مباني نظري مديريت مشاركتي
نظريه هاي مديريت مشاركتي:
اهم نظريه هايي كه مبتني بر مديريت مشاركتي اند عبارتند از:
سبكهاي متداول مديريت ليكرت :
سيستم چهارم ليكرت: در اين نوع مديريت اعتماد و اطمينان كاملي نسبت به زيردستان ابراز ميشود. تصميم گيري به طور وسيع در سراسر سازمان توزيع ميگردد. انگيزش كاركنان بر اثر مشاركت مستقيم آنها در تعيين پاداشهاي اقتصادي، هدفها، بهبود روشها و ارزشيابي پيشرفت در جهت هدفها بوجود ميآيد. تحت اين نوع مديريت، كنش و واكنش متقابل رئيس- مرئوس گسترده، دوستانه و توام با اعتماد و اطمينان فراوان است. از لحاظ فراگردكنترل مسؤليت جمعي وگسترده اي وجود دارد،واحد هاي پايين تر كاملا درآن مشاركت دارند .
انسان گراياني چون هرزبرگ ومزلو، معتقدند كه برآوردن نيازهاي اساسي افراد، نقش مهمي در رضامندي، كارآيي و توليد آنها ايفا ميكند و شركت داشتن كارمند در تصميم گيري ها و مطرح بودن او از جمله اين نيازهاي اساسي به شمار آمده است. از ديدگاه انسان گرايان مشاركت، توزيع قدرت در سازمان است و مكانيسمي ميباشد كه بوسيلة آن، مديريت در پي تامين هرچه بيشتر منافع هر دو گروه كارگر وكارفرماست. انسان گرايان معتقدند كه مشاركت افراد در امور و تصميم گيريها ميتواند بر يكپارچگي گروههاي كاري بيفزايد، باعث تقويت روحية كاركنان شود و تعهد بيشتري در آنها نسبت به اهداف سازماني ايجاد كند و مشاركت ميتواند نيازهاي خوديابي و احترام كاركنان را پاسخگو باشد.
مكتب نئو كلاسيك، نيز مشاركت را يكي از عناصر اصلي سازمان و مديريت به شمار ميآورد. محققيني كه مطالعات هاثورن، را انجام ميدادند، به طور اتفاقي به مسالة مشاركت و اهميت آن پي بردند. در اين مطالعات، در طي مصاحبات متعدد و طولاني، احساس ونظر كارگران دربارة كار و وظايفشان مورد بررسي و دقت قرار گرفت. التون مايو، دربارة اين گروه از كارگران مينويسد كه قبل از هر تغييري در برنامه، گروه مورد مشورت قرار ميگيرد. نكات ونظراتي كه اعضاي گروه بيان ميدارند، ميشنويم و مورد بحث و مذاكره قرار ميدهيم وحتي در مواردي، ميگذاريم كه نظرات آنها، جانشين نظرات ما شود، و بدون ترديد، اين احساس در گروه بوجود آمده است كه در امور مشاركت دارند و همگي معتقدند كه در اثر اين مشاركت، توليد افزايش يافته است.
التون مايو ، در نظرية روابط انساني به مشاركت در تصميم گيري در جريان امور اشاره ميكند؛ طبق اين نظريه، وظيفة رهبر تحقق هدفها از طريق ايجاد تعاون و همكاري در ميان زير دستان است و لازمة اين امور مهم ايجاد روابط انساني است .
تئوري بهداشت – انگيزش هرزبرگ ، با توجه به اين تئوري برنامة مشاركت كاركنان ميتواند موجب انگيزش دروني كاركنان شودکه آنها فرصتهايي را براي رشد پذيرش مسؤليت و مشاركت بيشتر در امور پيدا ميكنند .
داگلاس مك گرگور، در تئوري y فرض ميكند كه مردم طبيعتا تنبل و غير قابل اعتماد نيستند. به موجب اين تئوري انسان اصولا ميتواند در كار خود، خلاق و خود فرمان شود به شرطي كه به طور مقتضي برانگيخته شود. بنابراين، وظيفة اساسي مديريت بايد اين باشد كه اين استعداد بالقوه را در انسان آشكار و بالفعل سازد.
الگوهاي مديريت مشارکتي:
مشارکت کارکنان در سازمان پديده اي است که در خلاء صورت نمي گيرد. روش هايي براي جلب مشارکت کارکنان وجود دارد که در دو بخش سهيم نمودن کارکنان در منافع سازمان و مشارکت کارکنان در اداره امور سازمان مورد مطالعه قرار ميگيرد .
الف: سهيم نمودن کارکنان در منافع سازمان: در گذشته کارکنان سازمان مصرف کنندگاني بيش نبودند و صرفا در قبال ساعاتي از حضور خود در سازمان مزد دريافت ميکردند امروزه با تحقيقاتي که در مورد انگيزش و بهره وري سازماني به انجام رسيده مشخص شده است که افزايش تعهد و جلب مشارکت کارکنان در يک سازمان منوط به ذي نفع نمودن آنان در منافع سازمان، به شکل واگذاري قسمتي از سهام است.
ب: مشاركت كاركنان در اداره امور: با واگذاري سهام و قسمتي از مالكيت سازمان به كاركنان، فرآيند مشاركت خودبه خود در سازمان جريان پيدا ميكند و نياز به ايجاد سيستمهاي مشوق در اين زمينه كاهش پيدا ميكند اگر امكان واگذاري سهام و مالكيت سازمان بنا به هر دليل به كاركنان امكان پذير نباشد، سازوكارهاي زير جهت ترغيب مشاركت مناسب است:
استفاده از طرح پيشنهادات يا صندوق پيشنهادات:
يکي از روش هاي مشارکت کارکنان در سازمان استفاده از نظام پيشنهادات است با اجراي اين طرح زمينه لازم براي ارائه نظرات و پيشنهادات کارکنان فراهم شده و اعضا ميتوانند ديدگاه هاي خود را در امور مختلف ابراز نمايند .
حلقه هاي کيفيت:حلقه هاي کيفيت، گروه هاي کوچکي از داوطلبان يک حوزه کاري مشخص هستند که به شناسايي تجزيه و تحليل و در پايان به حل مساله حوزه مربوط به خود ميپردازند. اعضاي گروه با انتخاب يک مساله مشخص اطلاعات مربوط به آن مساله را جمع آوري نموده و سپس با استفاده از روش هاي مختلف پيشنهادات لازم را به مديريت ارائه مينمايند .
مديريت بر مبناي هدف :يکي از روش هاي مشارکت در سازمان استفاده از مدل مديريت بر مبناي هدف است اين مدل در اوايل دهه 1950 به وسيله پيتر دراکر عنوان شد و سپس توسط جان هامبل و جورج اوديورن توسعه يافت. در تعريف مديريت بر مبناي هدف گفته ميشود که: فرآيندي است که به وسيله آن مديران سطوح بالا و پايين موسسه مشترکا هدف هاي عمومي را تشخيص ميدهند موارد مهم مسوليت هر فرد را بر حسب نتايجي که از آغاز انتظار ميرود معلوم ميکنند و اين اقدامات به عنوان راهنمايي براي بکار انداختن واحد و ارزيابي سهم هر عضو بکار ميرود .
مديريت کيفيت جامع: مديريت کيفيت جامع به عنوان يکي ديگر از شيوه هاي مشارکت کارکنان در امور تلقي ميشود. البته اهداف ديگري نيز از اجراي مديريت کيفيت جامع دنبال ميشود مانند بهبود کيفيت، مديريت کيفيت در برگيرنده کنترل کيفيت و هم تضمين کيفيت است علاوه بر آن شامل مفاهيم خط مشي کيفيت، طرح ريزي کيفيت و بهبود کيفيت نيز ميشود.
مديريت کيفيت فراگير به کليه مفاهيم ياد شده، راهبرد مديريت جامع بلند مدت و مشارکت تمامي اعضاي يک سازمان براي تامين منافع خود سازمان، مشتريان و کل جامعه ميافزايد.
منبع
تورجی پور،محمدجواد(1388)، تاثيرسبك هاي مديريت مشاركتي وسنتي برخلاقيت دبيران،پایان نامه کارشناسی ارشد،مدیریت آموزشی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید