مبانی نظری هوش معنوی
نظریههای هوش چندگانه گاردنر
گاردنر ، نظریه چندگانه هوش را به عنوان چالشی مستقیم در برابر آنچه وی دیدگاه کلاسیک هوش مینامند، ایجاد کرد. او تحت تأثیر نقشهای مختلف افراد بزرگسال در فرهنگهای مختلف قرار گرفت. این نقشها بر اساس مهارتها و توا ناییهایی مختلف که برای عمل کردن موفق در این فرهنگها اهمیت زیادی دارد و مشاهداتش او را به این نتیجه رهنمود کرد که تنها یک توانایی زیربنایی به نام عامل q وجود ندارد، بلکه تعدادی هوش وجود دارد که باهم فعالیت میکنند. گاردنر هوش را اینگونه تعریف کرد: توانایی حل مسائل یا انجام اعمال روزمره که پیامد زندگی در یک مجموعه فرهنگی یا اجتماعی خاص است .
نظریه هوش اندرسون
اندرسون ، اعتقاد داشت که هوش چندگانه گاردنر، به خوبی تعریف نشده است. این انواع هوش گاهی به صورت رفتارند و گاهی به صورت فرایند شناختی و گاهی به صورت ساختاری در مغزاند. او در نظریة خود بیان میکند که تفاوتهای فردی در هوش و تغییرات رشد در ظرفیتهای هوشی با ساز و کارهای متفاوتی قابل تبیین است. تفاوت در نتیجه هوش از تفاوت در ساز و کار پردازش پایه ناشی میشود که باعث تفکر و به نوبة خود باعث اکتساب دانش میشود. او میگوید هوش از دو توانایی خاص تشکیل شده است: یکی از آنها توانایی منطقی است و دیگری توانایی بنیادی و فضایی است. بنابراین، اندرسون هوش را اینگونه تعریف کرد:هوش عبارت است از ساز و کارهای پردازش پایه ، همراه با پردازش ویژه که با تفکر منطقی و عملکرد بینایی و فضایی مربوط است .
نظریه بوم شناختی سی یز :
سییز، به جای تأکید به یک هوش کلی، ظرفیت های شناختی چندگانه را پیشنهاد میکند. این ظرفیتهای شناختی یا هوشی، اساس زیستی دارد و برای فرایندهای ذهنی محدویت هایی قایل است. ظهور این ظرفیتها با توجه به چالشها و فرصتهای موجود در محیط یا بافت زندگی فرد انجام میشود. او اعتقاد دارد که اگر بافت یا انگیزهای وجود داشته باشد، اکثر افراد میتوانند کارکرد بالایی داشته باشند. بافت میتواند روانی، اجتماعی و جسمانی باشد. او اعتقاد دارد شرایط بومشناسی (اکولوژیکی) موقعیت افراد شامل رشدتاریخی وفردی آنان در موقعیتهای اقتصادی و حرفهای آنان بیش از هوشبهر IQ تعیین کننده است .
در تعریفهای موجود از هوشمعنوی به ویژه بر نقش آن در حل مسائل وجودی و یافتن معنا و هدف در اعمال و رویدادهای زندگی روزمره تأکید شده است . هوش معنوی به عنوان یکی از مفاهیم جدید هوش، در بردارنده نوعی سازگاری و رفتار حل مسئله است که بالاترین سطوح رشد را درحیطههای مختلف شناختی، اخلاقی، هیجانی، بین فردی و… شامل میشود و فرد را درجهت هماهنگی با پدیدههای اطراف و دستیابی به یکپارچگی درونی و بیرونی یاری مینماید. این هوش به فرد دیدی کلی در مورد زندگی و همه تجارب و رویدادها میدهد و او را قادر میسازد به چهارچوببندی و تفسیر مجدد تجارب خود پرداخته، شناخت و معرفت خویش را عمق بخشد.
هوش معنوی سازههای معنویت و هوش را درون یک سازه جدید ترکیب میکند، در حالی که معنویت با تجربه عناصر مقدس، معنا و هوشیاری اوج یافته و تعالی در ارتباط است. هوش معنوی مستلزم تواناییهایی است که چنین موضوعات معنوی برای تطابق و کنش اثر بخش و تولید پیامدهای با ارزش استفاده میکند. همچنین افراد، زمانی هوش معنوی را به کار میبرند که بخواهند از ظرفیتها و منابع معنوی برای تصمیمگیری مهم و اندیشه در موضوعات وجودی با تلاش در جهت حل مسائل روزانه استفاده کنند .نازل ، هوش معنوی را به عنوان توانایی نزدیک شدن به تواناییهای معنوی و منبعی برای شناخت بهتر، کشف معنی و تحلیل وجودی معنویت و رفتارهای عملی تعریف میکند.
ایمونز ، تعاریف گوناگونی را از هوش مطرح میکند، اما هسته اصلی تمامی این تعاریف را تمرکز بر حل مسأله برای سازگاری و رسیدن به اهداف میداند. هوش معنوی مستلزم تواناییهایی است که از چنین موضوعات معنوی برای تطابق و کنش اثر بخش و تولید محصولات و پیامدهای با ارزش استفاده میکند. مکشری و همکاران ، تأکید میکنند که هوش معنوی زیر بنای باورهای فرد است که سبب اثرگذاری بر عملکرد وی میشود، به گونهای که شکل واقعی زندگی را قالب بندی میکند. در واقع، هوش معنوی ظرفیتی برای الهام است و با شهود و نگرش کلنگر به جهان هستی، در جستجوی پاسخی برای پرسشهای بنیادی زندگی و نقد سنتها و آداب و رسوم میباشد. در حقیقت، هوش معنوی مجموعهای از فعالیتها است که علاوه بر لطافت و انعطافپذیری در رفتار، سبب خودآگاهی و بینش عمیق فرد نسبت به زندگی و هدفدار نمودن آن میشود، به گونهای که اهداف، فراتر از دنیای مادی ترسیم میگردد. میتوان پیدایش سازه هوش معنوی را به عنوان کاربرد ظرفیتها و منابع معنوی در زمینهها و موقعیتهای عملی در نظر گرفت. افراد زمانی هوش معنوی را به کار میبرند که بخواهند از ظرفیتها و منابع معنوی برای تصمیمگیری مهم و اندیشه در موضوعات وجودی با تلاش در جهت حل مسائل روزانه استفاده کنند. مطالعات جدید عصبشناسان نشان میدهد که برخی کنشهای مغز با تجربههای معنوی همراه است به گونهای که معنویت روی برخی از قسمتهای مغز اثر میگذارد. یکی از قسمتهای مغز، بخش لپهای گیجگاهی است که دقیقاً پشت ناحیه گیجگاهی قرار دارد و عصبشناسان این بخش را منطقه خدا مینامند، زیرا با تحریک مصنوعی آن موضوعهای معنوی مانند دیدار با خدا، گفتگوی دینی، از خودگذشتگی، فداکاری، انسان دوستی و مانند اینها پدیدار میشود . بنابراین میتوان معتقد بود که هوش معنوی در انسان وجود دارد.
لذا با استفاده از هوش معنوی میتوان میل و قابلیت فرد را برای رسیدن به مقصود و ارزش رشد داد. هوش معنوی به فرد اجازه میدهد که رویاروی این قابلیتها باشد و برای رسیدن به آن سخت تلاش کند و به دلیل پیوندش با معنای ارزش و پرورش تخیل میتواند به انسان توان تغییر و تحول بدهد. فردی با هوش معنوی بالا دارای انعطاف خودآگاهی ظرفیتی برای روبهرو شدن با دشواریها و سختیها و فراتر از آن رفتن، ظرفیتی برای الهام و شهود، نگرش کلنگر به جهان هستی میباشد. دیدگاه یکپارچه درباره هوش معنوی در حیطه هوش چندگانه میگنجد و هوش معنوی را درزمینهای از کل زندگی فرد به حساب میآورد . از نظر سیسک و تورنس ، هوش معنوی قادر است هشیاری یا احساس پیوند یا یک قدرت برتر یا یک وجود مقدس را تسهیل کند یا افزایش دهد . نازل هوش معنوی را به عنوان توانایی ایجاد معنا مبتنی بر فهم عمیق سوالات وجودی و نیز آگاهی و توانایی استفاده از سطوح چندگانه در حل مسأله تعریف میکند . آمرام، معتقد است که هوش معنوی شامل حس معنا و داشتن ماموریت در زندگی، حس تقدس در زندگی، درک متعادل از ارزش ماده و معتقد به بهتر شدن دنیاست . همچنین کینگ ، معتقد است که هوش معنوی، آگاهی از حقایق، ارزشها، اعتبار و اصول اخلاقی فرد است .
نوبل و واگان ، معتقدند که مؤلفههای هشتگانهای که نشان دهنده هوش معنویِ رشد یافته هستند عبارتند از درستی و صراحت، تمامیت، تواضع، مهربانی، سخاوت، تحمل، مقاومت و پایداری و تمایل به برطرفکردن نیازهای دیگران . مک مولن ، معتقد است ارزشهایی مانند شجاعت، یکپارچگی، شهود و دلسوزی از مؤلفههای هوش معنوی هستند. در تعریفهای موجود از هوش معنوی به ویژه بر نقش آن در حل مسائل وجودی و یافتن معنا و هدف در اعمال و رویدادهای زندگی روزمره تأکید شده است . همان طوری که ایمونز ، مطرح کرده است مؤلفه دیگر هوش معنوی تقدس بخشیدن به امور روزانه است، یعنی تمام اموری که فرد انجام میدهد. هوش معنوی علاوه بر یک هدف اختصاصی یک هدف کلی و مقدس هم دارد. هنگامی که یک عمل با یک هدف مقدس صورت میپذیرد کیفیت متفاوتی مییابد. چهارمین مؤلفه هوش معنوی به رابطه بین معنویت و حل مسائل و مشکلات یا به عبارت دیگر به رابطه دین و معنویت با مهارتهای حل مسئله اشاره دارد. پنجمین مؤلفه هوش معنوی صفات پرهیزگارانه است. ایمونز ، عنوان میکند که رفتارهایی مانند بخشش، شکرگذاری، ایثار، فداکاری و عشق از جمله صفات پرهیزگارانه است که از مؤلفههای هوش معنوی به شمار میروند. ایمونز عقیده دارد که شناسایی این پنج بعُد، اولین گام طراحی ساختار هوش معنوی است.
منبع
شایان فر،زهرا(1393)، انگیزش تحصیلی دانش آموزان بر اساس هوش معنوی و رضایت زناشویی مادر،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی تربیتی،دانشگاه آزاداسلامی تهران
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید