن و مورد توجه قرار گرفتن مطمئناً از جمله غني­ترين تجربه­هاي مردم هستند و به اين کيفيت ساير امتيازات زندگي مشترک يعني صميميت، با هم بودن، رسيدگي به يکديگر، امنيت عاطفي و خيلي جنبه­هاي ديگر بيفزايید تا بر شدت تحير شما اضافه شود و مي­بينيد که کسي هست که روح خسته­تان را آرام بخشد، با يأس­ها و دلتنگي­هايتان در مي­ستيزد و با شما در هيجان زندگي و اتفاقات خوشايند آن سهيم مي­گردد. احساس عشق، البته يکي از زيباترين و لطيف­ترين احساساتي است که داريم و به ندرت کساني پيدا مي­شوند که بتوانند از اشتياق لذت و هيجان و نشاط ناشي از عشق يا وجود رويه آن که نرسيدن به وصال و يأس و نااميدي است چشم بپوشد.

همدلي:  داشتن يک مونس و غمخوار و همدم که در تمام مسايل زندگي اعم از غم و شادي و اندوه رويارو و همراه باشد، يقيناً از نظر رواني امري مهم محسوب مي­شود. ازدواج مي­تواند اين خلاء روحي و عاطفي را پر کند و سپس داشتن يک رفيق، يک هم­نشين در کنار شخص امري بسيار ضروري و مهم تلقي مي­شود. همدلي يک نوع عشق خيرخواهانه و نوع پرستانه است . احساس مشترک داشتن با ديگري، همان رسيدگي و توجه به اوست. براي دريافت عشق و محبت بيشتر در زندگي به کساني نياز داريم که بتوانیم به راحتي همه­ حرف­ها و احساسات خود را با آن‌ها مطرح کنيم، بدون اين که مورد سرزنش و انتقاد و طردشدگي قرار بگيريم.

محبت:   محبت در روان­شناسي و واقعيت زندگي مشترک عميق­ترين، پايدارترين، جدي­ترين و در عين حال زيباترين معاني را دارد. محبت فقط يک احساس محض يا کلام تنها نيست. محبت تنها در تقديم يک هديه، گفتن يک جمله زيبا و نگاهي پرمعنا خلاصه نمي­شود، همه اين ها مي­تواند نشانه­اي از رفتار محبت آميز باشد. اما محبت يک مرام تربيتي و شيوه زندگي است، محبت زيباترين جلوه ايمان و باشکوه­ترين رفتار مذهبي است. محبت پاسخي به گران قدرترين نياز فطري انسان است و در يک کلام محبت آميزه­اي از گذشت و ايثار، شجاعت و صداقت، حق شناسي و عدالت و صبوري و همدلي و احسان است. رفتار محبت آميز رفتاري است به همراه ايثار، قرباني کردن هوس­ها و کشش­هاي نفساني، فدا کردن ميل­ها و تحمل سختي­ها و لب فروبستن، روشني بخشيدن، تشنه ماندن فرد، انديشه سيراب کردن ديگران.

صميميت:  عامل دیگری که ارتباط تنگاتنگی با کيفيت زندگی زناشویی دارد صمیمیت می‌باشد. صمیمیت به عنوان توانایی ارتباط با دیگران با حفظ فردیت تعریف می‌شود. این‌گونه تعاریف مبتنی بر خویشتن، حاکی از آن است که فرد به درجه‌ای از رشد فردی دست یابد تا بتواند با دیگران رابطه صمیمانه بر قرار کند. صمیمیت را می‌توان به عنوان توانایی شناخت خود در حضور دیگران دانست که خودآگاهی و رشد هویت، برای ظرفیت قابلیت شخص در جهت صمیمیت بسیار ضروری است. مفهوم پردازی رایج از صمیمیت، سطح نزدیکی به همسر، به اشتراک گذاری ارزش‌ها و ایده‌ها، فعالیت‌های مشترک، روابط جنسی، شناخت از یکدیگر و رفتارهای عاطفی نظیر نوازش کردن است. فردی که میزان صمیمیت بالاتری را تجربه می‌کند قادر است خود را به شیوه مطلوب‌تری در روابط عرضه کند و نیازهای خود را به شکل موثرتری به شریک و همسر خود ابراز کند. رضایت زناشویی می‌تواند در زوج‌هایی که میزان صمیمیت بالاتری دارند، بیشتر باشد؛ به عبارت دیگر زوج‌هایی که صمیمیت بالاتری دارند ممکن است قابلیت بیشتری در مواجهه با مشکلات و تغییرات مربوط به رابطه خود داشته باشند و در نتیجه رضایت زناشویی بالاتری را تجربه کنند .

صميميت شامل مراقبت و محافظت از علائق فردي و معشوق و در صورت لزوم قرباني ساختن منافع و مصلحت‌هاي خود است. صميميت تنها به رابطه جنسي محدود نمي­شود بلکه به معناي احساس توجه و تعهد نيز هست که آزادانه و بدون استفاده از هيچ گونه وسايل خود حمايتي، بدون ترس از دست دادن هويت خود در رابطه مورد نظر ظاهر مي­شود. ميل به صميميت نه فقط جنبه جسمي بلکه جنبه رواني نيز دارد. اين ميل مکرراً به عنوان اشتياق خاص به خلوت و تنهايي در نظر زوج­ها جلوه گر مي­شود. کيفيت ارضاي جنسي و عاشقانه در افراد سالم با گذشت زمان تکامل مي­يابد و بيشتر به آشنايي و صميميت نزدیک مي­گردد.

توانايي ايجاد رابطه صميمي مستلزم مصاحبه و گذشت است. حتي رابطه جنسي سالم در زناشويي زماني امکان پذير است که فرد به هويت مطلوب دست يافته باشد. به نظر اريکسون حل بحران صميميت در برابر کناره­گيري به توانايي عشق ورزيدن مي­انجامد که از نظر او نوعي از خود گذشتگي متقابل بين کساني است که شريک زندگي يکديگرند. به اعتقاد اريکسون رابطه­اي که بین زوجینی که به هویت مستقل دست نیافته اند برقرار می شود ممکن است آسيب رواني به دنبال داشته باشد.دوستي و رفتار دوستانه با همسر از جمله عوامل تعيين کننده کيفيت زندگي زناشويي است. به نظر مي­رسد که اين خصوصيت اغلب ازدواج­ها نباشد و کيفيت بسياري از آنها تا حد نامناسبي تنزل مي­کند. صميميت حالتي است که بين زن و شوهر پرده و مجابي نباشد، آنچه در دل دارند بگويند و ياور و غمخوار يکديگر باشند و در اين زمينه از صميم قلب عمل کنند. صميميت آينه­اي است که آنچه در ذهن است در آن منعکس می‌شود.

تعهد»  تعهد به تصميم گيري يک فرد که در درازمدت عاشق است اشاره مي­کند. تعهد ادامه بقاي رابطه را افزايش مي­دهد و از نظر بسياري از انسان­ها جزء لاينفک عشق محسوب مي­شود. تعهد ملاک طول رابطه است. بعد از شيدايي اوايل ازدواج و پس از آنكه شور روزهاي نخست ازدواج فروكش مي­كند، توجه به رفاه و خوشبختي همسر، مهمترين نيروي پيوند دهنده روابط زن و شوهر مي­شود. اين احساسات كم و بيش با زندگي مشترك و نقش بعدي مراقبت از فرزندان منطبق هستند. زن و شوهر در هر شرايطي، در بيماري و در سلامت، در قبال آسايش، ناراحتي، ثروت و فقر يكديگر مسئولند. مسئوليت يعني نشان و عيار تعهد، معياري فراهم مي­آورد تا زن و شوهر خود را با آن بسنجند. گر چه بعضي از زوج­ها در آغاز زندگي مشترك خود را نسبت به رابطه زناشويي خود متعهد مي­دانند، ممكن است ميزان تعهد آنها، آنقدر نباشد كه در برابر طوفانهاي ناگزير و ناشي از ناملايمات زندگي زناشويي مقاومت كنند .

احساس مسئوليت:  يكي از جنبه­هاي مهم مربوط به يك رابطه عاطفي خوب چيزي است كه مي­توان آن را همسان ­سازي نياز و يا احساس مسئولیت در رابطه با نیازهای دیگری ناميد. تأثير اين احساس مسئولیت اين است كه شخص نيازهاي ديگري را همچون نيازهاي خودش احساس مي­كند و به همين پايه نيازهاي خودش را نيز تا حدودي متعلق به ديگري مي­داند. اكنون يك من تا آن جا گسترش مي­يابد كه هر دو فرد تحت پوشش قرار مي­دهد هر دو فرد به خاطر مقاصد روان شناختي تا حدودي به يك نفس واحد يك شخص منفرد و يك من منفرد تبديل مي‌شود.

وفاداري و جانبداري:  وفاداري با تعهد تفاوت دارد، به اين شكل كه ممكن است زن يا شوهر ضمن علاقه و تعهد نسبت به حفظ رابطه ازدواج با يكديگر صميمي نباشند. وفاداري با اين مفهوم يعني آن كه زن و شوهر خواسته­هاي يكديگر را به خواسته­ها و منافع ديگران ترجيح بدهند. مثلاً، وقتي شوهرش مورد انتقاد قرار مي­گيرد، انتظار دارد كه همسرش در مقام دفاع از او صحبت كند. وفاداري صرفاً به منزله ظرفيت انسان بر اعتماد به ديگران نيست بلكه ظرفيت فرد براي قابل اعتماد بودن را نيز در بر مي­گيرد. زن و شوهر آنچه لازم همسري است بايد تا آخر عمر مورد نظر قرار دهند و حقوق همسر خود را رعايت نمايند. يكي از چيزهايي كه باعث رضايت زناشويي مي­شود وفاداري نسبت به يكديگر است. اريكسون وفاداري را اين طور تعريف مي­كند: وفاداري در واقع داشتن ايمان و نوعي احساس تعلق است، وفاداري ممكن است در يك سلوك خاص نوعي اعتقاد مذهبي، مجوعه ارزش و حتي يك رابطه عاشقانه و پايبند به ارزش­ها يا فرقه معين جلوه­گر شود .

اعتقاد و اعتماد:   ممكن است زن و شوهر به رغم تعهد نسبت به ازدواج خود نتوانند احساس اعتماد و اطمينان محكمي در خود ايجاد نمايند. به اعتقاد بسياري از نويسندگان ريشه­هاي اعتماد و اطمينان اوليه، مدت ها قبل از ازدواج پا مي­گيرد. اريكسون به اين نتيجه رسيده است كه اين طرز تلقي از دوران كودكي و زماني ايجاد مي­شود كه كودك ارتباط با افراد شاخص خانواده را تجربه مي­كند. اين اعتماد فراتر از وابستگي كوركورانه طفوليت است و حاصل احساساتي كه كودك نسبت به پدر و مادر و خواهر و برادرش دارد. زندگي زناشويي كه در آن اعتماد حاكم نباشد نتيجه­اش اضطراب و نگراني و بدبيني و بالاخره نابساماني است. اگر پايه اعتماد و اطمينان در خانواده­اي سست باشد زندگي از نظر رواني وضع نابساماني پيدا خواهد كرد. بنابراين رفتار و حركاتي که ممكن است از طرفين سلب اعتماد كند بايد كنترل شود تا ترتيبي فراهم گردد كه زوجين نسبت به يكديگر اعتماد كامل داشته باشند .

عوامل مؤثر بر کيفيت زندگی زناشويي

 از عوامل مؤثر بر کيفيت زندگی زناشويي مي­توان به عوامل فردي، عوامل ارتباطي و عوامل خارجي اشاره کرد. در ادامه هریک از این عوامل به تفصیل ارائه می‌شوند.

عوامل فردي

جنسيت: بين ديدگاه مردان و زنان نسبت به کيفيت زندگی زناشويي چند تفاوت جنسيتي مشاهده شده است. مثلاً لاکسلي، گزارش کرده است که خانم ها نارضايتي و ناکامي بيشتري را در قبال رابطه گزارش مي‌کنند و معتقدند که بيش از همسرانشان مورد سوء تفاهم واقع مي­شوند. اسميت بين سازگاري زناشويي مردان و زنان تفاوتي پيدا نکرد. اما فاورز در بررسي سازگاري و رضايت­مندي دو نفره مشاهده کرد که مردان بيشتر از زنان ازدواج خود را با شاخص­هاي مالي، والديني، خانواده و دوستان بررسي مي­کنند .

هيتون و بليک، معتقدند که از آن جايي که مردان و زنان از نقش­هاي متفاوت برخوردار هستند و ديد متفاوتي نسبت به ابعاد گوناگون رابطه (از قبيل تقسيم وظايف، فرزند پروري و جمعيت جنسي) دارند به شکل متفاوتي به ارزيابي رابطه مي­پردازند. آن ها هم چنين معتقدند که ارزيابي زنان از رابطه دقيق تر از مردان است چون آنها بر رابطه تأکيد بيشتري مي­ورزند. اين تفاوت ها برخي از پژوهشگران را بر آن داشته است تا بيان کنند که به الگوهاي رضايت زناشويي مجزا براي مردان و زنان به دليل تفاوت در ديدگاه شان نسبت به رابطه، نياز مي­باشد.

سن ازدواج: بوث و همکاران دريافتند که افرادي که در سنين کمتر از بيست سالگي ازدواج کرده‌اند، کمترين پايداري را در ازدواج داشتند. صرف نظر از طول مدت ازدواج، نتايج منفي ازدواج زود هنگام بر پايداري زناشويي مشهود بوده است. اين محققان نتايج معکوسي را براي افرادي که ديرتر ازدواج کرده­اند گزارش دادند. با وجود اين فقط در هفت سال اول زندگي مي­تواند مشکل وجود داشته باشد و پس از هفت سال اثر مشکلات ازدواج مي­تواند کاهش يابد. اگر چه سن به عنوان يک عامل پيش بيني کننده کيفيت زندگی زناشويي تأييد نشده است ولي ارتباط آن با سازگاري کماکان مورد انتظار بوده است چرا که عملکرد ضعيف در ايفاء نقش در ازدواج زود هنگام بيشتر ديده مي­شود.

  سلامتي: ممکن است نقصان در سلامتي با کاهش کيفيت زندگی زناشويي رابطه داشته باشد که تحت تأثير عواملي همچون کاهش درآمد، تغيير در بازار کار، فعاليت­هاي مشترک اندک يا رفتار مشکل زا قرار مي­گيرد. فارل و ماکيدز در بررسي­هاي خود نشان دادند که نيازها و مشکلات مربوط به سلامت جسماني ممکن است انرژي، زمان و توجهي که بايد بر روابط زناشويي متمرکز باشد را به خود اختصاص دهد و کيفيت هيجاني مناسب مورد نياز در رابطه زناشويي را تحت تأثير قرار دهد. در يکي از مطالعات انجام شده درباره ارتباط بين ازدواج و سلامت جسماني مشخص شده که کيفيت زندگی زناشويي با سلامت همسران سنين بالا مرتبط نبوده بلکه با سلامت سنين متوسط و جوان ارتباط داشته است. از اين رو رضايت­مندي زناشويي چنانچه در سال­هاي نخست ازدواج باشد و انتظار مشکلات جسماني وجود نداشته باشد، ممکن است با سلامت بيشتر ارتباط داشته باشد.اثرات کيفيت زندگی زناشويي ممکن است براي همسري که سالم است قوي تر باشد و کيفيت زندگی زناشويي زنان ممکن است نسبت به بيماري مزمن همسر حساس­تر باشد. بررسي تحقيقات مختلف نشان مي­دهد که کيفيت پايين زندگي زناشويي، آشفتگي زناشويي و طلاق، با افزايش آشفتگي روان­شناختي و کاهش سلامتي کلي همبستگي دارد و تأثيرات بسيار مخربي بر بهزيستي کلي ايجاد مي­کند.

ويژگي­هاي شخصيتي: بر اساس تحقيقات کاستا و مک­گري روابط زناشويي مي­تواند از مسائل مختلف تأثير بپذيرد، که برخي از مهم ترين آن‌ها عوامل شخصيتي و سبک­هاي هيجاني ارتباطي و تجربي است که در طي زمان ثابت فرض شده است. بنتلز و نيوکام مطالعات طولي درباره سازگاري زناشويي انجام دادند و اهميت متغيرهاي شخصيت، مانند ثبات هيجاني، بي­قراري، عينيت، رفتار سنجيده و درون­گرايي و برون­گرايي و روان آزردگي را تأييد کردند .

هانسن در تحقيقي نشان داد که شايستگي ارتباط به عنوان ويژگي افراد است که امکان برقراري، تحول و حفظ روابط ارضاء کننده دو جانبه را تسهيل مي­کنند. براي مثال، شواهد پژوهشي نشان داد که کمرويي و اضطراب اجتماعي از ويژگي­هاي اجتماعي مؤثر در هنگام آغاز ارتباط است. مطالعات آلن و ريونسون نشان داد که زوجيني که شباهت بيشتري با هم دارند، بيشتر از ساير زوجين که کمتر شباهت دارند، احساس رضايت­مندي مي­کنند. مشاهدات جانسون و تسکان، نشان داد که افرادي که کمترين تعارض را در ارتباط با والدين خود داشته­اند، بالاترين ميزان کيفيت زندگی زناشویی را از خود نشان مي­دادند و کمترين تعارض را تجربه کرده­اند.

 معمولاً افراد با کساني تمايل به ازدواج دارند که داراي شخصيت مشابه با خودشان باشد و اگر با هم احساس راحتي کنند به احتمال قوي به يکديگر وابسته مي­شوند. پس از شکل گيري رابطه نيز ممکن است احساس آزادي و مالکيت مردان دچار شک و ترديد واقع شود و يا زنان با کاستي و فقدان احساس نزديکي و صميميت مواجه شوند که البته اين مي­تواند منشاء فرهنگي نيز داشته باشد و به تصورات قالبي آموخته شده در گذشته باز گردد.

به منظور بررسي ارتباط بين پرخاشگري فيزيکي و اختلال زناشويي، يک تحقيق طولي صورت گرفته است. نتايج نشان داده­اند که اختلال زناشويي در ميان زوجين پرخاشگر رايج­تر از زوجين غير پرخاشگر است و نيز در ميان زوجين با پرخاشگري شديد معمول­تر از زوجين با پرخاشگري کمتر است. محققان با کنترل حوادث استرس زا و ارتباطات منفي، دريافتند که پرخاشگري يک عامل پيش­بيني کننده معتبر براي نتيجه زندگي زناشويي زوجين است .

نحوه فرزندپروري: فرزند پروري ضعيف مي­تواند از طريق ميانجي­گري عوامل ديگر نظير تعارض زناشويي بر کارکرد رابطه تأثير گذار باشد. اثرات فرزندپروري ضعيف ظاهراً به جنسيت، شدت سوءاستفاده و بعد خاص کيفيت زندگی زناشويي بستگي پيدا. کلي و کونلي، گزارش کرده­اند که ابعاد محيط اجتماعي اوليه همانند عدم ثبات رواني ـ اجتماعي و نزديکي هيجاني پيش­بيني­هاي قوي­تري براي کيفيت زندگی زناشويي زنان محسوب مي­شوند.

وضعيت اقتصادي ـ اجتماعي و استخدام: احتمالاً شرايط اقتصادي ـ اجتماعي مطلق از اهميت کمتري در پيش بيني کيفيت زندگی زناشويي برخوردار هستند تا انتظارات و ادراکات مربوطه. از اين رو رضايت از سبک زندگي و وضعيت شغلي و اقتصادي ـ اجتماعي مي­تواند به سطوح بالاي رضايت زناشويي بينجامد . کانجر و همکاران ، با ارائه توصيفي از الگوهاي کارکرد بد زناشويي در بعد مسائل اقتصادي، معتقدند که اين مسائل قبل از هر چيز با ايجاد احساس ذهني، فشار رواني ـ اقتصادي، تغييرات شناختي، عاطفي و رفتاري به دنبال دارد. همچنين فشارهاي اقتصادي با افزايش سطح رفتار خصومت آميز در مردان رابطه دارد. نتايج تحقيقات درباره و ضعيت اقتصادي و کيفيت زناشويي متناقص بوده است. به عنوان مثال، بوس و همکاران  دريافتند که افزايش وضعيت اقتصادي زنان در افزايش طلاق تأثير بسزايي دارد .

لارسون و همکارانش دريافتند که استرس عدم امنيت شغلي از رابطه­اي منفي با تعدادي از کارکردهاي زناشويي برخوردار است. آنها پيشنهاد کردند که اضطراب مرتبط با کار به زندگي خانوادگي سرايت پيدا. بيکاري از رابطۀ قوي با کيفيت زندگی زناشويي برخوردار نيست اما با افسردگي و روابط استرس آور که پيش بيني کيفيت زندگی زناشويي ضعيف هستند رابطه دارد .هم چنين ممکن است اثرات استرس شغلي از يکي از همسران به ديگري تسري پيدا کند. به عنوان مثال، بولگر و همکاران دريافتند که بين استرس­هاي کاري (همانند سر ريز نقش يا مشاجرات) يکي از زوجين و استرس­هاي خانگي همسر ديگر رابطه وجود دارد .

نگرشهاي مربوط به ازدواج و طلاق: آماتو و راجرز به بررسي رابطۀ بين نگرش­هاي مربوط به طلاق و کيفيت زناشويي پرداختند. آنها پيشنهاد کرده­اند که ممکن است تحمل طلاق باعث تضعيف موانع موجود بر سر ترک يک ازدواج گردد و نگرش­هاي مربوط به ازدواج برانگيزۀ سرمايه گذاري در آن تأثيرگذار باشد.

عوامل ارتباطي

 تعاملات: ممکن است ويژگي تعاملات ميان زوجين براي کيفيت زندگی زناشويي مهمتر از صفات اجتماعي يا فردي باشد. مثلاً، لويس و اسپانير ، گزارش کرده­اند که احترام مثبت، ارتباطات اثر بخش، غياب تعارض نقش و رضايت­مندي به کيفيت زندگی زناشويي بالاتر مي­انجامد.

برقراري و حفظ ارتباط زناشويي سالم و رضايت بخش بر اساس فراهم شدن فضاي خانوادگي با همسراني برخوردار از سلامت و رضايت، مثبت انديشي، مساوات، انعطاف پذيري، احساس مسؤليت و عالم و عامل بودن، تعهد و انصاف و خوش بيني، حل مسالمت آميز مسايل و مانند اينها را لازمه تحکيم روابط زناشويي و در نتيجه داشتن زندگي رضايت­مندانه مي­دانند . برادبوري و همکاران به گزارش مطالعاتي پرداخته­اند که پيشنهادگر يک الگوي چرخه­اي از تقاضاهاي بسيار از يک همسر و احتراز بسيار از جانب ديگري مي­باشد که در نهايت به کاهش کيفيت زندگی زناشويي مي­انجامد.شکست در برقراري ارتباط يکي از رايج­ترين مشکل­هايی است که از سوي همسران ناراضي ابراز مي­شود. ده رفتار مانع از ارتباط همسران به شرح زير است: نق زدن، حرف همديگر را قطع کردن، فاجعه آميز کردن مسايل، بگو مگو کردن در مورد چيزهاي کم اهميت، تعميم بيش از اندازه، منحرف شدن از موضوع اصلي، پر توقع بودن، توهين کردن، ريشخند زدن و انتقاد گزنده .

روابط جنسي: فعاليت جنسي تنها يک نمونه از رفتار متقابل زن و شوهر است و بديهي است که رضايت از رابطه جنسي ارتباط تنگاتنگي با رابطه کلي زن و شوهر دارد. يک ارتباط جنسي مشکل آفرين ممکن است بر تعامل عمومي زن و شوهرها تأثير زيان آوري داشته باشد. در عمل ممکن است چرخه معيوبي از تأثير رخ دهد که در آن ناهماهنگي زناشويي در عملکرد موفقيت آميز جنسي تداخل نموده و ناهنجاري جنسي موجب بروز ناسازگاري زناشويي بيشتري گردد. وقوع هر يک از مشکلات جنسي يا زناشويي ممکن است تأثير زيان آوري بر ساير حوزه­ها بگذارد. بنابراين جاي شگفتي نيست که بين کيفيت زندگی زناشويي و رضايت جنسي همبستگي بالايي وجود دارد. ياوري کرماني در پژوهش خود به بررسي رابطه رضايت‌مندي زناشويي و جنسي در زنان پرداخت، نتايج بررسي او نشانگر وجود همبستگي بالا در اين دو بود.

اکثر زن و شوهرهايي که براي اختلال جنسي به درمان روي مي­آورند، کيفيت زندگی زناشويي پایین را نيز عنوان مي­کنند. به طور مشابه، اغلب افرادي که براي درمان زناشويي مراجعه مي­کنند از مشکلات رابطه جنسي رنج مي‌برند. گاهي اوقات مشکلات مربوط به رابطۀ غير جنسي زوجين مي­تواند مسايل جزيي را که احتمالاً در زندگي جنسي آنان وجود دارد، تشديد کند. بعضي مواقع رابطه جنسي به ميدان جنگ براي کشمکش­هاي زناشويي مبدل مي‌شود. براي مثال، برخي از همسران براي اثبات برتري يا به دليل حسادت و تنبيه­گري، ناخواسته مشکلات عمده­اي را در رابطۀ جنسي ميان خود و شريک جنسي­شان پديد مي­آورند .

 مدت ازدواج: اين يافته که کيفيت زندگی زناشويي با گذشت زمان کاهش مي­يابد، يافته­اي متداول محسوب مي­شود. اکثر پژوهش­ها بر سال­هاي اوليۀ ازدواج تمرکز کرده‌اند. به عنوان مثال، کارني و برادبوري، دريافتند که نمرات رضايت زناشويي در خلال چهار سال اول ازدواج کاهش يافته و سپس افزايش مي­يابد. ادعاهاي اوليه مبني بر اينکه ازدواج­ها بعدها در طي سال‌هاي آتي بهبود مي­يابند توسط پژوهش­هاي اخير تأييد نشده­اند. مقايسۀ ميان مطالعات پيشنهادگر آن است که کيفيت زندگی زناشويي در وهلۀ اول به سرعت کاهش يافته و سپس افزايش مي­يابد.

روابط قبل از ازدواج: روابط قبل از ازدواج با فردي به غير از همسر فعلي از رابطه­اي منفي با رضايت و ثبات زناشويي برخوردار است. همچنين کيفيت زندگی زناشويي در ازدواج‌هاي اول بالاتر از ازدواج­هاي بعدي است. روابط قبل از ازدواج از رابطۀ منفي با کيفيت زندگی زناشويي برخوردار است. اما با اين حال مشخص نمي­باشد که آيا واقعيت زندگي کردن با هم يا نوع افرادي که قبل از ازدواج با هم زندگي مي­کنند در اين اثر دخيل مي­باشد.

 حضور کودکان: افراد با فرزند کيفيت زندگی زناشويي بهتري را در قياس با افراد بدون فرزند گزارش مي‌کنند. اينکه فرزندان چگونه در طي دوران بارداري و طفوليت بر کيفيت زندگی زناشويي تأثير بگذارند در بين زوجين متفاوت است و ممکن است در اين بين سبک­هاي تعاملي و فرزند پروري در تعيين اثرات تولد فرزندان بر کيفيت زندگی زناشويي حائز اهميت­تر باشند . همچنين به نظر مي­رسد پس از تولد فرزندان رابطه زناشويي بيشتر بر کارکردهاي ابزاري و کمتر بر ابراز هيجان متمرکز مي‌شود بويژه براي زنان. تولد يک نوزاد از رابطه معنادار با اختلافات زناشويي ادراکي برخوردار است .

تقسيم وظايف: عدم توافق بر سر تقسيم وظايف در منزل يک منبع کيفيت زندگی زناشویی پایین محسوب مي­شود. ويلکي و همکارانش دريافته­اند که شوهران داراي نگرش­هاي سنتي در هنگامي که همسرانشان شاغل هستند از سطوح کيفيت زندگی زناشويي پايين­تري برخوردار هستند. ظاهراً ادراک از عدالت، اثرات ترجيحات تقسيم وظايف و ترجيحات نقش بر کيفيت زندگی زناشويي را متعادل مي­کند. کيفيت زندگی زناشويي همچنين متأثر از انتظارات نقش در بافت طبقۀ اجتماعي مي­گردد، مثلاً در طبقات پايين­تر ممکن است زنان به خاطر احتياج روي به کار بياورند و از زنان داراي تحصيلات بالا انتظار کار کردن برود. بنابراين در اينجا اين خود استخدام نخواهد بود که براي کيفيت زندگی زناشويي حائز اهميت است بلکه مسئله مهم ميزان تطابق تجارب خانواده با استخدام خواهد بود .

کيفيت زندگی زناشويي همسر: نشان داده شده است که کيفيت زندگی زناشويي زنان و شوهران از رابطه‌اي معنادار و مثبت در هر يک از مقاطع سنجش برخوردار است. راسل و ولز، دريافتند که کيفيت زندگی زناشويي همسر حائز بيشترين تأثير بر کيفيت زندگی زناشويي است. با پيشنهاد به اينکه عوامل مؤثر بر کيفيت زندگی زناشويي يکي از زوجين از تأثير قابل ملاحظه بر کيفيت زندگی زناشويي ديگري برخوردار است .

عوامل خارجي

ويژگي­هاي والدين: نشان داده شده که غالباً کيفيت زندگی زناشويي از نسلي به نسل ديگر منتقل مي­شود. يک تبيين به عمل آمده براي اين مطلب آن است که کودکاني که در معرض ازدواج­هاي داراي کيفيت پايين قرار مي­گيرند از الگوهاي نقش مناسب کارکرد ارتباطي محروم مانده و از مهارت­هاي اجتماعي مناسب برخوردار نمي­شوند و يا اينکه پاسخ­هاي ناسازگارانه­اي را در قبال تعارضات اکتساب مي­کنند. لويس و اسپانير گزارش کرده­اند که هر چه مواجهه فرد با الگوهاي نقش مناسب براي کارکرد زناشويي بيشتر باشد کيفيت زندگی زناشويي بالاتر خواهد بود.

آماتور و بوث دريافتند که سطح تحصيلات والدين و درآمد از رابطه­اي مثبت با کيفيت و کميت روابط زناشويي فرزندان برخوردار است. آنها پيشنهاد کرده­اند والديني که از منابع بيشتري بهره­مند هستند بهتر قادر به برطرف ساختن فشارهاي اقتصادي فرزندان و تسهيل رفاه اجتماعي ـ اقتصادي آنها خواهند بود (مثلاً از طريق تسهيل ورود آنان به تحصيلات عالي). با اين حال برنز و دانلوپ پيشنهاد کرده‌اند که اثرات طلاق والديني از تأثير قوي­تر به نسبت اثرات ويژگي­هاي فردي برخوردار نيستند و اين ويژگي­ها حائز تأثير قوي­تري بر روابط فردي هستند. بنابراين ممکن است يک مؤلفۀ توارث ويژگي­هاي رواني و شخصيتي در تأثيرات والديني دخيل باشد.

ویژگی های افراد مهم ديگر: لويس و اسپانير با مرور شواهد مربوطه پيشنهاد کرده­اند که تأييد يا مخالفت با يک رابطه از سوي خانواده و دوستان مي­تواند بر کيفيت زندگی زناشويي تأثير معنادار بگذارد. در حالي‌که يک شبکۀ اجتماعي قوي مي­تواند منجر به افزايش کيفيت زندگی زناشويي شود، مقاومت مستمر مي­تواند حائز تأثيري منفي بر کيفيت يک رابطه باشد .

رويدادهاي استرس­آور: ويليامز يک رابطۀ معنادار را بين رويدادهاي استرس­آور زندگي و کيفيت زندگی زناشويي گزارش کرد. رويدادهاي استرس­آور زندگي از قبيل رويدادهاي ضربه زا و فشارهاي شغلي يا اقتصادي نيز مي­توانند باعث افزايش فشارهاي خانوادگي و استرس­هاي ارتباطي از طريق پاسخ­هاي انزجاري و نامؤثر به تعارضات گردند. با اين حال زوجيني که قادر به مقابله هستند ممکن است در اين بين به تقويت رابطۀ خود بپردازند.

کیفیت زندگی زناشویی مطلوب و نامطلوب

کیفیت زندگی زناشویی مطلوب:  در گذشته کیفیت زندگی زناشویی مطلوب برآوردن نیازهای ضروری زوجین بدون تغییری خاص در آن بود. این همان معنای دانش فرمانش اولیه را می­رساند، یعنی اینکه زوجین در برابر تغییر مقاومت می­کنند و می­کوشند آن را به حالت قبل باز گرداند. گلدنبرگ و گلدنبرگ در حال حاضر، کیفیت زندگی زناشویی مطلوب را به گونه‌ای در نظر می­گیرند که زوجین به خاطر تداوم رابطه خویش می­توانند تغییرات مربوطه را تحمل کنند. در واقع، استواری زوجین وابسته به تغییر آن‌هاست. در ادامه گلدنبرگ و گلدنبرگ موازنه میان تعادل ساختی و ساخت­زدایی را معرف زوجین برخوردار از کیفیت زندگی زناشویی مطلوب می­دانند. از یک طرف تعادل ساختی به گرایش نظام برای حفظ ثبات ـ یا حالت تعادل پویا ـ اشاره دارد، و از طرفی دیگر منظور از ساخت­زدایی فرآیندی است که نظام با استفاده از آن، ساختار خود را به منظور انطباق با شرایط محیطی جدید تغییر می­دهد. این تغییر منعطف نظام، این امکان را فراهم می­سازد تا در برابر تحریکات جدید پاسخ­گو بوده و نسبت به نوآوری، تغییر و رشد حالتی گشوده داشته باشد.

به نظر ویرجینیا ستیر و ریسکین زوجینی که دارای کیفیت زندگی زناشویی مطلوب هستند، مشکلات خود را به درجات و در زمان­بندی­های متفاوت حل می­کنند، این زوجین از فلج یا خشک و سنگواره نمودن فرآیندهای تعاملی در رابطه‌شان اجتناب می­ورزند. در چنین روابطی، کشمکش و تعارض از آنجا که فرآیندهای رشدی را تقویت می­کند، مثبت ارزیابی می­شود. والش زوجینی را که فاقد علائم مرضی هستند و در شرایط مطلوب به سر می­برند و نیز آنهایی را که از لحاظ آماری عادی هستند، دارای کیفیت زندگی زناشویی مطلوب معرفي کرده است. وجه دیگر تعریف کیفیت زندگی زناشویی مطلوب می‌تواند بر حسب فرآیندهای موجود در رابطه زوجین باشد؛ فرآیندهای اساسی شامل پا گرفتن، نگهداری، شکوفایی زوجین در رابطه با یک‌دیگر و نیز سیستم­های اجتماعی است. اینکه چه چیزی طبیعی، نمونه و یا مطلوب به شمار آید در زمینه­های عرفی و اجتماعی توصیف می شود و متناسب با خواسته­های متفاوت داخلی و خارجی رابطه زوجین که احتیاج به انطباق با جریان چرخه زندگی دارد، تغییر می­کند.زیمون، کلمنت و اشتیرلین تفاوت­های اساسی بین دو نوع رابطه زناشویی با کیفیت مطلوب و نامطلوب را در استراتژی حل مشکل، فضای عاطفی رابطه، قابلیت تغییر در مراحل مختلف چرخه زندگی زناشویی، تعادل و توازن در نزدیکی و فاصله در روابط زناشویی و وجود مرزهای مؤثّر بین زوجین می­دانند.

کیفیت زندگی زناشویی نامطلوب:  روزنبرگ چنین مطرح می­کند «هنگامی که رابطه زناشویی دچار مشکلی­ می­شود، می­توان چنین فرض کرد که عملکرد ساختاری آن بدکار است». بنابراین کیفیت زندگی زناشویی نامطلوب حکایت از آن دارد که قواعد نهان حاکم بر تبادل­های زوجین شاید موقتاً بی­تأثیر یا نامناسب شده­اند و باید مجدداً بر سر آن‌ها مذاکره شود.طبق تعریف، یک رابطه زناشویی با کیفیت نامطلوب نمی­تواند کارکرد خود را از لحاظ رشد عاطفی خود تحقق بخشد. مینوچین  برچسب آسیب­شناسی بیمارگون را برای روابطی در نظر می­گیرد که وقتی با یک موقعیت تنش­زا مواجه می­شوند، انعطاف­ناپذیری الگوهای تبادلی و مرزبندی­های خود را افزایش می­دهند و بدین ترتیب، جلوی بررسی سایر شق‌ها را می­گیرند. از سوی دیگر، روابط زناشویی بهنجار با حفظ تداوم رابطه و در عین حال، انعطاف­پذیری کافی برای مجاز دانستن بازسازی رابطه، با فشارهای گریزناپذیر منطبق می­شوند. پس رابطه زناشویی بهنجار بر خلاف رابطه زناشویی بدکارکرد با تغییرات ناشی از زندگی مشترک به شیوه صحیح برخورد می­کند و موجب رشد زوجین می‌شود.

منبع

اخلاقی پور، زهرا(1393)، رابطه مهارت‌های هیجانی و امنیت عاطفی با کیفیت زندگی زناشویی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی،دانشگاه آزاد اسلامی

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0