مفاهیم وتعاریف شخصیت
تعریف شخصیت
لغت شخصیت که در زبان لاتین (personalitc) خوانده می شود، ریشه در کلمه لاتین (Persona) دارد. این کلمه به نقاب یا ماسکی گفته می شود که بازیگران تئاتر در یونان قدیم به صورت خود می زدند. به مرور معنای آن گسترده تر شد و نقشی را نیز که بازیگر ادا می کرد، در بر گرفت. بنابراین، مفهوم اصلی و اولیه شخصیت، تصویری صوری و اجتماعی است و بر اساس نقشی که فرد در جامعه بازی می کند، ترسیم می شود. یعنی در واقع، فرد به اجتماع خود شخصیتی ارائه می دهد که جامعه بر اساس آن، او را ارزیابی می نماید . شخصیت در یک معنای کلی ، یعنی جنبه های بی همتا و نسبتاً پایدار درونی و بیرونی منش فرد که در موقعیت های مختلف بر رفتار وی تأثیر می گذارند. عدم توافق روان شناسان درباره ماهیت شخصیت، به اختلاف نظرهای زیادی درباره تعریف واژه شخصیت انجامیده است که به برخی از این تعاریف اشاره می گردد .
گوردون آلپورت
طی یک دوران شغلی ثمر بخش که بیش از چهاردهه طول کشید، آلپورت به عنوان یکی از برجسته ترین روان شناسان حوزه مطالعه شخصیت شناخته شد. در واقع آلپورت، بیش از هر کسی مطالعه شخصیت را از نظر علمی به بخشی مقبول در روان شناسی تبدیل کرد وی بیش از پنجاه شیوه تعریف شخصیت را مرور کرده و سپس تعریف خود از شخصیت را بدین گونه ارائه کرد:شخصیت، سازمان پویایی از نظام های جسمی- روانی در درون فرد است که رفتار و افکار ویژه او را تعیین می کند. هم چنین وی ، شخصیت را مجموعه عوامل درونی ای که تمام فعالیت های فردی را جهت می دهد ،تلقی می کند.
آدامز: آدامز معتقد است، هر گاه که ما از واژه ؛ من استفاده می کنیم اگر دقیقاً بدانیم منظورمان چیست و این واژه به چه چیزی دلالت می کند، شناخت نسبتاً خوبی درباره معنی شخصیت به دست آورده ایم.
کارل راجرز: راجرز، شخصیت را یک خویشتن (self) سازمان یافته دایمی می داند که محور تمام تجربه های فرد است.
جی. بی. واتسون: پدر رفتار گرایی، شخصیت را مجموعه ای سازمان یافته از عادات می پندارد.
اریک اریکسون: روان پزشک و روان کاو مشهور هم معتقد است که رشد انسان در قالب یک سلسله مراحل و وقایع روانی, اجتماعی صورت می پذیرد که شخصیت انسان تابع نتایج آن مراحل و وقایع است .
جورج کلی: یکی از روان شناسان شناختی معاصر ، روش خاص هر فرد را در جستجو برای تفسیر معنای زندگی، شخصیت او می داند.
زیگموند فروید: فروید عقیده دارد که ، شخصیت از نهاد ، خود و فراخود ساخته شده است.
کمپیل: شخصیت ، یعنی منش ، خصوصیات و تا حدی الگوهای واکنش رفتاری قابل پیش بینی که هر فردی چه به صورت خودآگاه و چه به صورت ناخودآگاه ، به عنوان سبک و شیوه زندگی از خود نشان می دهد. به عبارت دیگر، به مجموعه صفات هیجانی، رفتاری ، منش و خصوصیاتی که در شرایط معمولی معرف شخص بوده و برای هر فردی نسبتاً ثابت و قابل پیش بینی است، شخصیت اطلاق می شود. به نظر وی، شخصیت از دو عامل اصلی تشکیل شده است:
- خصوصیات ارثی
- تجارب زندگی ، به خصوص تجارب سال های اولیه زندگی .
برداشت های متفاوت از مفهوم شخصیت به وضوح نشان می دهد که با گذشت زمان، معنای شخصیت از مفهوم اولیه آن که تصویری ظاهری و اجتماعی بود ، بسیار گسترده تر شده است. در حال حاضر ، شخصیت به روند اساسی و پایدار فرد انسانی اطلاق می شود. در اکثر تعاریف، بر وجود تفاوت های شخصیتی بین افراد تأکید شده است. در لغت شخصیت ، این معنا مستتر شده است که ، هر فرد واحدی منحصر به فرد است و هیچ شخص دیگری را نمی توان یافت که کاملاً شبیه به او باشد . با مطالعه شخصیت افراد ،خصوصیاتی که بر اساس آن ، فردی از فرد دیگر متمایز می گردد، روشن می شود. در حقیقت ، تعریف شخصیت از دیدگاه هر دانشمند یا هر مکتب و گروهی به نظریه و تئوری خاص آن بستگی دارد. البته می توان بر اساس تعاریف فوق ، تعریف نسبتاً جامعی از شخصیت بدین صورت ارائه داد که : شخصیت عبارت است از ، مجموعه ای سازمان یافته و واحدی متشکل از خصوصیات نسبتاً ثابت و پایدار که یک فرد را از افراد دیگر متمایز می سازد.
رویکرد صفات
رویکرد صفات، شخصیت و رفتار را گروهی از صفات دانسته، با پافشاری بر فرد در برابر جایگاه، برای پیش بینی رفتار، به دسته بندی، تبیین و فشرده سازی می پردازد. بر این اساس صفت دسته ای از آمادگی ها برای رفتار ویژه و ویژگی های شخصیت است که با گذشت زمان دور و در موقعیت های گوناگون پایدار می ماند. با این همه صفت از نظر هر نظریه پرداز معنای خاص دارد.
سه نظریه ی شناخته شده این رویکرد نظریه آلپورت، کتل و آیزنک است.
نظریه گوردون آلپورت
گوردون آلپورت؛ از جمله روانشناسان آمریکایی بود که با روش بالینی ؛ پیمایشی یا پس رویدادی و تأکید بر پژوهش فردنگر با پافشاری هم زمان بر رویکردهای فردنگر و قانون نگر، صفت را دارای ساختار عصبی ؛ روانی و توان و ظرفیت بالقوه برای پاسخ یکسان به محرک های گوناگون دانست. وی با اشاره به این که صفت مهم ترین و معتبرترین واحد ارزیابی درونی است، شکل گیری و دگرگونی صفت ها را در پیوند با گروه و جامعه توجیه کرد. وی صفت ها را از نظر فراوانی، شدت و فراگیر بودن تعریف و دسته بندی کرد. که بر این اساس صفت های اصلی ؛ غلبه بر وجود شخص: ماکیاولیست بودن ، صفت های محوری ؛ ویژگی برجسته: مهربانی، درستی و آمادگی های ثانویه ؛ در محیط ویژه و گاهگاهی ، سه گونه ی اصلی صفت ها هستند.از نظر آلپورت همه ی صفت ها در یک فرد به یک شدت و اهمیت نیستند. برخی مسلط تر، بامعنی تر یا نیرومندتر از صفتهای دیگر هستند. او سه نوع صفت مطرح می کند: اصلی ، مرکزی و ثانویه .
صفت اصلی صفتی است که چنان فراگیر، کلی و پرنفوذ است که تمام جنبه های زندگی شخص تحت تأثیر آن قرار دارد. صفتهایی که کمتر فراگیر و کلی هستند، صفتهای مرکزی هستند که هر کس تعداد کمی از آنها را داراست، به نظر آلپورت، تعداد این صفتها در هر فرد، بین 5 الی 10 مورد است. کم اهمیت ترین و غیر کلی ترین نوع صفت، صفت های ثانوی هستند که نسبت به انواع دیگر صفت ها با وضوح و پایداری کمتری به نمایش در می آیند. صفتهای ثانوی ممکن است چنان به ندرت ظاهر یا چنان کم آشکار شود که تنها دوستان بسیار نزدیک شخص متوجه آنها شوند.
نظریه ریموند بی کتل:
دیگر نظریه پرداز این رویکرد، ریموند بی کتل ؛ متولد 1905 در انگلستان است. وی از علوم پایه به روان شناسی روی آورد و با چنین پیشینه ای ضمن نقد روش بالینی که به گفته ی وی استفاده از شهود و خیال پردازی و نیز روش آزمایشی دو متغیره که برای بررسی پدیده های انسانی نابجاست، از روش پیمایشی و شیوه ی پردازش چند متغیره، پردازش تحلیل عاملی بهره جست. ابزارهای پژوهش او پرونده ی زندگی، پرسشنامه خود سنجی و آزمون عینی بود. کتل صفت را ساختار روانی مشاهده پذیر از رفتار منظم و پیاپی تعریف کرده و ضمن پافشاری بر تفاوت صفت با حالت، با دو ملاک اساسی دسته بندی برای صفت ها صورت داده است. با معیار جایگاه نمود صفت سه گونه ی توانشی ؛ هوش ، خلعی ؛ سبک رفتار و پویشی ؛ انگیزش و اهداف و با معیار شدت و چگونگی صفت دو گونه ی سطحی ؛ متجانس ولی نامرتبط و عمقی ؛ در پیوند با هم و سازنده یک بعد مستقل دسته بندی صفت ها انجام شده است. البته به نظر می رسد محور نظریه کتل بر صفات سطحی و عمقی بنا شده باشد. وی صفات عمقی را نیز بر اساس سرچشمه شان در دو دسته ی بدنی ؛ سرشتی و شکل گرفته از محیط ؛ از جمله بازخورد، انگیزه های فطری و انگیزه های اکتسابی می داند.
کتل پس از حدود دو دهه پژوهشهای جامع تحلیل عاملی، شانزده صفت عمقی یا اساسی را مشخص کرد که به نظر او، قطعه های ساختمانی شخصیت را تشکیل می دهند. این عوامل، شاید بیشتر از همه در شکلی که غالباً به کار می رود، شناخته شده اند؛ یعنی در یک آزمون عینی شخصیت که به پرسشنامه ی شانزده عاملی شخصیت معروف است.این آزمون هم در زمینه های کاربردی و هم در زمینه های پژوهشی بسیار مفید شناخته شده و محبوبیت کسب کرده است. آزمون شانزده عاملی برای نیم رخ یابی شخصیت های متنوعی چون شخصیت خلاق، روان رنجور و روان تنی، پیش بینی امکان حمله ی قلبی در مردان و اندازه گیری پاسخهای جنسی انسان به تصاویر مستهجن به کار رفته است. این پرسشنامه همچنین برای پیش بینی سانحه پذیری، عملکرد تحصیلی، و موفقیت حرفه ای در انواع مختلفی از مشاغل به کار برده شده است.
نظریه هانس جی. آیزنک
آیزنک پژوهشهای گسترده ای در نظریه و اندازه گیری شخصیت انجام داده است. آیزنک با کتل در این نکته توافی نظر دارد که شخصیت مرکب از صفتها یا عوامل است و اینکه این عاملها سازه های نظری ناشی از همبستگی های متقابل میان تعداد زیادی از پاسخ ها هستند. او همچنین معتقد است که صفتها غالباً برای تشکیل چیزی که او سنخ یا تیپ می نامد با یکدیگر همبستگی دارند. در واقع سنخ ترکیبی از صفتهای شخصیت در یک نوع عامل برتر است. آیزنگ سه بعد را مشخص کرده است: P (روان پریش خویی در برابر کنترل تکانه یا کارکرد فراخود)، E (برون گرایی در برابر درون گرایی) و N (روان رنجور خویی یا نا استواری هیجانی در برابر استواری هیجانی).
آیزنگ ، معتقد است که هر یک از این سنخ های شخصیت می توانند در جامعه سهمی ایفا کنند، هر چند بعضی از آنها بهتر از دیگران انطباق پیدا می کنند. به باور آیزنک، جامعه نیازمند تنوع فراهم شده به وسیله ی درون گراها و برون گراها و دیگر سنخ های شخصیت است و ما را تشویق می کند که محیط هایی فراهم آوریم که به هر فرد امکان می دهد تا بهترین استفاده را از توانایی های خود ببرد. در نظر آیزنک، صفتها و سنخ ها عمدتاً به وسیله وراثت تعیین می شوند. او منکر تأثیر عوامل موثر اجتماعی، محیطی یا موقعیتی در شخصیت نیست، اما معتقد است که چنین اثرهایی محدود هستند و نباید بی جهت مورد تأکید قرار گیرند. آیزنک چندین وسیله ی ارزیابی بسیار پر کاربرد، از جمله پرسشنامه پزشکی مادسلی ،پرسشنامه شخصیت مادسلی و پرسشنامه شخصیت آیزنک را ساخته است.
سه نظریه ی پرآوازه ی رویکرد صفات در شخصیت در تعریف صفت در تفاوت های فردی سرشتی در آمادگی اولیه پافشاری داشتند. روش کار آلپورت با انتقاد به روش تحلیل عاملی، بیشتر بر مطالعه ی بالینی استوار بوده حال آنکه کتل و آیزنک از روش ترکیبی و کاربرد تحلیل عاملی بهره گرفته اند. آیزنک سه بعد از صفات، کتل 16 عامل و آلپورت صفات ویژه هر فرد را بی شمار دسته بندی نموده است. آلپورت و کتل به انگیزش اشاره کرده و پیوند میان صفات و انگیزه را مورد بررسی قرار داده اند حال آنکه آیزنک به مبحث انگیزش نپرداخته است.رویکرد صفات در شخصیت گرچه به گفته ی شاملو در عرصه روان شناسی تکان دهنده نبود ولی برای شناسایی آدمی و به ویژه انسان معمولی و متوسط سودمند بوده است .
منبع
احمدی،صبیحه(1394)، رابطه جهت گیری مذهبی و ابعاد شخصیت با سلامت روان در بین معلمان زن،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید