مفهوم هویت و دیدگاه های آن
انسان باید خود را بشناسد، جمله ای معروف از سقراط که بیانگر زمینه های تاریخی – فلسفی مقوله هویت است. مواجهه با چنین جمله ای در یونان باستان گویای مسائل مهمی است. اولین نکته ای که این جمله را روشن می نماید حیات فراتاریخی مفهومی مانند هویت است، که به علت ماهیت مستقل آن از زمان و تاریخ، توانسته است دارای وجودی مستمر در اعصار باشد.
تعریف هویت
از دیدگاه اریکسون ، نوجوان برای هویت چنین تعریف شده است: هویت یعنی حقیقت شی یا شخصی که مشتمل بر صفات جوهری او باشد، هویت در لغت به معنای شخصیت، ذات هستی وجود و منسوب به هو است. از نظر لغوی واژه ی هویت به دو معنای ظاهراً متناقض به کار می رود:
- همسانی و یک نواختی مطلق
- تمایز؛اگرچه این دو معنا متضادند ولی به دو جنبه ی اصلی هویت جنبه ی اجتماعی و جنبه شخصی و فردی معطوف هستند.
ب شتر روانشناسان و نظریه پردازانِ شخصیت پیش از اریکسون، هویت را در ابتدا امری فردی و شخصی می دانستند. از دیدگاه این نظریه پردازان هویت، احساس تمایز، تداوم و استقلال شخصی نامیده می شد.
دیدگاه نظریه پردازان بزرگ در باب هویت
دیدگاه اریکسون
اریکسون ، به عنوان اولین نظریه پرداز هویت، آن را به صورت یک احساس نسبتاً پایداراز یگانگی خود تعریف می کند. یعنی علیرغم تغییررفتارها، افکار و احساسات، برداشت یک فرد از خود همواره مشابه است. علاوه بر این او می گوید: ما چه کسی هستیم؟ باید با نگرشی که دیگران نسبت به ما دارند نسبتاً همخوان باشد، این مسئله بر اعتقاد اریکسون در اهمیت رابطه بین فرد و جامعه تأکید دارد . در اینجاست که نخستین تفاوتهای نظریه ی اریکسون با دیگران که هویت را امری فردی میدانستند آغاز می گردد.
از نظر اریکسون، آنچه هویت من 17 نامیده میشود آن جنبه از من، است که پس از ایجاد بحران روانی اجتماعیِ گذر از کودکی به بزر گسالی به بررسی، انتخاب و وحدت بخشیدن به تصاویرِ خود، با توجه به فضای عقیدتی خاص دوره ی جوانی می پردازد.ساختن هویت خود، در یک زمان با دو گروه از امور درگیر است. از سویی باید با تغییرات فیزیولوژیکی و شناختی خود سازگار شود و از سویی دیگر ناگزیر از سازگاری با نظامهای بیرونی است.
تشکیل هویت در نوجوان شامل سه امر اساسی است:
- نوجوان احساس ثبات وتداوم کند؛ یعنی درک کند که در طول زمان همان شخصی است که قبلاً بوده است. ب )افراد جامعه ودیگران اوراشخصی با ثبات بشناسند؛یعنی نوجوان بایدتصویرباثباتی ازخود به محیط ارائه دهد.
- او باید براساس شواهد عینی و اطلاعات ملموسی که از محیط دریافت م یکند به ثبات شخصیت خود و تداوم آن اطمینان پیدا کند .
اریکسون ، وحدت هویت و بحران هویت، را تعارض عمده دروان نوجوانی می داند و نوجوانی دوران هویت یابی است و هویت عبارت است از يك احساس نسبتا پايدار از يگانگي خود . هويت داراي سه كاركرد اساسي است: افزايش توان گزينشي، ايجاد امكان ارتباط با ديگران، نيرو بخشي و انعطاف پذيري انسان .
دیدگاه مارسیا
پس از اریکسون مارسیا در 1996 طرح عقلانی کردن شکل گیری هویت اریکسون را از طریق فرآیند مصاحبه قابل بهره برداری نمود. این فرآیند بر دو چیز متمرکز بود:
- بحرانی که در آن فرد، امکانات و انتخا بهای دیگر را کشف می کند.
- عهدی که در آن افراد یک هویت بخصوص را سرمایه گذاری می کنند.
مارسیا ، با انطباق بر دو معیار ؛ کاوشگری و تعهد و با سه حوزه عملکرد کلی یعنی شغل، ایدئولوژی و ارزشهای بینِ شخصی روشی را برای سنجش منزلت های هویتی من به وجود آورد. مارسیا، منزلتهای هویتی را اینطور نامگذاری کرد: هویتِ دنباله رو ، هویت سردرگم ، هویت یافتیگی . افراد هویت یافته بحران اکتشاف را تجربه کردهاند و از این طریق تعهدات راسخ و محکمی برایشان پدید آمده است. افراد دارای هویت بحران زده در حال تجربه کردن بحران هویت و اکتشاف هستند ولی تعهدی از آن برایشان حاصل نشده است. فرد دارای ( هویت دنباله رو) به هویتی متعهد است که حاصل تجربه ی بحرانها و اکتشاف همراه آن نیست و همواره در پی الگویی ست و نهایتاً افراد دارای ( هویت سردرگم) که تعهدات مستحکم هویتی ندارند و به گونه ای فعال در حال کشف و درک چنین تعهداتی نیستند. به این ترتیب از میان این چهار منزلت هویتی، منزلتهای سردرگم و دنباله رو در کمترین سطخ توسعه یافتگی قرار دارند. دنباله رو در کمترین سطح توسعه یافتگی قرار دارند و نسبتاً نابالغ اند و هویت بحران زده شرایط میانه ای دارد و نشانگر حرکت هایی به سمت منزلت های پخته تری مانند هویت یافتگی است .
دیدگاه اریک فروم
فروم جامعه شناس و روان کاو آلمانی معتقد است فرق انسان و حیوان ابتدا در نیازهای اختصاصی اوست؛ از این رو شناخت او بدون آشنایی به این نیازها میسر نخواهد بود. این نیازها از نظر فروم به قرار زیر است : نیاز به تعالی، وابستگی، هویت، رجوع به اصل و وسایل راهیابی. او می گوید ( هر انسانی تمایل دارد تا هویت خاصی داشته باشد. از این رو می کوشد که خویشتن را دریابد و بشناسد. در عین حال می خواهد فردی ممتاز باشد و برای رسیدن به این مقام خود را به شخص یا گروهی از اشخاص نسبتاً ممتاز مرتبط میکند و یا به اصطلاح، خویشتن را با آ نها همانند می سازد تا به واسطه ی امتیاز شخصی که آن فرد یا آن گروهها دارند تا حدی صاحب تشخیص و امتیاز گردد. در حقیقت منظور فروم این است که هر انسانی به احساس خاص و منحصربه فرد بودن نیاز دارد از اینروست که احراز هویت در دوران نوجوانی ضرورتی اساسی به حساب می آید.
دیدگاه ساختارگرایان
ساختارگرایان نظریه پردازان دیگری بودند که هویت را به عنوان ساختار خود عبارت از یک سازمان پویا، خودساخته و درونی از کشاننده ها، توانایی ها، باورها و تاریخچه ی فردی در نظرگرفتند. حول این ساختار زمانی است که افراد نسبت به یگانگیشان و شباهتشان به دیگران و نقاط قوت و ضعف خود در رو شهایی که در جهان اتخاذ می کنند آگاهترباشند و رشد کمتر آن زمانی است که افراد درباره ی تمایزشان از دیگران دچار اغتشاش باشند و برای ارزشیابی خودشان بیشتر بر منابع بیرونی تكيه نمایند.
ساختارگرایان ویژگی های رفتاری فردی را که هویت روشنی دارند شامل:
- خودپنداری قوی،
- روشنی اهداف،
- آسیب پذیری اندک،
- پذیرش خود،
- قدرت تصمیم گیری بدون تزلزل
- احساس مسئولیت در برابر زندگی، می دانند .
دیدگاه معنا درمانی فرانکل
فرانكل ، تحت تأثير مباني فلسفه وجودي، اصالت را به وجود انسان داده و معتقد است ماهيت هر انساني به دست خودش ساخته ميشود. انسان همانند اشياي ديگر نيست كه هيچ اختياري از خود نداشته باشد، بلكه ويژگيها و تواناييهايي دارد كه ميتواند جوهره وجودي خويش را با وجود تمام محدوديتهاي محيطي و موهبتي شكل دهد.تصويري كه فرانكل از ماهيت انسان ارائه ميدهد تصويري است سه بعدي. او برخلاف روانشناسان ديگر كه وجود انسان را متشكل از دو بعد بدن و روان ميدانند، معتقد است انسان را بايد در سه بعد جسم، روان و روح مطالعه كرد. وي متأثر از فرهنگ پوزيتويستي عصر خود كه «روان» را بر اساس معيارهاي تجربي بررسي ميكنند، ابتدا انسان را به دو بخش جسماني و غير جسماني و سپس بخش جسماني را به دو بعد بدني (تني) و رواني تقسيم ميكند و بخش غير جسماني را «روح» مينامد. از اين منظر، انسانيت انسان، حول محور هستهاي به نام «روح» بنا شده كه روكشي رواني ـ فيزيكي ، رواني ـ تني دارد.
فرانكل كه بارها جنبه رواني را از جنبه روحاني متمايز ميكند، به بيان تفاوت بين «روح» و «روان» به طور دقيق نپرداخته است، لكن آنچه ميتوان از بيانات او برداشت كرد اين است كه منظور از بعد رواني، امور و مسائل مربوط به سيستم عصبي بدن كه گاه خود آگاه و گاه ناخودآگاه هستند، ميباشد. اما منظور از بعد روحاني، هسته معنوي و كاملاً غير مادي وجود انسان است كه خاستگاه ناخودآگاه داشته، لكن پديدههاي مربوط به آن ميتوانند خود آگاه يا ناخودآگاه باشند. در بياني ديگر، فرانكل ساختار كلي وجود انسان را به دو بخش متمايز تقسيم ميكند: در يك سو، هستي و در سوي ديگر، رويدادها.
بُعد هستي، اساساً همان روح و امور معنوي است و بُعد رويدادي شامل واقعيتهاي تني و رواني (فيزيولوژيكي ـ روانشناختي) است. مرز ميان بُعد «هستي» و بعد «رويدادي» قابل تشخيص است به اين ترتيب، «روح»، هسته و مركز فعاليتهاي معنوي است. اين هسته معنوي كاملاً شخصي و تضمين كننده يگانگي و تماميّت انسان است. سخن گفتن از ماهيت انسان، آنگاه صحيح است كه او را به طور يكپارچه و كامل در نظر بگيريم و يكپارچگي او شامل ابعاد تني، رواني و معنوي اوست. تن و روان فقط لايهاي هستند كه محور شخصيت «روح» را احاطه كردهاند، و تماميت شخصيت انسان بدون محور «روح» امكان ندارد.
آنچه نظريه شخصيت فرانكل را از ديگر نظريههاي شخصيت، متمايز ميسازد، طرح ساختار سه بعدي انسان و تبيين دقيق ويژگيهاي بعد روحاني اوست. به اعتقاد وي سه عنصر يا عامل اصلي در شكلدهي ماهيت انسان عبارتاند از: معنويت، آزادي، مسئوليت. از نظر فرانکل معنويت، متضمن ويژگيهاي غير مادي زندگي است كه از جسم يا ساير امور مادي و محسوس كاملاً متمايز است. معنويت به معناي احساس مرتبط بودن با موجودي متعالي و خارج از وجود شخصي است. موجودي كه ميتواند براي زندگي فرد معنا و هدفي فراهم سازد و در سايه آن معنا، به آرامش و آسايش دروني برسد. اين موجود متعالي، الزاماً «خدا» نيست. بر اين اساس، معنويت مفهومي است فراگير كه دين (ارتباط با خدا) نيز ميتواند بخشي از آن باشد .
براساس نظریه فرانکل ، درمانجویان در اثر مواجه شدن با هریک از شکل های نیستی، می توانند از معنی برای زیستن آگاه شوند. پیشامدهای ترکیب بندی ژنتیکی منحصر به فرد و میراث خانوادگی شخص، او را از این نظز که چه کسی می تواند بشود محدود می کنند ولی می توانند به شکل گیری هویت وی نیز کمک کنند. در واقع داشتن معنی در زندگی و دنبال کردن اهداف مشخص می تواند باعث کسب هویت موفق در انسان بشود .
دیدگاه واقعیت درمانی گلاسر
واقعیت درمانی آمیزه منحصر به فردی از فلسفه وجودی و روش های رفتاری می باشد. به اعتقاد گلاسر افراد برای رسیدن به هدف های خود باید کنترل کافی بر محیط خویش داشته باشند، به عقیده گلاسر مغز انسان مانند یک ترموستات عمل می کند که می خواهد رفتار خود را برای تغییر دادن محیط اطرافش تنظیم کند. هدف تمام رفتارها ارضا پنج نیاز روان شناختی می باشد. ه نیاز شامل : بقا، قدرت، آزادی، تفریح، عشق و تعلق است. ارضای موفقیت آمیز این نیازها به احساس کنترل منجر می شود. از جمله مولفه های مهم شخصیت سالم در واقعیت درمانی کسب هویت موفق است، هویت موفق، از تجربه ی قدرت تصمیم گیری برای ارضا کردن نیازهایمان شکل می گیرد.
هویت ناموفق زمانی ایجاد می شود که والدین به کودک محبت کافی نکرده و باعث شده باشند که او احساس بی ارزشی کند. صرف نظر از اینکه اوایل کودکی ما چقدر ظالمانه یا غیر عادی بوده باشد، دلیل نمی شود که از پذیرفتن مسئولیت رفتار جاری خود شانه خالی کنیم. در واقع تنها راهی که می توانیم از هویت ناموفق اولیه خود فراتر رویم این است که مسئولیت کارهایی را که اکنون انجام می دهیم بپذیریم. بدیهی است که گذشته را نمی توان تغییر داد. گذشته که بخشی از نیستی است خانمه یافته است اما حال و آینده به روی ماه گشوده هستند و اگر مسئولیت اعمال جاری خود را بپذیریم بیشتر تحت کنترل ما قرار می گیرد. افراد آشفته کسانی هستند که هویت ناموفق را حفظ می کنند زیرا مایل نیستند مسئولیت بپذیرند و صادقانه با واقعیت روبرو می شوند .
منبع
آرمنده،امیر(1394)، اثربخشی درمان شناختی –هیجانی معنوی SCET))بر روی بحران هویت زندانیان،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید