مدلهای سبکهای یادگیری
در ادبیات تخصصی مربوط به سبکهای یادگیری، طبقهبندیهای متفاوتی صورت گرفته است و در مورد هر یک از این طبقهبندیها موافقتها و مخالفتهایی وجود دارد. در واقع تنوع در این مقوله به گستره و دامنۀ توجه، زمینۀ تخصصی مورد بررسی و دیدگاه نظریهپرداز بستگی دارد. با این حال، می توان آنها را به سه دستۀ شناختی، عاطفی، فیزیولوژیکی تقسیم کرد.
سبک های یادگیری شناختی – عاطفی و فیزیولوژیک:
جیمز و بلانک سه بعد از سبکهای یادگیری را مورد شناسایی قرار دادند:
بعد اول به سبک فرایند پردازش اطلاعات فرد مربوط میشود (شناختی) که به صورت روش خاص ادراکتفکر، حل مسئله و حافظۀ فردی تعریف شده است، که موجب ترجیح دادن نحوۀ ادراک، سازماندهی و نگهداری اطلاعات میگردد.
بعد دوم به سبک عاطفی مربوط میشود که به صورت دخالت دادن خصایص شخصی نظیر توجه، هیجان و ارزشها و آنچه فرد نسبت به آنها برانگیخته میشود.
بعد سوم سبک یادگیری فیزیولوژیکی قلمداد میشود. این بعد مبتنی بر پاسخ های فیزیولوژیک فرد در مقابل محرکهای محیط فیزیکی، تفاوتهای جنسیتی، وضعیت تغذیه و سلامتی فرد تلقی میشود. مانند ترجیح دادن، مطالعه در شب و روز یا ترجیح مطالعه در محیطهای گرم یا سرد. برخی از فراگیران گوش دادن به یک سخنرانی یا توضیحات معلم، خواندن متن یا انجام دادن تکالیف عملی ترجیح میدهند، در حالی که برخی دیگر خواندن مطالب و یادگیری از روی شکلها و نمودارها را میپسندند، و بعضی دیگر از انجام کارهای عملی و دستکاری آلات و ابزارها بهتر میآموزند. تلفیق این سه بعد با یکدیگر دیدگاه کلی و جامع یادگیرنده را نشان میدهد و او را به عنوان یک واحد بدنی، ذهنی، هیجانی مورد توجه قرار میدهد.
سبکهای یادگیری بر مبنای سلسله مراتب آگاهی از سبک :
راینر سه مرحله را در این فرایند توصیف می کند. در ابتدا شخص از سبک یادگیری خودآگاه نیست، یعنی سبک یادگیری از آگاهی او پنهان مانده است. فرد به تدریج از سبک یادگیری و کاربردهای آن در مورد یادگیری رفتار خود و دیگران آگاهی حاصل میکند و بالاخره کاربرد این آگاهی در موقعیت های متعدد زندگی را کشف میکند. این فرآیند به افزایش خود شکوفایی منجر میشود. تحول آگاهی میتواند به فرد کمک کند تا قوتها و ضعفها و نیروهایش را بشناسد و به زمینههای ضعف خود پیببرد و به طور مشارکت جویانه ای با دیگران به شیوۀ اثر بخش تر به فعالیت بپردازد.
پردازشگران عمیق در مقابل پردازشگران سطحی:
مارتون با استفاده از نظریه سطوح پردازش کرایک و لوکهارت پردازشگران عمیق را از پردازشگران سطحی متمایز ساخت. پردازشگران عمیق به هنگام مطالعه یک متن دربارۀ هدف نویسنده به تأمل میپردازند و محتوای تکلیف خواندنی را با دانش قبلی در ارتباط قرار میدهند. در حالی که پردازشگران سطحی در مواجه با یک تکلیف خواندنی از تفکر، حداقل استفاده را بعمل میآورند.
یادگیرندگان دارای رویکرد عمقی بر کسب معنی و درک مطلب تأکید میکنند. در مقابل، یادگیرندگان دارای رویکرد سطحی حفظ و یادآوری مطالب را مورد تأکید قرار میدهند. هم رویکرد عمقی مطالعه و یادگیری میتواند به موفقیت یادگیرندگان بینجامد هم رویکرد سطحی. در صورتی که روش سنجش معلم بر درک و فهم موضوع های درسی از سوی یادگیرندگان تأکید کند، رویکرد عمقی یادگیر و مطالعه به پیشرفت یادگیرندگان می انجامد. اما اگر روش سنجش معلم در برگیرندۀ اطلاعات پراکندۀ درس و باز تولد مطالب آموزش داده شده باشد، آنگاه رویکرد سطح یادگیری و مطالعه موفقیتآمیزتر است.
سبک وابسته به زمینه در مقابل نابسته به زمینه:
ویتکین و گودنیاو این دو سبک را به ادبیات روانشناسی معرفی نمودند.
- ویژگی افراد سبک یادگیری وابسته به زمینه
این افراد به راحتی نمی توانند محرکها را از زمینه ها جدا کنند، ادراک های آنها تحت تأثیر تغییرات زمینهای قرار می گیرد، جداسازی شکل و زمینه برایشان دشوار است، نمی توانند بر عناصر زمینهای مزاحم غلبه کنندو توانایی ایجاد نقشه ذهنی از محیط را ندارند.
- ویژگی افراد سبک یادگیری نابسته به زمینه
این افراد به راحتی می توانند محرکها را از زمینه ها جدا کنند،، ادراک های آنها از تغییرات تأثیر چندانی نمی پذیرد، شکل و زمینه را جدا از هم می بینند، می توانند بر عناصر زمینه ای مزاحم به راحتی غلبه کنندو قادر هستند تا یک نقشه ذهنی از محیط خود تدارک ببینند.
سبک تکانشی و تاملی
نام دیگر این سبکهای یادگیری «˒سرعت شناختی» است. این سبک نشانگر آن است که فراگیران به تکالیف شناختی با چه فوریت و سرعتی پاسخ میدهند. فراگیران تکانشی ضمن اشتباهات قابل ملاحظه، به سرعت کار میکنند، در حالی که فراگیران تاملی به کندی دست به فعالیت میزنند و مرتکب اشتباهات کمتری میشوند. فراگیران تکانشی به سوالهایی که ازآنان پرسیده میشود، با اولین جوابی که به ذهنشان می رسد، پاسخ میدهند و تنها چیز مهم برای آنان سریع جواب دادن است. در مقابل فراگیران تاملی پیش از حرف زدن فکر می کنند و به جای سریع جواب دادن، ترجیح میدهند که وقت صرف کنند و تا آنجا که ممکن است جواب درست بدهند.
سبک یادگیری دان و دان
در این مدل بحثهای تاریخی و پژوهشهای بسیاری صورت پذیرفته است. این مدل توسط دکتر ریتادان در سال 1967 پدید آمده است و از آن زمان تاکنن در بیش از 90 مؤسسه آموزشی متوسطه مورد اجرا قرار گرفته است. این مدل از دو نظریه یادگیری جداگانه تأثیر پذیرفته است. نظریه سبکشناختی و نظریه برتری جانبی مغز. نظریه سبک شناختی بر این فرض مبتنی است که افراد اطلاعات را هم بر مبنای ویژگیهای مواد یادگرفته شده و هم بر اساس خصیصههای ذاتی خود به طور متفاوت مورد پردازش قرار دهند. نظریه برتری جانبی مغز بر این ایده مبتنی است که دو نیمکره مغز دارای کارکردهای متفاوتی هستند. نیمکره چپ تواناییهای کلامی و سلسله مراتبی و نیمکره راست پردازش کلی فضایی و هیجانی را بر عهده دارند.
مدل دان چندین چارچوب موضوعی را در خود گنجانیده است:
- هر فرد دارای توانمندی های بهخصوصیاست و افراد مختلف از توانمندیهای متفاتی برخوردارند.
- محیط های آموزشی، منابع رویکردها با توانمندیهای متنوع در ارتباط قرار میگیرند.
- رجحانهای آموزشی فردی واقعا” وجود دارند میتوانند به طور معتبر مورد اندازهگیری قرار گیرند.
- دانشآموزان در محیطهای رغبت انگیز و رقابتی از لحاظ آماری به پیشرفت تحصیلی بیشتری نایل آیند.
- اغلب معلمین این قابلیت را دارند تا فراگیرند که سبکهای یادگیری را به عنوان سنگ بنای آموزشی خود استفاده کنند.
- اغلب دانش آموزان می توانند با تمرکز بر نقاط قوت، سبکهای یادگیری خود را تقویت کنند.
مدل مایرز بریگز و طبقه بندی منش کیرتس باتس
این مدل از نظریه یونگ اثر پذیرفته است درجات بکار رفته در این مدل با جنبه های اساسی شخصیت نظیر فرایندهای درونی، حالت درونی و رفتارهای بیرونی در ارتباط قرار دارند.این مدل در نهایت در قالب شاخص اندازهگیری درآمده است. که تمایلات شخصی متعدد را مورد سنجش قرار میدهد، ولی از آنجا که پارامترهای آن به رجحانهای یادگیری مربوط میشود، در موقعیتهای مختلف به منظور اندازهگیری سبک یادگیری به کار رفته است.
این شاخص چهار جفت از مقولات را میآزماید و نهایتا” به شانزده نوع از افراد منجر میشود. جفتهای چهارگانه شامل درونگرا- برونگرا، حسی- شهودی، متفکر – احساسی و قضاوت کننده – ادراک کننده میگردد. حاصل این شاخص نمرات عددی است که بیانگر خصوصیات فرد است. افراد در هریک از طیفها میتوانند دارای ترجیحهای شدید یا متوسط باشند. همچنین می توانند در میانه دو قطب در حالت تعادل قرار بگیرند.
سبک های گریگور
یکی دیگر ازمدل های چهار ربعی مربوط به سبکهای یادگیری مدلی است که گریگور ارائه کرده است. این مدل شامل دو پیوستار به نام انتزاعی – عینی و سلسله مراتبی- تصادفی می شود. با ترکیب این دو پیوستار چهار وضعیت مختلف پدید میآید. معمولا” افراد مایلند در یک یا چند وضعیت از میان این حالات تسلط پیدا کنند. هر چند بیشتر در زمانهای مختلف یا در مورد موضوعات متفاوت تمامی سبکها را به نوعی به کار میبندند.
تفکر انتزاعی توصیف کننده، حالت کسانی است که ترجیح میدهند مفاهیم، ایدهها و نتایج کلی مواجه شوند، در حالی که تفکر عینی نشانگر کسانی است که بر جزئیات متمرکز میشوند.تفکر سلسله مراتبی نشانگر نظم و تفکر گام به گام است، در حالی که تفکر تصادفی به فرایند از این شاخ به آن شاخ پریدن بین ایدهای به ایده دیگر بدون نظم مشخص اشاره میکند.
سبک یادگیری کلب
یکی از مقیاسهای معروف در زمینه سبکهای یادگیری، فهرست سبک یادگیری (LSI) کلب میباشد. اگرچه نتایج متفاوتی در زمینه کارایی این مقیاس منتشر شده است، بطور کلی مطالعات بیانگر انسجام بین این مقیاس و نظریه های یادگیری هستند.دیوید کلب یکی از نظریهپردازان حوزه آموزش، یک چرخه، فهرست یا مدل را در رابطه سبکهای یادگیری ارائه نمود. وی فرآیند یادگیری را به 4 مرحله شامل یک چرخه یادگیری تجربی تقسیم نموده است. چرخه یادگیری می تواند بسته به ترجیحات فراگیر در هر جایی از چرخه پیشنهادی کلب آغاز گردد. مراحل این چرخه عبارتند از:
- تجربه واقعی یا ملموس(احساس): یادگیری حاصل از تجارب خاص، حساس بودن نسبت به احساسات و موضوعات مختلف.
- مشاهده بازتابی(نگاه کردن): مشاهده قبل از تصمیم گیری و قضاوت، نگاه کردن به موضوعات از زوایای مختلف، جستجوی معنی موضوعات.
- مفهوم سازی انتزاعی(تفکر): تحلیل منطقی ایده ها، برنامهریزی نظاممند، فعالیت بر اساس مبانی عقلانی.
- تجربه نمودن (عمل): یادگیری از طریق اقدام به فعالیتها، مواجه عملی با موضوعات و رویدادها.
سبک یادگیری یونگ
کارل گوستاو یونگ برجستهترین شاگرد فرویدبود. یونگ، مدت 60 سال از زندگی خود را صرف شناخت روان پیچیده انسان و شیوههای برطرف کردن مشکلات آن کرد. نظریه یونگ را به ویژه به علت تاکیدی که بر ناخودآگاه دارد، میتوان به عنوان یکی از نظریههای مهم روانکاوی به شمار آورد. با این وجود این نظریه با نظریه فروید تفاوتهای چشمگیری دارد. شاید مهمترین آنها از جنبه علمی و فلسفی و به خصوص روانشناسی، در این باشد که یونگ در ساخت روان آدمی، برای علیت و غایت اهمیت یکسانی قایل بود؛ در حالی که فروید تنها به جنبه علی انگیزههای بشر توجه میکرد. یونگ میگوید: انسان نه تنها به گذشته، بلکه به آرزوی آینده زنده است.
نظریه یونگ از جهت دیگری نیز با نظریه دیگران متفاوت است و آن از نظر اهمیتی است که او برای عوامل نژادی و تکاملی در ساخت شخصیت قایل است. یونگ شخصیت هر فرد را محصول تاریخ قرون و اعصار اجداد او میداند. مبنای شخصیت به نظر او قدیمی، ابتدایی، فطری، ناخودآگاه و جهانشمول است.
منبع
سلطان آبادی، فاطمه(1394)، رابطه بین سبک های یادگیری یونگ با گرایش به دین باوری، پایان نامه کارشناسی ارشد، تکنولوژی آموزشی، دانشگاه آزاد اسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید