مفاهیم ومبانی دلبستگی

اصطلاح دلبستگی، برای توصیف میل کودک به نزدیک شدن به افراد خاص و احساس ایمنی بیشتر در حضور آن‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد.دلبستگی با رفتار حاکی از دلبستگی فرق دارد. رفتار حاکی از دلبستگی به کنش‌هایی گفته می‌شود که فاصله فیزیکی کودک را با شخصی که با دنیا بهتر کنار می‌آید کم می‌کند .کار نظام دلبستگی عبارتست از تنظیم فاصله فیزیکی و اکتشاف. در شرایطی که فشار روانی کمی ایجاد می‌کنند مراقب کودک نقش نقطه اتکایی برای اکتشاف محیط را بازی می‌کند. اما هرچه محیط‌ پرفشار‌تر می‌شود، اطفال خودشان را به مراقبان خویش نزدیک‌تر می‌کنند. تحقیقات و تعاریف فراوان نشان می‌دهد که دو بعد اصلی در دلبستگی وجود دارد. بعد شناختی- عاطفی دلبستگی که به عنوان کیفیت عواطف در جهت چهره د‌لبستگی مطرح می‌شود و بعد رفتاری که در واقع به بهره گرفتن از حمایت و مجاورت شخص مورد نظر مربوط می‌شود. هرچه شخص از کودکی به سمت بزرگسالی حرکت می‌کند بعد شناختی دلبستگی اهمیت بیشتری می‌یابد.

مفاهیم اساسی نظریه دلبستگی:

  • دلبستگی یک نیروی انگیزشی درونی و اولیه است.
  • وابستگی سالم نشانه سلامت و مکمل استقلال است.
  • دلبستگی امن یک پناهگاه سالم ارائه می کند.
  • دلبستگی یک پایه امن ارائه می کند.
  • در دسترس بودن و پاسخگو بودن ، امنیت و تعلق سالم ایجاد می کند.
  • استراتژی های دلبستگی در جدائی ها و به هم پیوستگی های تجربی بین مادر و فرزند تعیین می شود.
  • دلبستگی مضطرب از طرف دیگر، آشفتگی شدید مربوط به جدایی و اتصال را آشکار می کند.
  • ترس و ناامنی نیازهای دلبستگی را فعال می کند.
  • فرایند آشفتگی و جدایی قابل پیش بینی است.
  • دلبستگی مدل های فعال شناختی درونی مربوط به خود و دیگران را شامل می شود.
  • تنهایی و فقدان ذاتاً آسیب پذیری را بالا می برد.
  • دلبستگی یک نظریه ترکیبی است که با جنبه های درونی و بین فردی روابط برخورد می کند.
  • در ده سال قبل تحقیق روی دلبستگی بزرگسالان مشخص کرده که روابط امن سطح بالاتری از صمیمیت و رضایت را نشان می دهد.

پایه های شکل گیری نظریه‌های دلبستگی

نظریه بالبی نشان دهنده کوشش وی برای معنا بخشیدن به داده های تجربی و نظریه ها بوده است. به طور مثال او از پژوهشهای اشپیتز، لورنس، هارلو و …. سود برده است. او در طی یک دوره چهل ساله نظریه اش را برای تطبیق داده های جدید تنظیم کرد.بنابراین در این قسمت برای جمع بندی مطالب و ارزیابی نظریه دلبستگی در پرتو شواهد تجربی به بحث درباره نظریه های دلبستگی قبل ارزیابی پرداخته و سپس به بیان نظریه بالبی خواهیم پرداخت.

نظریه روان تحلیلی: اکثر کارهایی که در زمینه رشد دلبستگی انجام گرفته به طور مستقیم یا غیرمستقیم متأثر از نظریه روان تحلیلی است. بر طبق این دیدگاه فعالیت‌های مراقبتی والدین از قبیل شیر دادن که برای حیات کودک ضروری است، در شکل‌دهی دلبستگی نقش اساسی دارد، به ویژه این ادعای فروید که نوزاد نیاز فطری برای مکیدن دارد که باعث تعامل می‌شود و همراه با تجارب شیر خوردن واقعی، تغییر داده می‌شود.

نظریه یادگیری: اطفال در بدو تولد علاقه طبیعی خاصی به مادرشان ندارند بلکه این علاقه را می‌آموزند کاپلان نیازی که نوزاد را به ارضای دهانی از طریق مکیدن و شکل‌های دیگر تحریک دهان دارد باعث می‌شود که او به پستان ارضاءکننده مادر و در نهایت با خود مادر دلبستگی پیدا کند .نظریه‌های یادگیری همانند روان تحلیلی بر اهمیت موقعیت تغذیه در رشد دلبستگی تأکید دارند بعضی نظریه‌پردازان یادگیری بیان می‌کنند که تحریک بصری، شنیداری و لامسه‌ای که بزرگسالان در دوره تعاملات روزانه‌شان با نوزاد دارند، برای رشد دلبستگی اساسی است.

از دیدگاه یادگیری، مراقبت از طریق تداعی با کاهش گرسنگی که سائقی اولیه است ارزش مثبت کسب می‌کند. مادر به خاطر پیوند یافتن به فعالیت تغذیه که کاهنده سائق است، ویژگی‌های تقویت‌کننده ثانوی را به خود می‌گیرد و در نتیجه اصالتاً ارزش پیدا می‌کند. به عبارت دیگر سرانجام صرفاً وجود مادر ارضاءکننده می‌شود و در کودک نیازی اکتسابی جهت تماس با مادر رشد می‌کند که به عنوان دلبستگی مورد اشاره قرار گرفته است. گرچه تغذیه، زمینه‌ساز مهمی برای رابطه نزدیک است، دلبستگی به ارضای گرسنگی وابسته است. مشاهدات انجام شده در مورد نوباوگان انسان نشان می‌دهند که آن‌ها به اعضای خانواده‌ای گفته می‌شوند که اصلاً آن‌ها را تغذیه نکرده یا گاهی تغذیه کرده‌اند، از جمله پدرها، خواهر- برادرها- پدر بزرگ‌ها – مادربزرگ‌ها .

نظریه کردار‌شناسی: مقبول ترین نظریه درباره پیوندهای عاطفی نوباوه با مراقبت کننده است. به عقیده کردارشناسی، خیلی از رفتارهای انسان، در تاریخ گونه ما به این علت تکامل یافته‌اند که به بقای ما کمک می‌کنند. جان بالبی که اولین بار این دیدگاه را در مورد پیوند نوباوه مراقبت کننده مطرح کرد.از تحقیقات کنرادلورتر در مورد نقش پذیری بچه غازها الهام گرفت.

فروید: بنیان گذار نظریه روان تحلیل گری معتقد است که کودکان خردسال موجوداتی دهانی هستند که از طریق مکیدن یا بردن اشیاء به دهان ارضاء می شوند و کودکان به کسی وابسته می شوند که لذ ت دهانی آنان را فراهم سازد .زمانیکه مادران لذت دهانی کودک را از طریق غذا دادن ارضاء می کنند ، کودکان به آنان وابسته می شوند بطور خلاصه فروید عقیده داشت اگر مادر ( مراقب اولیه) به نرمی و با صمیمیت با کودک برخورد کند ودر انجام فعالیتها وعمل تغذیه نوزاد ، گذشت داشته باشد ، کودک احساس امنیت بیشتری خواهد کرد و وابستگی سالم در وی توسعه می یابد .به نظر فروید ، کودکانی که نیازهایشان ارضاء نشده باشد ممکن است دچار افسردگی یا اسکیزوفرنی شوند و آنهایی که همان نیازهایشان بیش از حد ارضاء شده است . ممکن است وابستگی شدید به دیگران نشان دهند .

آنا فروید :وی نشان می دهد که چگونه زندگی کودک از وابستگی مطلق به مادر آغاز شده و سپس به سوی سرمایه گذاری بر موضوع جنس مخالف درنوجوانی تحول می یابد که به طور کلی مراحل تحولی از وحدت زیست شناختی زوج مادر- کودک آغاز می شود و سپس به ترتیب با مراحلی ازقبیل ؛ رابطه از نوع موضوع جزئی ، مرحله پایداری موضوع ، رابطه دو سو گرایانه ، مرحله مقعدی ـ  مرحله آزار گری پیش ادیپی ،مرحله احلیلی- ادیپی کاملاً متمرکز به موضوع ، دوره نهفتگی ، دوره ای پیش نوجوانی و بالاخره دوره نوجوانی ، تحول می یابد .

 نظریه اشپیتز: اشپیتز به بررسی تحول کودک به خصوص در دو سال اول زندگی  می پردازد. او نظریه مخصوص خود را درباره تحول زود رس کودک با مراجعه مستقیم به مفاهیم فرویدی تدارک می بیند. نظریه اشپیتز مبتنی بر ارائه مراحل پدید آیی رابطه موضوعی و ارتباط انسانی است. در این گستره اشپیتز سه مرحله تحول را بر می شمرد :

  1. مرحله بدون موضوع یا مرحله بدون شیء.
  2. مرحله پیش موضوعی یا در راه شیء.
  3. مرحله شی لیبیدوئی به معنای دقیق کلمه .

نظریه اریکسون: اریکسون یکی از نظریه پردازان عمده توصیف و تبیین عاطفی درطول زندگی  است وی به تغییر و توصیف نظریه روانی ـ جنسی فروید پرداخته است وبا دخیل کردن عوامل محیطی و اجتماعی ، سعی دربدعت گذاری درنظام تحلیل روانی داشت . وی معتقد است ؛ فرد آدمی در تعامل با وضعیت بیرونی ، دید خود را نسبت به جهان توسعه می بخشد ودرنتیجه از تصویر مادری به تصویر انسانیت ارتقاء می یابد . وی رشد بدنی را به عنوان اساس گرایش برای تعامل با دنیای پیرامونی تعیین کننده می دانست . بنابر نظریه اریکسن ، تشکل و تحول شخصیت در هشت مرحله از کودکی تا پیری تحقق می پذیرد و هر مرحله با یک موقعیت تعارضی که باید آن را حل کرد ، مطابقت دارد.

 نظریه وینی کات : وینی کات از زمره ی روان تحلیل گرانی است که به شدت بر اهمیت وابستگی و پیوند متقابل مادر ، کودک تأکید می کند و مراقبتهای مادرانه و تأثیر آن را در رشد یافتگی کودک حائز اهمیت می داند . وی معتقد است که چهره ی مادر به منزله ی آیینه ای است که تصویر را به کودک باز می گرداند . این آیینه جنبه ی خنثی ندارد چرا که حالات صورت و شکلهای مادرانه را عرضه می کند . کنش نگاه مادرانه بسیار زود رس است که از وهله شیردهی  آغاز می شود . وینی کات در کنش مادرانه سه نقش را از یکدیگر متمایز می کند ، دربغل نگه داشتن ، درمهارخود داشتن و ارائه شی ء .

نظریه ماهلر: ماهلر با استفاده از روش دقیق و پیچیده به بررسی تعامل کودک و مادر در سه سا ل اول زندگی پرداخته است و به تدوین نظریه ای در زمینه تحول عاطفی پرداخته است . در نظریه ماهلر به وضوح می توان به تأکید او به پیوند عاطفی مادرـ کودک که از همان نخستین ماههای زندگی کودک هویدا است و به نقش سرنوشت ساز مادر در تحول عاطفی کودک پی برد . ماهلر در خلال سه سال اول زندگی کودک ، سه مرحله متوالی را متمایز می کند :

  1. مرحله در خود ماندگی به هنجار
  2. مرحله مبتنی بر همزیستی بهنجار
  3. مرحله (( جدایی ـ تفرد))

ماهلر باورداشت که موفقیت فرد در مراحل اولیه، آینده روان شناختی وی را تعیین می کند . زیرا سیمای این رابطه اولیه و قاطع در روابط صمیمانه بعدی همواره تکرار خواهد شد.

نظریه شناختی : برطبق نظریه شناختی شکل گیری دلبستگی به سطح شناختی کودکان وابسته است . قبل از اینکه دلبستگی به وقوع بپیوندد ، نوزاد باید بتواند افراد خانواده خود را ازغریبه ها تشخیص دهد مبنی براینکه افراد خانواده وی دارای ثبات و دوام است ( ثبات شی ء ) .

مراحل دلبستگی

دلبستگی امری ناگهانی و بدون مقدمه نیست، بلکه مراحل همسانی در 6 ماه اول زندگی دارد؛ سه مرحله کلی از یکدیگر تمییز داده شده اند. اول اینکه نوزاد به سمت همه موضوعات اجتماعی کشیده می شود و انسانها را به اشیای بی جان ترجیح می دهد. دوم اینکه نوزاد به تدریج یاد می گیرد که افراد آشنا و ناآشنا را از یکدیگر تمییز دهد و بالاخره نوزاد فعالانه در پی حفظ تماس با آنهاست .تشکیل دلبستگی نیاز به زمان دارد و همپای توانایی‌های شناختی کودکان به‌وجود می‌آید. پس با این که دلبستگی ریشه‌های زیست‌شناختی دارد اما یادگیری و شناخت نیز در آن نقش دارند.

رویکرد رفتاری

رفتارگرایان معتقدند شخصی که کودک را تغذیه می‌کند، چهره اصلی دلبستگی می‌شود. آن‌ها بر این باورند که مراقبت کننده یک تقویت‌کننده شرطی می‌شود، نوزاد یک پاسخ بازتاب غریزی به تغذیه شدن دارد. او لذت را تجربه می‌کند و مراقبت کننده را با این لذت مرتبط می‌کند. این احساس به حس لذت بردن از تمامی موقعیت‌هایی که مراقبت کننده به وی نزدیک می‌شود، تعمیم پیدا می‌کند.

مرحله پیش دلبستگی (تولد تا 6 هفتگی)

انواع علایم فطری، چنگ زدن، لبخند زدن، گریه کردن و زل زدن به چشمان والدین، به نوزادان کمک می‌کنند تا با سایر انسان‌ها تماس نزدیک برقرار کنند. وقتی که مادرها پاسخ می‌دهند، نوباوگان آن‌ها را ترغیب می‌کنند نزدیک بماند، زیرا وقتی آن‌ها را بلند می‌کنند، نوازش می‌کنند و به آرامی با آن‌ها صحبت می‌کنند تسلی می‌یابند. نوزادان در این سن می‌توانند بو و صدای مادر خودشان را تشخیص دهند. اما آن‌ها هنوز به مادر دلبسته نیستند، زیرا اهمیتی نمی‌دهند که با افراد ناآشنایی به سربرند .

مرحله دلبستگی در حال انجام (6 هفتگی تا 6-8 ماهگی)

در طول این مرحله نوباوگان به مراقبت کننده آشنا به صورتی پاسخ می‌دهند که با یک غریبه فرق دارد. اما با این که نوباوگان می‌توانند مادر خود را تشخیص دهند، در صورتی که از او جدا شوند، هنوز اعتراض نمی‌کنند. بنابراین، دلبستگی در حال انجام است، ولی هنوز ایجاد نشده است .

مرحله دلبستگی واضح (6-8 ماهگی تا 18 ماهگی- 2 سالگی)

اکنون دلبستگی به مراقبت کننده آشنا به وضوح مشهود است. نوباوگان، اضطراب جدایی نشان می‌دهند، یعنی، وقتی که فرد بزرگسالی که به او تکیه کرده‌اند، آن‌ها را ترک می‌کند، ناراحت می‌شوند. اضطراب جدایی بعد از 6 ماهگی در همه بچه‌های دنیا وجود دارد و تا حدود 15 ماهگی شدید می‌شود.شافر معتقد است که شروع اضطراب جدایی با سطح کودک از نظر مفهوم پایداری شیء رابطه مستقیم دارد .منحصر شدن دلبستگی کودک به یک ‌والد، در تقریباً 7 یا 8 ماهگی نمایان می‌شود که کودک ترس از غریبه‌ها را نشان می‌دهد. این واکنش، از آمادگی برای گریه کردن با دیدن یک غریبه، شروع می‌شود و واکنش‌های شدید معمولاً هنگامی اتفاق می‌افتد که کودک بیمار باشد یا در یک موقعیت ناآشنا قرار بگیرد. به نظر می‌رسد که محیط، در واکنش کودک به غریبه‌ها نقش مهمی دارد اگر به کودک مجال داده شود که به غریبه‌ها عادت کند، این شانس بیشتر خواهد بود که واکنش مثبت نشان دهد. از طرف دیگر اگر کودک در محیط ناآشنا قرار بگیرد و مادرش نیز حضور نداشته باشد بیشتر تمایل نشان خواهد داد که با غریبه‌ها ارتباط برقرار کند. به نظر می‌رسد که غریبه‌ها در محیط ناآشنا، تسلی بخش هستند، از طرف دیگر کودک بیشتر تمایل دارد که در مقابل یک کودک ناآشنا در مقایسه با یک بزرگسال ناآشنا واکنش مثبت نشان دهد . نوباوگان و کودکان نوپای بزرگتر، غیر از اعتراض کردن به ترک والد، سخت تلاش می‌کنند تا او را نزد خود نگه دارند. نوباوگانی که سینه خیز راه می‌روند، نزدیک شدن به والد، دنبال کردن او و بالا رفتن از بدن او را به سایر افراد ترجیح می‌دهند و از او به عنوان یک پایگاه امن استفاده می‌کنند که با اتکاء به آن، به واکنش و خطر کردن در محیط می‌پردازند و بعد برای حمایت عاطفی به سمت آن برمی‌گردند.

تشکیل رابطه متقابل (18 ماهگی تا 2 سالگی و بعد از آن )

در پایان سال دوم زندگی، رشد بازنمایی ذهنی و زبان به کودکان نوپا امکان می‌دهد تا آمد و رفت والد را درک کرده و برگشت او را پیش‌بینی کند. در نتیجه، اعتراض به جدایی کاهش می‌یابد. اکنون کودکان مذاکره با والد را آغاز می‌کنند و به جای دنبال کردن و آویزان شدن به او، از قانع سازی و خواهش استفاده می‌کنند .

به عقیده بالبی کودکان در نتیجه تجربیات خود در طول این چهار مرحله، پیوند عاطفی اثباتی با مراقبت کننده برقرار می‌کنند که در غیاب والدین می‌توانند از آن به عنوان یک پایگاه امن استفاده کنند، این بازنمایی درونی، جزء مهمی از شخصیت می‌شود که به عنوان الگوی واقعی درونی وقتی آن‌ها تنها می‌مانند ممکن است گریه کنند یا نکنند، اما اگر گریه کنند، به علت غیبت والد است، زیرا او را به فرد غریبه ترجیح می‌دهند. وقتی که والد برمی‌گردد، فعالانه تماس با او را می‌جویند و گریه آن‌ها فوراً کاهش می‌یابد .

هنگامی که بالبی مشاهدات اولیه خود را در مورد شیوه رفتار با این کودکان در خانه‌هایشان بررسی کرد، دریافت که مادران آن‌ها معمولاً به عنوان فردی حساس و پاسخ دهنده به گریه‌ها و سایر علایم کودک، درجه‌بندی شده بودند. هر زمان که این کودک به آرامش بخشی مادرانشان نیاز داشتند، آن‌ها با محبت و عشق به نیازهای کودکان رسیدگی کرده بودند کودکان در خانه کم گریه می‌کردند.

مادران اطفال دارای دلبستگی توأم با ایمنی با فرزندانشان ارتباط و درگیری بیشتری دارند به علایم و حالت آن‌ها بیشتر پاسخ می‌دهند، پاسخ‌های مناسب بیشتری می‌دهند و رفتارهای مثبت بیشتر و رفتارهای منفی کمتری دارند، تا مادران اطفالی که دلبستگی مضطرب و ناایمن دارند.مادران این گروه کودکان به فرزندان خود اجازه می‌دهند تا در اول زندگی نقش فعالی در تعیین سرعت، شروع و پایان تغذیه بازی کنند.

الگوهای دلبستگی

دلبستگی اجتنابی یا مضطربانه- اجتنابی: به نظر می‌رسد که نوباوگان، هنگام حضور والد، نسبت به او بی‌اعتنا هستند. وقتی والد آن‌ها را ترک می‌کند، معمولاً ناراحت می‌شوند و به فرد غریبه، خیلی شبیه والد خود واکنش نشان می‌دهند هنگام پیوند مجدد، آن‌ها از استقبال کردن والد دوری می‌جویند یا در این زمینه کند هستند، وقتی والد آن‌ها را بلند می‌کند، معمولاً به او نمی‌چسبند.توجهی به بازگشت مجدد مادرشان نمی‌کنند و ممکن است از برقراری تماس مجدد فعالانه پرهیز کنند آن‌ها محیط جدید بدون اتکاء به مادرشان کشف می‌کنند و اهمیتی به حضور یا عدم حضور وی نمی‌دهند .

مشاهده وضعیت کودکان در خانه‌هایشان، حدس اینزورث را در این مورد که مشکلی وجود دارد، تأیید کرد. مادران آن‌ها به عنوان افرادی نسبتاً بی‌توجه، مداخله کننده و طردکننده درجه‌بندی شده بودند.مادران این نوزادان به علامت‌های نوزادان حساسیتی نشان نمی‌دهند. به ‌ندرت تماس نزدیک بدنی با آن‌ها برقرار می‌کنند و به جای عاطفی بودن به گونه‌ای خشم آلود و آزاردهنده عمل می‌کنند .پیوسته با خواسته‌های فرزندشان مخالفت می‌کنند، به آن‌ها پرخاش می‌کنند و مزاحم کارهای طفل می‌شوند و دایم دستورات شفاهی می‌دهند.

دلبستگی مقاوم یا مضطربانه- مقاوم : این نوباوگان، قبل از جدایی، نزدیکی به والد را می‌جویند و اغلب به کاویدن محیط نمی‌پردازند. وقتی والد آن‌ها برمی‌گردد، خشم، رفتار خصمانه، و گاهی کتک زدن، نشان می‌دهند. خیلی از آن‌ها حتی بعد از بلند کردن به گریه ادامه می‌دهند و نمی‌توان به راحتی آن‌ها را آرام کرد.بهترین صفت برای مادران کودکان مقابل، صفت دمدمی است. آن‌ها کمتر از والدین کودکان دارای دلبستگی توأم با ایمنی با فرزندشان رابطه و درگیری دارند. این مادران در بیشتر اوقات حساس نیستند. قوه زمان‌بندی آن‌ها ضعیف است و غالباً وقتی فرزندشان تمایلی به تعامل با آن‌ها ندارد یا درگیر کار دیگری است با او در تعامل می‌شوند. این مادران زیاد درگیر نمی‌شوند، در مواقع ضروری حضور ندارند و غیرقابل پیش‌بینی هستند. به همین دلیل هم اطفال آن‌ها هم عصبانی و مرددند.

دلبستگی آشفته – سردرگم یا مضطربانه- سردرگم : این الگو، بیشترین ناامنی را نشان می‌دهند. این نوباوگان هنگام پیوند مجدد، انواع رفتارهای سردرگم و متضاد را نشان می‌دهند.مثلاً در حالی که سعی می‌کنند به مادرشان نگاه نکنند به او نزدیک می‌شوند. برخی از آنان حتی از مادرشان می‌ترسند. آن‌ها آشفته، دلواپس و گاهی افسرده به نظر می‌رسند .بسیاری از این کودکان جز کودکانی هستند که با آن‌ها بدرفتاری شده و فراموش شده‌اند. در بدن این اطفال میزان هورمون‌های فشار روانی بالاست .

عوامل موثر بر کفیت دلبستگی :

  1. حساسیت
  2. در دسترس بودن
  3. پاسخگو و حامی بودن
  4. فرصت برقراری یک رابطه نزدیک

 عدم وجود یک فرصت مناسب برای شکل گیری دلبستگی به هر دلیل طرد شدگی و ترک و طلاق والدین و شغل مادر و مرگ والدین و غیره موجب اختلال در رشد هیجانی کودک می شود

  1. کیفیت پرستاری

مراقب با عاطفه و پاسخ دهی بی درنگ و مناسب موجب تمایز مادران کودکان ایمن از نا ایمن می گردد کودکان ناایمن اجتنابی غالبا دارای مراقب سرد و کم عاطفع بوده و یا به دلیلی هیچ مراقبتی دز یافت نکرده اند و نوزادان دو سو گرا معمولا پرستاری بی سباتی و بی اعتنایی تجربه می کنند

  1. یژگی های جسمی یا روانی نوزادان

برخی از نظریه پردازان معتقدند که برخی از ویژگی های نوزادان مانند عقب ماندگی ذهنی و اختلال رفتاری و بیماری های خاص بر ایمنی یا نا ایمنی دلبستگی تاثیر مستقیم دارد پژوهش های نهایی حاکی از این است که تاثیر ویزگی های کودک بر کیفیت دلبستگی توسط حساسیت والدین تعدیل می شود به این معنی که تاثیر ویزگی های نوزادان به میزان انطباق والدین بستگی دارد

  1. شرایط خانوادگی

شرایط استرس زایی چون شغل و زندگی زناشویی نابسامان و مشکلات مالی و استرس های دیگر می تواند ایجاد اختلال در حساسیت والدین کیفیت دلبستگی را تضعیف کند .

انواع اختلالات دلبستگی

بالبی به وضوح پیش‌بینی کرده است که مختل شدن رابطه دلبستگی با ایجاد اضطراب  و بی‌اعتمادی در کودک منجربه اختلالات روان‌شناختی خواهد شد. علاوه بر نقش و تأثیر دلبستگی ناایمن در انواع مختلفی از اختلالات روانی و مشکلات رفتاری، وجود اختلالات دلبستگی نیز در نظام‌های اختلالات روانی پذیرفته شده و مورد توجه قرار گرفته است. زینه و همکاران پنج نوع اختلال دلبستگی را در طبقه‌بندی خود ذکر کرده‌اند:

نوع اول: اختلال دلبستگی بدون تعلق (دل‌بسته)

  1. کودک در گزینش یک مراقب بزرگسال به ویژه ناموفق است، حتی به هنگام صدمه زدن، ترسیدن، بیماری یا موقعیت‌های دیگری که به طور معمول نظام رفتاری دلبستگی تحریک می‌شود.
  2. کودک در نشان دادن اعتراض- جدایی ناموفق است یا اعتراض به جدایی را به صورت نامتمایز نشان می‌دهد (اغلب زمانی که کسی ترکش می‌کند گریه سر می‌دهد)
  3. اگر کودک با کسی معاشرت داشته باشد احتمالاً این معاشرت او نامتمایز است به طور معناداری با دیگران رابطه ندارد.
  4. کودک حداقل از سن عقلی 8 ماه برخوردار است.

نوع دوم: اختلال دلبستگی نامتمایز

  1. کودک به طور مکرر امنیت ایجاد شده با حضور چهره دلبستگی را ترک گفته و بدون وارسی و حصول اطمینان از حضور مراقب پرسه می‌زند، خانه را ترک کرده و به خیابان می‌رود و یا در مجامع عمومی جیم می‌شود.
  2. کودک الگوی ورود به موقعیت‌ها یا مکان‌هایی را نشان می‌دهد که در آن احتمال خطر صدمه فیزیکی می‌رود.
  3. کودک ممکن است رفتارهای ضد اجتماعی درهم آمیخته‌ای از خود نشان دهد، و به وسیله ابراز پیشنهادات دوستانه (اعتماد سریع و رفتار دوستانه افراطی با غریبه‌ها در جهت به دست آوردن ایمنی و آرامش) یا از طریق پذیرش دلداری و مراقبت بزرگسالان نسبتاً ناآشنا یا کاملاً آشنا.
  4. نشانه‌ها در اختلال بیش فعالی- کمبود توجه توجیه خوبی ندارد.
  5. این اختلال دارای دو نوع فرعی است:
  • درهم آمیختگی اجتماعی. دوستی‌های نامتمایز و پاسخ دهی یا حساسیت اجتماعی سطحی، از غالب‌ترین ویژگی‌های رفتاری ممکن است دلداری هنگام پذیرش را بپذیرد ولو اینکه در این زمینه هم گزینش چهره دلبستگی نباشد و اغلب دلجویی از او مشکل است.
  • بی‌احتیاطی، تمایل به حادثه، خطر کردن. کودک الگویی از بی‌ملاحظه‌گی، تمایل به خطر و حادثه در رفتار خطر کردن را نشان می‌دهد که بیش از هر چیز دیگر در ناتوانی نسبت به وارسی و چک کردن حضور چهره دلبستگی قابل توجیه است.رفتار بی‌ملاحظه‌گی کودک ممکن است موجب عقب راندن او شود.

نوع سوم: اختلال دلبستگی بازداری شده‌ (منع شده)

  1. کودک نسبت به نزدیکی تماس یا دستکاری اشیاء مانند اسباب بازی‌ها در محیط‌های ناآشنا و به خصوص در حضور افراد ناآشنا تمایل ندارد.
  2. کودک جداً از تعامل‌های اجتماعی با افراد غیر از مظاهر قدرت اجتناب می‌کند.
  3. کودک در موقعیت‌های اجتماعی حتی در حضور چهره دلبستگی عاطفه محدودی را نشان می‌دهد که دامنه خلق حاکم بر آن از بررسی هشیارانه تا گوش به زنگ بودن متغیر است.
  4. در این نوع اختلال دو نوع فرعی وجود دارد:
  • کودک تا زمان نزدیکی به چهره دلبستگی خاطر آسوده دارد اما در برابر موقعیت‌ها، اشیاء یا افراد ناآشنا به آسانی دچار ترس و وحشت می‌شود هنوز هم نزدیکی به چهره دلبستگی برای او اضطراب زاست.در مورد جدایی از چهره دلبستگی به ‌شدت مقاومت نشان می‌دهد و این جدایی به شدت او را آشفته می‌کند.
  • تسلیم اجباری: کودک دستورات چهره دلبستگی را به آسانی یا با مقاومت اندک یا بدون مقاومت اندک یا بدون مقاومت درونی می‌پذیرد.کودک تبادلات مثبت محدود شده‌ای را نشان می‌دهد. کودک ممکن است بازداری و ترس کم و عدم درگیری را در غیاب چهره دلبستگی نشان دهد.

نوع چهارم: اختلال دلبستگی پرخاشگرانه

  1. کودک ترجیحی واضح‌ به یک چهره دلبستگی دارد، اما پرخاشگری وی طغیان خشمی که معطوف به خودش یا چهره دلبستگی است، اغلب مانع پذیرش دلداری از جانب کودک می‌شود.
  2. خشم (که ممکن است به شکل فیزیکی، کلامی، یا هر دو نشان داده شود) از ویژگی عمده رابطه دلبستگی است که فراتر از نارضامندی‌های متناسب با سن و ناکامی‌های زودگذر است. نارضامندی کلی به تنهایی برای تشخیص کافی نیست زیرا با پرخاشگری دریافت رابطه دلبستگی (خود فرمانی یا دیگر فرمانی) خود نشانه‌ای از این نوع اختلال است.
  3. نشانه‌های اضطراب (اضطراب جدایی، آشفتگی‌های خواب و غیره) نیز ممکن است ظاهر شوند اما به دلیل بارزتر بودن پرخاشگری در کانون اصلی توجه قرار نمی‌گیرند.

نوع پنجم: اختلال نقش وارونه (جابجا شده‌)

  1. ارتباط والد- کودک وارونه می‌شود، به نحوی که کودک نقش‌ها و مسئولیت‌هایی را که به طور معمول توسط والدین تقبل می‌شود به عهده می‌گیرد. این مورد الگوی عمده این ارتباط است.
  2. کودک نزدیکی بدون اضطراب را در ارتباط با چهره دلبستگی در موقعیت‌های ناآشنا نشان می‌دهد.
  3. کودک در طی تعاملات خود با مراقب، نگرانی مفرط، حاکمیت پرورش بیش از حد، یا تسلط نشان می‌دهد.
  4. کودک در مورد سلامت روان شناختی مراقب، موشکافی غیرعادی و بیش از حد دارد.

دلبستگی اولیه و روابط رمانتیک بزرگسالان

دلبستگی در جریان چرخه‌های زندگی از مادر به نزدیکان و سپس به بیگانگان و بالاخره به گروه‌های بیش از پیش وسیع‌تری تسرّی می‌یابد و به صورت عاملی به همان اندازه مهم برای ساختار شخصیت کودک و تغذیه در زندگی جسمانی وی درمی‌آید .به نظر بالبی اطفال و خردسالان الگوهای مقدماتی در مورد خودشان و طرف‌های مقابل خویش در تعاملات اجتماعی می‌سازند. این الگوهای مقدماتی شامل انتظاراتی که از دیگران در روابطشان دارند، نحوه عملکرد آنان و نحوه تنظیم هیجانات و امکان پیش‌بینی کنش‌های دیگران و برنامه‌ریزی در قبال این کنش‌ها را برای آن‌ها فراهم می‌آورند .آزمودنی‌های دارای پیوستگی توأم با ایمنی روابط عاشقانه خود را شاد، دوستانه و توأم با اعتماد توصیف می‌کردند و می‌خواستند طرف مقابل خود را بپذیرند و از او حمایت کنند. آزمودنی‌های دارای دلبستگی اجتنابی از صمیمی شدن می‌ترسیدند و دوست داشتن استقلال داشته باشند. آزمودنی‌های مضطرب- اجتنابی عشق را نوعی تملک می‌دانستند، خواهان وحدت و یکی شدن کامل بودند. دمدمی مزاج بودند و حسادت زیادی داشتند.

هازان و شاور اظهار داشتند که نوع دلبستگی کودک در ایجاد نوع سبک عشق دوران بزرگسالی تأثیرگذار است, تجارب عاشقانه بزرگسالی، سبک‌های دلبستگی کودکی را تحت تأثیر قرار می‌دهد. این پژوهشگران دریافتند که سبک‌های ایمن پس از تجارب ناگوار بزرگسالی به سبک دلبستگی ناایمن بیشتر تغییر می‌یابد در حالی که تجارب موفقیت‌آمیز می‌تواند موجب ایمنی بیشتر افراد شود .بزرگسالان نیز در مورد دلبستگی، افکار و احساس‌هایی پیدا کرده‌اند که بی‌تردید، در نگرش آنان بر شیوه رفتار با کودکانشان تأثیر می‌گذارد. مری مین و همکارانش در یک مصاحبه درباره دلبستگی بزرگسالی، از پدران و مادران درباره خاطرات دوران کودکی‌شان سؤال کردند. مین با تأکید بر قابلیت انعطاف و پذیرا بودن پاسخ‌های والدین، نوعی سنخ شناسی را مطرح کرد که ثابت شده است با طبقه‌بندی کودکان در موقعیت ناآشنا، کاملاً همبستگی دارد. سنخ‌های مین عبارتند از:

گویندگان ایمن- مستقل: که در مورد تجربه‌های اولیه خود، آزادانه و به صراحت سخن می‌گویند. این والدین، بیشتر کودکان دلبسته ایمن دارند. ظاهراً پذیرش والدین از احساس‌های خودشان با نوعی پذیرش نسبت به علایم و نیازهای نوزادانشان همراه است.

گویندگان بی‌توجه به دلبستگی: که چنان‌ از تجربه‌های دلبستگی خود صحبت می‌کنند که گویی بی‌اهمیت هستند. فرزندان این والدین، بیشتر کودکانی ناایمن- اجتنابی هستند. آن‌ها تجربه‌های خود را درست همان‌طور که نزدیکی جویی نوزادانشان را رد می‌کنند، نادیده می‌گیرند.

گویندگان شیفته: که مصاحبه‌های آنان نشان می‌دهد که هنوز هم، چه به صورت درونی یا بیرونی در تلاش برای جلب محبت و تأثیر والدینشان هستند. ممکن است همین نیاز، پاسخ دهی مداوم آنان را نسبت به نیازهای کودکشان، دشوار سازد.

منبع

اکتفا پور، نگین(1393)، رابطه سبک های دلبستگی و سبک های هویت با کفایت اجتماعی، پایان نامه برای کارشناسی ارشد، روانشناسی تربیتی، دانشگاه آزاد اسلامي

از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

مطالب مرتبط

دیدگاهی بنویسید

0