مفاهیم خلاقیت
تحقیق در مورد خلاقیت، بیش از یک قرن پیش توسط دانشمندان علوم اجتماعی شروع شد، ولی انگیزه اساسی برای پژوهش بیشتر در سال 1950 میلادی توسط گیلفورد ایجاد گردید. گیلفورد خلاقیت را با تفکر واگرا (دست یافتن به رهیافت های جدید برای حل مسائل) در مقابل تفکر همگرا (دست یافتن به پاسخ صحیح) مترادف می دانست.
مقیمی معتقداست که خلاقیت عبارت است از: “توانایی تلفیق ایده ها به شیوه ای منحصربه فرد برای برقراری ارتباط نامعمول بین ایده های مختلف”. از دیدگاه فرآیندی خلاقیت در سازمان اغلب به عنوان ایجاد و خلق ایده های جدید و کارآمد تعریف می شود. از این رو دو ویژگی اصلی ایده خلاق عبارتند از:
- نو و جدید بودن ایده؛
- مفید بودن ایده (کارآمدی ایده)
جدید بودن ایده به ناب و اصیل بودن آن اشاره دارد. منظور از کارآمدی ایده این است که ایده یا سایر عناصر مرتبط با آن به طور مستقیم در ارتباط با اهداف سازمان بوده و مبنایی برای ایجاد ارزش برای سازمان باشند. هسته اصلي یا عامل مشترك در همه تعاريف مربوط به خلاقيت (ايجاد چيز جديد و با ارزش است) بنابراين ميتوان گفت خلاقيت به معناي خلق كردن چيزی تازه و منحصربه فرد است كه به گونه اي مناسب و مفيد موجب حل يك مسئله، سؤال يا نيازعلمي، صنعتي و يا اجتماعي شود.
ویژگی های خلاقیت
درمجموع ویژگیهای خلاقیت را میتوان به صورت زیر برشمرد:
- خلاقیت فرآیندی فکری روانی است؛
- محصول خلاقیت می تواند به شکل یک اثر، ایده، راه حل، مشی یا هر چیز دیگری ظهورکند؛
- محصول خلاقیت پدیده ای نو و جدید است (نوآوری)؛
- محصول خلاقیت علاوه بر جدید بودن دارای ارزش نیز هست؛
- خلاقیت یک توانایی عمومی است و در همه افراد کم و بیش وجود دارد؛
- خلاقیت قابل پرورش است و با محیط اجتماعی ارتباط مستقیم دارد.
تکنیک های ایجاد خلاقیت
تافلر مهمترین فعالیت و راه رویارویی با تحولات عظیم و زندگی آینده را برای پذیرش تغییر، آموزشمی داند. آموزش مؤثر و پرمایه به افراد کمک می کند تا آنها بتوانند به رشد و توانایی کافی در شغل خود دست یابند و با کارایی بیشتری کار کنند. مدیران باید بدانند که یکی از هدف های مهم آموزش، در محیط پرتلاطم و متغیر کنونی، آموختن شیوه های خلاقیت است. بدین منظور می توان از طریق آموزش، کارکنان را به تفکر عادت داد و در نتیجه این تفکر به صورت یک فرهنگ سازمانی در لایه های مختلف سازمان رسوخ کرده و در اجرای راهبردهای سازمان تأثیر کلی و دائمی می گذارد.برای اینکه خلاقیت در سازمان ایجاد و پرورش یابد بایستی فنون و تکنیک هایی رعایت گردد. محققان مختلف فنونی را برای این منظور ذکر کرده اند که در ادامه به مهمترین آنها اشاره می شود:
یورش فکری یا طوفان مغزی: این تکنیک را نخستین بار دکتر الکس اس اسبورن مطرح کرد و چنان مورد استفاده و استقبال مردم و سازمان ها در غرب قرار گرفت که جزئی از زندگی آنها شد. یورش فکری در واژه نامه بین المللی وبستر چنین تعریف شده است: اجرای یک تکنیک گردهمایی که از طریق آن گروهی می کوشند برای حل یک مسئله به خصوص با انباشتن تمام ایده هایی که در یک جا به وسیله اعضاء ارائه می گردد راه حلی بیابند. یعنی هیچ انتقادی از هیچ ایده ای جایز نیست. هرچه تعداد ایده ها بیشتر باشد بهتر است. کیفیت ایده ها بعداً مورد توجه قرار می گیرد. افراد به ترکیب کردن ایده ها تشویق می شوند و از آنها خواسته می شود که نسبت به ایده های دیگران اشراف پیدا کنند.
گروه اسمی: نام تکنیکی است که تا حدودی در صنعت رواج یافته است. فرآیند تصمیم گیری در این تکنیک متشکل از پنج مرحله است:
- اعضای گروه دور یک میز جمع می شوند و موضوع تصمیم گیری به صورت کتبی به هر یک از اعضا داده می شود و آنها چگونگی حل مسئله را می نویسند؛
- هریک از اعضا به نوبه خود یک عقیده را به گروه ارائه می دهد؛
- عقاید ثبت شده در گروه به بحث گذارده می شود تا مفاهیم برای ارزیابی روشن تر و کامل تر شود؛
- هریک از اعضاء مستقلاً و مخفیانه عقاید را درجه بندی می کنند؛
- تصمیم گروه آن تصمیمی خواهد بود که در مجموع بیشترین امتیاز را به دست آورده باشد.
فن دلفای: این روش براساس الهام گاه دلفای در یونان باستان نام گذاری شده و توسط دالکی و همکارانش در سال 1950 معرفی گردید ولی اخیراً به عنوان یک فن رهیافت مورد توجه بسیار واقع شده است. در فن دلفای ابتدا پرسشنامه ای توسط فرد یا گروه کوچکی تدوین و به کارشناسان مربوطه، که تبحر خاصی در مورد مسئله دارند، – و گروه بزرگتری را تشکیل می دهند- ارائه می گردد. پس از تکمیل پرسشنامه توسط کارشناسان، نتایج مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار می گیرد. هم زمان نیز نتایج پاسخ اصلی به آنها داده می شود تا در صورت لزوم نظرات خود را تعدیل نمایند. این روش به دفعات (معمولاً چهار بار) تکرار می شود تا پاسخ دهندگان، دیگر تمایلی برای تعدیل جواب های خود نداشته و نهایتاً توافق عمومی حاصل شود .
مغزنویسی: در این روش به اعضای گروه یک مسئله داده می شود و از آنها خواسته می شود که افکارشان را بدون هرگونه بحث و تبادل نظر بر روی کاغذ بنویسند. نوشته ها امضاء نمی شود و با دیگر افراد گروه که ایده ارائه کرده اند تعویض می گردد تا کلیه ی اعضاء فرصت آشنایی با ایده ها را پیدا کنند.
مکاتب خلاقیت
مکتب روان کاوی و روان کاوی جدید: از دیدگاه روانکاوی، خلاقیت در نتیجه تعارضی است که در ذهن ناخودآگاه ایجاد شده است. ذهن ناخودآگاه تلاش می کند تا راه حلی برای تعارض بیابد. اگر راه حل با بخش خودآگاه یا “خود” هماهنگی داشته باشد، می تواند راه حلی خلاق آمیز باشد، اما اگر با بخش آگاه در تضاد باشد منجربه بیماری روانی می گردد.
بنابراین از دیدگاه روان کاوی خلاقیت و بیماری های روانی از یک منبع نشأت می گیرند. با این تفاوت که فرد خلاق بر ناخودآگاه خویش کنترل معقولی دارد. اما بیمار روانی در کنترل رفتار ناخودآگاه دچار افراط و تفریط شدیدی است. با کنترل زیاد، رفتار قالب می شود و با رها نمودن کنترل دچار بی اختیاری در رفتار می گردد، در حالت دوم اغلب فرد دچار توهم و رویاپردازی می شود. فروید می گوید افراد خلاق نیازهای ارضا نشده قویدارند، اما آنها می توانند نیازهای خود را از طریق هنر برآورده سازند. آفرینش گری وسیله ای برای کاهش تنش است.روانکاوان جدید معتقدند که خلاقیت از ذهن نیمه آگاه نشأت می گیرد که “خود” فعالیتی ندارد، ذهن نیمه آگاه مشغول است. ذهن نیمه آگاه برای مدتی باید از “آگاه” و ناخودآگاه آسوده باشد تا به جمع آوری ایده های تازه بپردازد و خلاقیت ظهور یابد.
تداعی گرایی و رفتارگرایی: برطبق نظریه تداعی گرایی ارتباط دو ایده منجربه تفکّر می گردد، وقتی ایده ای در ذهن باشد، ایده مشابه آن به دنبال آن خواهد آمد. بنابراین وقتی فرد با مسئله ای روبرو می شود با تداعی اطلاعات قبلی که در ذهن دارد به ایده تازه ای برای حل مسئله دست می یابد، پس می توان گفت خلاقیت هر چه فعال نمودن تداعی ها و ارتباط ذهنی است. بنابراین تداعی بیشتر منجربه خلاقیت بیشتر می گردد.تداعی گرایان معتقدند هرچه تداعی ها بیشتر باشد شانس یافتن راه حل خلاق بیشتر می شود. فرد از بین ترکیبات زیاد از عناصری که ایجاد نموده به انتخاب جواب ابتکاری دست می زند.
اساس نظریات مکتب رفتارگرایی نیز نشأت گرفته از تداعی گرایی است. اسکینر و سایر رفتارگراها از جمله وودمن رفتار خلاق را رفتاری می دانندکه از طریق تقویت های محیطی فراگرفته شده است. رفتارگرایان برای فرد در تولید خلاق حداقل نقش را قائلند. آن ها می گویند: محصول خلاق معمولاٌ از راه تغییرات تصادفی به دست می آید.به این نظریه ایرادهایی وارد است از جمله اینکه بعضی مواقع تفکر خلاق بدون هیچ گونه تداعی شکل می گیرد. همچنین دیده شده که افراد با تجربه های مشابه وجود داشته اند که بعضی به نتیجه خلاق رسیده اند و دیگری هرگز موفق نمی شود؛ به عبارت دیگر رفتارگرایان تأکید بیش از حد به نقش محیط در تحقق خلاقیت افراد دارند.
گشتالت و شناخت گرایی: اگر بگوییم اساس نظریات شناخت گرایی بر محور روان شناسی گشتالت است. بنابراین لازم است ابتدا دیدگاه گشتالت را مورد بحث قرار دهیم و سپس به نظریات شناختی بپردازیم.بنیان تفکر خلاق از دیدگاه گشتالت مبتنی بر کل گرایی است که پدیده ها را بر پایه ویژگی های کلی آن تبیین می کند. نظریات اساسی این مکتب پیرامون خلاقیت توسط ورتیمرمطرح شده است، او معتقد است که تفکر پیرامون حل مسئله باید شکل کلی داشته باشد، یعنی موقعیت به عنوان یک کل در نظر گرفته شود. ورتیمر علاوه بر تأکید بر این نکته چند شرط دیگر را گوشزد می کند که عبارتند از:
- افراد باید با ذهن باز و بدون پیشدآوری با مسئله برخورد کنند.
- تحت فشار عادات قرار نگیرند.
- ماشینی عمل نکنند.
- ارتباط متقابل ساختار و صورت مسئله را با تعمق در ریشه های آن تعیین کنند.
شناخت گرایان معتقدند آموزش خلاق زمانی محقق می گرد که معلم به دانش آموز کمک کند تا در یادگیری مطلب تازه، تجربه هایی که قبلاً آموخته است را به موضوع جدید منتقل نماید. تأکید شناخت گرایان بر استفاده از تجربه های قبلی در یادگیری است در حالی که نظریه گشتالت آن را کاملاً رد می کند.مه یر، شناخت گرای معروف روی روش های آموزش خلاقیت تحقیقی انجام داد و این نکته ها را پیشنهاد نمود:
- آموزش مطالب باید معنادار باشد.
- آموزش باید مبتنی بر دانش قبلی دانش آموزان باشد.
- روش های آموزش باید براساس فرآیندهای یادگیری فعال انجام گیرد.
- ارزیابی نتایج یادگیری باید خلاقیت دانش آموزان را اندازه بگیرد و آزمون ها مبتنی بر حل مسئله خلاق باشد.
انسان گرایی: انسان گرایی خلاقیت را تنها به امور خارق العاده نسبت نمی دهد و معتقد است همه افراد می توانند از قوای خلاق خویش بهره می گیرند. آن ها عقیده دارند که خلاقیت نه تنها دستاوردها بلکه فعالیت ها، فرآیندها و نگرش ها را هم در برمی گیرد. چنان که راجرز در تعریف خلاقیت می گوید: ظهور یک فرآیند ارتباطی نوظهور در علم که از یک سو از بی همتایی فرد سرچشمه می گیرد و از سوی دیگر از مواد، رویدادها، مردم یا اوضاع و احوال زندگی.
برمبنای نظریات انسان گرایان شرایط درونی خلاقیت را نمی توان تحمیل کرد همان گونه که نمی توان بذر کاشته شده را به زور رشد داد. کشاورز فقط می تواند شرایط مناسبی ایجاد کند تا بذر بنا به ویژگی های بالقوه اش رشد کند. برای رشد خلاقیت باید با ایجاد شرایط بیرونی امکان ظهور توانایی بالقوه افراد را فراهم نمود. شرایط اصلی در این زمینه آزادی و امنیت روانی است.
مکتب روان سنجی: این مکتب به خلاقیت از زاویه آزمون ها می نگرد و تلاش می کند با مقیاس های کمّی، خلاقیت را در افراد اندازه گیری کند. بنابراین تعریف خلاقیت برحسب چگونگی عملکرد روی مواد یک دست بیان می شود. از پیشروان مهم این مکتب گیلفورد است، او خلاقیت را تفکر واگرا می داند. تفکر واگرا یک جستجوی ذهنی ای است که به دنبال تمام راه حل های ممکن برای یک مسئله است و در مقابل آن تفکر همگرایی قرار دارد که به دنبال یک جواب صحیح برای مسئله می گردد. هنگام حل مسئله فکر همگرا با دقت و در چهارچوب معینی و براساس اطلاعات مقدماتی به بررسی و نتیجه گیری می پردازد و راه حلی ارائه می نماید که اصولاً جدید نیست و قبلاً آزمون شده و در صحت آن نمی توان تردید کرد. اما تفکر واگرا راه های تازه ای برای حل مسئله پیشنهاد می کند. ملاک های موفقیت در این گونه تفکر، کلی و مبهم است و بیشتر وابسته به تنوع و تعداد راه حل های مطرح شده می باشد.
گیلفورد برای تفکر خلاق ویژگی هایی قائل است که آزمون های خویش را براساس آن تنظیم می کند:
- سیالی(روانی): توانایی برقراری رابطه معنادار بین فکر، اندیشه و بیان است. این توانایی افراد را قادر می سازد راه حل های متعددی در حل مسئله ارائه دهند. به عبارتی دیگر روانی به کمیت پاسخ های فرد به یک مسئله مرتبط است. این ویژگی مبتنی بر این عقیده است که کمیت موجب کیفیت می گردد. به عنوان مثال توانایی ایجاد کلمات زیادی که با یک حرف شروع می شود.
- اصالت(ابتکار): توانایی تفکر به شیوه غیر متداول و خلاف عادت رایج است که مبتنی بر ارائه جواب های غیرمعمول، عجیب و زیرکانه به مسائل است. به عنوان مثال داستانی کوتاه خوانده می شود و فرد باید عنوانی برای داستان ارائه کند، عناوینی ابتکاری و غیرمعمول نشانه فکر اصیل است.
- انعطاف پذیری: توانایی تفکر به راه های مختلف برای حل مسئله جدید است. تفکر قابل انعطاف الگوهای جدیدی برای اندیشیدن طراحی می کند، مانند استفاده های مختلف از آجر یا یک شیء بی مصرف مانند قوطی کنسرو.
- توانایی توجه به جزئیات در حین انجام یک فعالیت است. اندیشه بسط یافته به کلیه جزئیات لازم برای یک طرح می پردازد و چیزی را از قلم نمی اندازد.
مکتب عصب شناختی: نظریه عصب شناختی را شاید بتوان یکی از جدیدتری دیدگاه های خلاقیت دانست. در این دیدگاه رابطه خلاقیت با مغز و امواج مغزی مورد بررسی قرار می گیرد.پژوهش های زیادی راجع به نقش نیمکره های مغز در زمینه های فکری انجام گرفته است. تحقیقاتی که وظیفه مغز چپ و راست را جست و جو می کنند دو فرآیند فکری را مشخص کرده اند. نیمکره چپ با اطلاعات شفاهی سروکار داشته و تفکر انتقادی را تنظیم می کند و مسئول رموز خواندن، زبان، ریاضی به شیوه منطقی، تحلیلی و محتوایی است. نیمکره راست با اطلاعات تصویری، شنوایی سروکار داشته و مسائل و عقاید قدیمی را به شیوه جدید دوباره تنظیم می کند. مغز راست با استعاره، شکل، شهود، تحلیل عمل می کند.افراد خلاق هر دو فرآیند فکری را با یکدیگر ترکیب می کنند. زیرا در خلاقیت به هر دو جنبه فکری نیاز است.
هرچند بعضی از محققان معتقدند در تفکر خلاق نیمکره راست نقش اصلی را دارد و ادغام وظایف دو نیمکره الزامی ندارد و حتی می تواند اثر منفی داشته باشد زیرا تفکر خلاق و منطقی به طور همزمان نمی توانند در بالاترین سطح عمل کنند. بنابراین خلاقیت با تقویت نیمکره راست مغز شکوفا می شود.بعضی از محققان اعتقاد دارند، نمی توان با صراحت توانایی های یادگیری و یا بینش و استدلال را به نیمکره راست و یا چپ نسبت داد، هرچند پژوهش های زیادی نشان داده است نیمکره چپ در استدلال و منطق و نیکره راست در مسائلی از قبیل ادراک فضایی و بازشناسی نقش دارد. اما در مسائل زیادی باید تعامل دو نیمکره صورت گیرد .این تحقیق اگرچه از کلیه مکاتب بهره گرفته است اما بیشتر بر مکتب انسان گرایی که معتقد است همه افراد دارای قوای خلاقانه هستند و خلاقیت نه تنها دستاوردها، بلکه فعالیت ها و فرآیندها و نگرش ها را در برمی گیرد تأکید می کند.
منبع
رفیعی، فریده(1394)، اثر تعدیل گری خودکارآمدی بر رابطه بین ابهام و تعارض نقش بر خلاقیت، پاياننامهي كارشناسي ارشد، مدیریت بازرگانی،دانشگاه فردوسی مشهد
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید