فرضهاي اساسي از تحليل رفتار متقابل
يكي از اصول مهم و زيربنايي در كار گروهي تحليل رفتار متقابل آگاهي است كه آن يكي مهمترين فرايندهايي است كه براي تغييرات اساسي در افـكار و احساس و رفتارمان از آن استفـاده ميكنيم. در مرحله شروع درمان داشتن آگاهي افراد از مشكلات عملكردشان و توجه به آنها باعث محقق شدن تغييرات اساسي در زندگي آنان ميشود. به عبارتي در مرحله آغازين درمان اگر فرد هيچ آگاهي و شناختي از خود و رفتارش نداشته باشد، پيشرفتي نيز به دست نميآورد. از ديگر فرضهاي اساسي كه در تحليل رفتار متقابل مطرح ميشود اين است كه همه ما در قبال افكار و احساسات مسئوليت داريم و خود ما هستيم كه اين رفتارها و افكار را انتخاب كردهايم. مسلماً ديگران احساسات ما را به وجود نميآورند و نحوهي پاسخ دادن ما به رفتـارها و موقـعيتهاي ديگران به وسيله انتخابهاي ما تعيين ميشود.در نتيجه تحليل رفتار متقابل به عنوان يـك نظريه شخصيت داراي سه قسمت اسـاسي و عمده ميباشد:
- همگي ما زماني كودكي بودهايم در نتيجه در شخصيت ما يك كودك نهفته است.
- ما داراي پدر و مادر و يا افرادي در زندگي به عنوان جانشيني براي آنان بودهايم، پس زماني كه احساس قدرت ميكنيم يعني اينكه والدي در ما وجود دارد.
- اينكه ما چگونه باشيم چندان هم مهم نيست بلكه، آنچه اهميت دارد اين مسئله است كه همه ما براي فكر كردن در مورد مسائل و تجزيه و تحليل آنها داراي گنجايش و ظرفيتي هستيم به عبارتي همه ما توانايي پردازش و حل مسائل را داريم .
اين سه جنبه شخصيت كه ذكر شد در واقع نشان دهندهي حالاتي از من ميباشد كه شامل: من كودكي، من والديني، و من بالغ است.
منطق رويكرد گروهي تحليل رفتار متقابل
تمرينهاي تحليل رفتار گروهي براي اعضاء خيلي مفيد و كارساز ميباشد. برن به اين معتقد بود كه گروه درماني با روشن كردن طرحهايي كه فرد براي زندگي تعيين كرده است خيلي سريعتر از درمان فردي به افراد كمك ميكند. گولدينگها درماني مبتني بر بازتصميمي را معرفي نمودند كه راهكارهايي به مراجعان ارائه ميدهد تا بتوانند تجربيات جديدي را به دست آورده و تصميماتي را كه در پيشنويس زندگي گرفتهاند را تغيير دهند، به صورتي كه بازتصميمي كنند. اين روش شبيه كارهايي است كه در گروههاي گشتالت درماني انجام ميشود و بر اينجا و اكنون تأكـيد دارد. تفاوت گروههاي تحليل رفتار با گشتالت درماني اينست كه در اينجا اعضاي گروه با معرفي اعضـاي خانواده خود از گذشته تا حال به آگاهي بيشتـري ميرسنـد و باعث ميشود كه تعامل و برخورد اعضاي گروه با يكديگر بيشتر شود.
اعضاي گروه با معرفي خود و خانواده از گذشته تا به حال باعث ميشوند كه نزديكي بيشتري با سايرين داشته باشند، بيان مسـائل زندگي تكتك اعضـاي گروه باعث ميشود كه مسائل ملـموستر باشد. با شناسايي تصميمـات اوليهاي كه افراد گرفتهاند واحسـاس ارزشهايي كه آنها از آن تصميمات به دست آوردهاند ارتباط و تعامل آنها با يكديگر افزايش يافته و آنها ترجيح ميدهند كه با واقعيات و مسائل روز درگيري پيدا كنند. بازتصميمي عبارت است از يك تصميم دوبارهاي كه صادقانه و با توجه به شناخت فرد از تصميمات اوليه نادرست گرفته شده باشد. رابرت گولدينگ باز تصميمي را اينگونه تعريف ميكند: پيشبيني يك تجربه جديد در زندگي به صورتي كه اعضا بتوانند طبق اين تصميمات و تجربيات جديد در رابطه با اعضاي خانواده، دوستان و ساير افراد اجتماع موفق باشند و از عهده ارتباط با آنها بر آيند.
مفاهيم كليدي؛ الگوي روابط متقابل
فرد سه روش مختلف زندگي را در اين جهان ميآزمايند. هر يك از اين سه روش شامل يك رشته از رفتارها، افكار و احساسها است. زماني كه رفتار، افكار و احساسهايم درست مانند زماني كه يك كودك بودم، در حالت روابط كودك خود قرار دارم. و مادامي كه رفتار، افكار و احساسهايم درست شبيه والدينم و يا جانشينان آنهاست، من در حالت روابط والد خود قرار دارم.وقتي كه افكار، و احساسهايم پاسخي مستقيم به وضعيت اين زماني و اين مكاني در رابطه با آنچه كه در اطرافم ميگذرد است و تمام تواناييهايي را كه به عنوان يك فرد بزرگسال دارم، به كار ميگيرم، در حالت روابط بالغ خود قرار دارم. اغلب اوقات در كاربرد تحليل رفتار متقابل به سادگي ميگويم كه در وضعيت :كودك ، بالغ و والد خود قرار داريم. زماني كه اين سه حالت روابط را در كنار يكديگر قرار دهيم الگوي روابط متقابل سه بخش شخصيت را كه در واقع هسته اصلي نظريه است را به دست آوردهايم. روند تجزيه و تحليل شخصيت در قالب روابط متقابل تفسير ساختاري ناميده ميشود. حالت روابط والد رفتارها، افكار و احساساتي كه از والدين يا جانشين آنها گرفته شده حالت روابط بالغ رفتارها، افکار و احساسهايي که واکنش مستقيم به وضعيت اين مکاني اين زماني است حالت روابط كودك رفتارها و افكار و احساسهايي كه از دوره كودكي باز نواخته ميشود.
تعريف روابط متقابل
اريك برن يك حالت روابط متقابل را چنين تعريف كرده است: يك الگوي همسان از احساسها و تجربياتي كه مستقيماً با يك الگوي همسان و هماهنگ رفتاري ارتباط داشته باشد. ابتدا برن بر اين عقيده است كه روابط متقابل به اين صورت تعريف ميشوند كه هر يك تلفيقي از احساسها و تجربياتي هستند كه به صورتي همسان با يكديگر قرار ميگيرند. به عنوان مثال: زماني كه فردي متوجه شد دير به جلسه ميرسد خاطراتي از دوران كودكي خود در رابطه با ترس از تنبيه شدن را تجربه كرد. چون اين خاطره به يادش آمد احساس وحشتزدگي كرد. اگر شما راجع به اين خاطرات از فرد بپرسيد در او يقيناً تجربهي مجدد دوران كودكي خود را در اين رابطه تأييد ميكرد. او عواطف و هيجـانات دوران كودكي را به همين نسبـت تجـربه ميكرد. تمام خاطرات فرد در رابطه با تجربيات دوران كودكياش به اضافه احساسهايي كه با اين تجربيات همراهند به عنوان بخشهايي از حالت روابط كودك فرد تلقي ميشوند.
سپس اريك برن اظهار ميدارد كه رفتارهاي خاص هر حالت روابط به صورت همسان با يكديگر پديدار ميشوند. اگر فرد را پيدرپي مورد مشاهده قرار دهيم، تأييد خواهيم كرد كه او سه دسته علايم رفتاري متفاوت از يكديگر را ميسازد. برن معتقد است كه وقتي من با احساسها و تجربياتي كه بيان كنندهي حالت روابط به خصوصي هستند در تماس هستم، رفتارهايي را كه بيان كننده همان حالت روابط است را ظاهر ميسازم. به عنوان مثال وقتي فردي خاطرات دوران كودكي خود را در رابطه با دير رفتن به مدرسه و احساسهاي وحشـتزدگي كه در آن زمـان داشت تجـربه ميكند، او يك گروه از رفتارهايي را كه يك كودك نشان ميدهد را ظاهر ميسازد. رفتارها مستقيماً مربوط به احساسها و تجربيات هستند و اينها با هم بيانگر حالت روابط «كودك» فرد هستند. نكته اساسي الگوي حالت روابط اين است كه اين امكان را براي ما فراهم ميسازد تا ارتباط قابل اطميناني بين رفتارها، تجربيـات و احساسها به وجود آوريم. اگر فردي در حالت روابط كودك قرار دارد، و احساسهاي دوران كودكي را بازنوازي ميكند.
بازدارندهها و سوق دهندهها
يكي از كارهاي مهم گولدينگ اينست كه در تحليل رفتار متقابل بازدارندهها و تصميمات اوليهاي را كه كودك ميگيرد و طبق آن پيشنويس زندگي را ميسازد مشخص مينمايد. وقتي والدين از رفتار بچهها عصباني ميشوند، پيامهاي دستوري به آنها ميدهند اين پيامها اشاراتي دارد به پيامهايي كه آنها در كودكي از والدين خود دريافت نمودهاند، و اغلب اين پيامها بازدارنده ميباشند برخي از اين پيامها نااميدي، ناكامي، اضطراب را به همراه دارند و بچهها نيز آنها را ميآموزند. به عبارتي برخي از اين بازدارندهها هستند كه باعث انواع احساسهاي نامطلوب در كودكي ميگردند. از نظر آسيب شناختي رواني والدين انواعي از بازدارندهها را به كودكان خود ميدهند كه شامل: نبايد, نبايد اينطور باشي, نبايد از من جدا شوي, نبايد بخواهي,موفق نمي شوي, فكر نكن, خودت نباش, رشد نكن, قرض نده, خوب نباش و….. اين پيامها غالباً به صورت غيركلامي در دورههاي سني ما بين تولد تا هفت سالگي به بچه ها داده ميشوند. طبق نظر ماري گولدينگ بچهها خودشان در همان سنين آغازين تصميم به قبول يا رد آن پيامها ميگيرند. يعني خود آنها هستند كه تصميمات اوليه را از پيامها به دست ميآورند برخي بر ضد بازدارندهها رفتار نموده و مخالفت ميكنند و بعضي از كودكان طبق نظر والدين بزرگ ميشوند.
كودكاني كه پيامهاي والدين ؛ بازدارندهها را ميپذيرند به دقت به اين نكته توجه دارند كه آنها چگونه مورد پذيرش والدين قرار ميگيرند و فقط با اطاعت از آن پيامها در صدد و جلب توجه والدين هستند كه همين امر باعث ميشود قسمت اصلي سـاختار شخصـيتي آنان طبق آن پيـامها ساخته شود. والديني كه از عمـلكرد بچههاي خود ناراضـي هستند با سـوقدهندههاي اولـيه خيلي زودتر مواجه ميشوند. يعني كودك پيامي را بر عليه بازدارندهاي كه پدر يا مادر ميفرستد، رفتار ميكند كه در نتيجهي آن مخالفت با پدر و مادر شروع ميشود. البته سوقدهندهها نيز از من والديني آنها داده ميشود و شامل پيامهايي مانند بايد و نبايد و… را بيان ميكند سوقدهندهها شامل: كامل باش, ديگران را خشنود كن, سختكوش باش, قوي باش, عجله كن ميباشد. نكته مهم در رابطه با سوقدهندهها اين است كه كودك هنوز به قدر كافي بزرگ و كامـل نيست كه براي خشنود كـردن ديگران تلاش زيادي انجام دهد.
و همينطور براي اجـرا كردن سـاير سوقدهندهها فرد بايد بيش از حد توانايي خود تلاش كند كه آن هم باعث بروز مشكلاتي ميگردد. بازدارندهها و سوقدهندههايي كه كودك از والدين دريافت ميكند به مراتب دردناكتر از پيامهايي است كه فرد ممكن در جامعه و يا ساير افراد ديگر دريافت كند. اعضاي شركتكننده در جلسات گروه درماني با كمك يكديگر و شركت در گفتگوهاي جلسات بسياري از پيامهاي بازدارنده و ضد بازدارندهها نظير بكن, نكن, بايد, نبايد و… را كشف نموده و الگويي از طرح طرح اوليه زندگي به دست ميآورند. در واقع طرحهاي اوليهاي را كه فرد بر اساس آن پيشنويس زندگي را طرح ميكند را به دست ميآورند. پس از به دست آوردن طرحهاي اوليه از پيامها، آگاهي از بازدارندههايي كه آنها در زمان كودكي پذيرفتهاند، شناخت خود و تجزيه و تحليل پيـامها، در يك موقعيت بهتر در گروه آنها را نقد و بررسـي نـموده و خود تعيين ميكنند كه تا چه حد مايلند آن دستورات را ادامه دهند و يا كاملاً آنها را تغيير دهند.
نياز به نوازشها
واژه نوازش را ميتوان يك تماس صميمانه جسماني دانست، اما اين در عمـل ممكن است شـكلهاي متعددي داشته باشد. بسياري از مردم نوزاد را لفظاٌ نوازش ميكنند، ديگران او را در آغوش ميگيرند و… با بسط دادن اين معنا، نوازش را ميتوان اصطلاحاً هر نوع حركتي به حساب آورد كه به رسميت شناختن حضور ديگري را نشان ميدهد. بنابراين نوازش را ميتوان واحد اساسي اجتماعي ناميد. تبادل نوازشها رفتار متقابلي را تشكيل ميدهند كه واحد آميزش اجتماعي است . افراد براي رشد و توسعه به محركها و انگيزههاي فيزيكي، اجتماعي و عقلاني نيازمند هستند. يكي از اين نيازها، نياز به تحريكهاي جسمي و عاطفي است. برن، اين حالت را نياز به محرك ناميد. او به كارهاي تحقيقاتي كه بر روي رشد انسان و حيوان انجام داده است اشاره ميكند. در يك تحقيق معتبر و شناخته شده رنه اسپتيز، به مشاهده كودكان پرورشگاهي پرداخت.
آنها تغذيهي خوبي داشتند، از نظر بهداشت و درجه حرارت كاملاً در وضعيت مطلوبي قرار داشتند، با اين حال آنها از كودكاني كه با پدر يا مـادر و يا مراقبين خود زندگي ميكـردند بيشتر در معـرض اختلالات بدني و رواني قرار ميگرفتند. اسپتيز به اين نتيجه رسيده بود كه آنچه اين كودكان نداشتند محرك بود. آنها در تمام روز به جز ديوارهاي سفيد اتاقشان چيزي نداشتند كه به آن نگاه كنند. و مهمتر از همه، كساني كه از اين كودكان نگهداري ميكردند تماسهاي جسمي بسيار كمي با آنها داشتند آنها نه لمس ميشدند، نه در آغوش گرفته ميشدند، و نه نوازش ميشدند. در نتيجه، اين نكته بدان معني است كه آنچه اسپيتز محروميت عاطفي مينامد، ممكن است مهلك باشد. اين ملاحظات به ظهور فرضيهي گرسنگي محرك در نوزاد انجاميد، و همچنين دال بر آن بود كه مطلوبترين محركها آنهايي هستند كه از راه صميميت جسمي عمل ميكنند.
انتخاب كلمه نوازش توسط برن به نياز اوليه براي لمس شدن مربوط ميشود. اينكه ما به عنوان افراد بزرگسال هنوز در پي تماس جسماني هستيم ولي ياد ميگيريم كه شكلهاي ديگر درك حضور ديگري را جانشين لمس كنيم. يك تبسم، يك تعريف، و يك تمجيد يا حتي اخم و ترشرويي نشان ميدهد كه حضور ما درك شده است. يك نوازش عبارتست از هر فعالـيتي در جهت بازشنـاسي يا نمايش مرحلهاي از انگيزهها ميباشد. نوازشهاي رواني ,كلامي و غيركلامي, براي احساس ارزش مهم و ضروري است. نوازشها داراي حالات مختلفي از جمله: كلامي و غيركلامي، شرطي و غيرشرطي، محبت، گرمي يا قدرداني كلامي با همراه با نگاه، لبخند، تماس و يا حتي حالتهاي صورت هستند كه همگي براي سلامت روان مفيد ميباشد.
نوازشهاي منفي نيز با اينكه در محدوديت قرار دارند ولي باز هم براي افراد مهم است چون فرد با گرفتن آن احساس وجود داشتن و حضور مينمايد. مثلاً من دوست ندارم شما از كامپيوتر شخصي من استفاده كنید . نوازشهاي منفي يك راه براي ارائهي بازخورد رفتار مردم ميباشد و البته در بسياري از مواقع آنها براي محافظت و حمايت بچهها لازم است. يعني پدر و مادر با دادن نوازشهاي منفي به بچهها، از آنها مراقبت ميكنند. مثل: تا من دستت را نگرفتم از خيابان عبورنكن جالب اينست كه دادن نوازشهاي منفي بهتر از اينست كه فرد اصلاً نوازشي دريافت نكند چرا كه نوازش نگرفتن به معناي ناديده گرفتن است و فردي كه هيچ نوازشي دريافت نكند احساس طرد شدگي ميكند، بچهاي كه از والدين هيچ نوازشي ,نه مثبت و نه منفي دريافت نكند، احساس طرد شدن از خانواده را دارد.
اين كودكان در جامعه مرتب به دنبال كسب نوازش هستند. و يا اينكه منزوي شده و با هيچكس رابطه برقرار نميكنند. در آزمايشهاي ديگري كه توسط دكتر اس. لواين, روي موشها انجام شده، كه نتيجه اين آزمايش اين بود كه نه تنها رشد جسمي و فكري و عاطفي، بلكه رشد بيوشيميايي مغز و حتي مقاومت در مقابل لوسمي نيز به نحو موثري تحت تاثير نوازش قرار دارند. جنبه مهم اين آزمايشها اين بود كه نشان داد نوازشهاي ملايم و شوكهاي الكتريكي دردناك در سلامتي جانور تاثير مساوي دارند. كلاود اشتاينر، نوازشها، را تبادلي توصيف ميكند بدين صورت كه نوازشها يا پيشنهاد ميشوند و يا رد ميشوند، يا به طور مستقيم تقاضا ميشوند و يا مستقيماً رد ميشوند.اشتاينر بر اين باور است كه همه ما در، دوران كودكي تحت تلقين و آموزش والدينمان در مورد پنج قانون محدود كننده و بازدارنده در مورد گرفتن و دادن نوازش، قرار گرفتهايم. اين پنج قانون؛اقتصاد نوازش ناميده شده است كه به شرح زير است:
- وقتي كه ميتواني نوازش بدهي، از دادن نوازش خودداري كن
- وقتـي كه به نوازش احتياج داري آن را طلب نكن
- وقتي كه نـوازش ميخواهي اگر هم به تو بدهند آن را نپذيرد
- وقتي كه نوازش نميخواهي آن را طرد نكن
- به خودت نوازش نده .
وقتي اعضاي گروه متوجه شدند كه كه اين قانونهاي نادرست و تحميلي چگونه و چه مقدار بر رفتارشان تأثير ميگذارد آنها ميتوانند با تغيير نوع اين پيامها به تبادلات سالمتري برسند.وقتي اعضاي گروه متوجه شدند كه كه اين قانون هاي نادرست و تحميلي چگونه و چه مقدار بر رفتارشان تأثير مي گذارد آنها مي توانند با تغيير نوع اين پيامها به تبادلات سالمتري برسند.
تصميمات و بازتصميمها
همانطور كه در آغاز توضيح داده شده بود تحليل ارتباط بر شناخت, منطق و جنبههاي رفتاري تأكيد دارد، به خصوص بر اينكه خود ما از تواناييهايي كه براي آگاه شدن داريم مطلع شويم يعني ما خودمان به اين درك برسيم كه ميتوانيم با آگاهي و شناخت تصميمات را عوض كنيم و يا بازسازي نمائيم و با تغييري كه در آنها به وجود ميآوريم از زندگي بهتري بهرهمند شويم. در اين قسمت تمركز اصلي كار بر تصميماتي ميباشد كه مطابق با بازدارندهها و سوقدهندههاي پدر و مادر يا جانشين آنها است و اينكه اعضاي گروه ياد بگيرند اين تصميمات اوليه را تغيير دهند و تصميماتي جديد و درست را انتخاب كنند.
توجه به اين نكته مهم است كه يك دستور والديني ممكن است به صورتهاي گوناگوني برداشت شده و پرورش داده شود و خود دليلي براي آسيب شناختي باشد. به صورت نمونه، بازدارنده ,دستور؛ احمق نباش ممكن است كودك از آن چنين درك كند كه من هرگز كاري را دوباره انجام نميدهم به اين تعميم يابد كه من به ديگران اجازه ميدهم كه در مورد من تصميم بگيريم يا به اين مسئله ختم شود من احمقم و ميخواهم احمق باقي بمانم همينطور بازدارنـدهاي كه پيام خودت نبـاش را ميدهـد ميتواند به تصـميمگـيريهاي زير منجر شود: من ميخواهم خود را از اينكه واقعاً هستم پنهان كنم به اين من گاهي اوقات ميخواهم كس ديگري باشم به اين برداشت برسد كه من ميخواهم خودم را بكشم تا اينكه آنها مرا دوست داشته باشند و مرا بپذيرند گاهي اوقات بازدارنده خودت نباش اين پيام را ميدهد كه از جنس خودت نباش كه در نتيجه آن فرد دچار سردرگمي در هويت جنسي خود ميشود و نميداند كه از نظر جنسي مرد يا زن است.
بازيها و ضدبازيها
بازيهاي رواني ممكن است مثل ورق بازي، به تنهايي انجام شود، يا مانند بازي شطرنج دو نفره صورت گيرد ويا مانند بازي بسكتبال چندين نفردر آن شركت كنند.درهر صورت، بازيكنان آگاهيهايي ظاهري از قوانين بازي دارند و آن را انتخاب ميكنند، شايد بيشتر به اين دليل كه راه بهتري سراغ ندارند. اغلب مردم ياد گرفتهاند كه خواستهها و نيازهاي خود را از ديگران به طور مستقيم تقاضا نكنند. در نتيجه نيازهاي خود را با اشاراتي مانند غمگين يا بينوا نشان دادن خويش، پا بر زمين كوبيدن، خود را خشمگين نشان دادن و يا به وسيله لبخندهاي اميدوار كننده و اعمال تشويق كننده بيان ميكنند. كسـاني نيز هستنـد كه با سخنـان خويش افراد اطـراف خود را زير سـلطه قرار ميدهند و آنچه را ميخواهند به دست ميآورند. افراد معمولاً ديگران را آلت دست خود قرار ميدهند، نه به اين علت كه ميخواهند آن كار را بكنند، بلكه بدين سبب كه نميدانند غير از آن چه بايد بكنند، يا وحشت دارند كه تقاضاهاي خود را به طور مستقيم بيان كنند، زيرا ممكن است به وسيله تقاضاهاي مستقيم، ناديده گرفته شوند يا مسخره و يا به نوعي تنبيه گردند. افراد به بازيهاي رواني ميپردازند زيرا آنها را در دوران كودكي آموختهاند. بيان غيرمستقيم نيازها و حتي طفره رفتن از ابراز آن، احساس امنيت بيشتري را در افراد به وجود ميآورد تا پذيرش خطر احتمالي طردشدگي كه ميتواند پيامد در خواستهاي كاملاً مستقيم باشد. اينكه بگوييم قسمت اعظم فعاليت اجتماعي شامل بازي است، لزوماٌ به اين معنا نيست كه جنبه سرگرمي و لذت آن بيشتر است، يا طرفين به نحوي جدي درگير آن نيستند، مشخصه اصلي بازيها، ساختگي بودن هيجانات نيست بلكه قاعده داشتن آن ميباشد.
بازيها طبق موقعيتهاي كه حركـات در آنها اتفـاق ميافتـد شدهاند: بازيهاي زندگي ، بازيهاي ازدواج ، بازيهاي مهماني ، بازيهاي روابط جنسي، بازيهاي دنياي تبهكاري ، و بخشي در رابطه با دنياي حرفهايها :بازي اتاق مشاوره و بالاخره نمونههايي از بازيهاي خوب تقسيم ميشود.استيفن كارپمن، نمودار ساده و در عين حال موثري را براي تجزيه و تحليـل بازيهاي رواني طرحريزي كرد و آن را مثلث نمايشي ناميد كه نقشهاي نمايشي كه عبارتند از: قرباني، زجردهنـده و نجاتدهنده ، به عنوان نمايشهايي كوچك در هر بازي رواني اجرا ميشوند، به صورتي كه بازيگران معمولاً نقشهاي خود را با ادامه جريان بازي عوض ميكنند. در انتهـاي هر بازي روانـي يك يا چند نفر از بازيكنـان كهدرگير بازي هستند، احساسهاي منفي و ناخوشايندي خشم، افسردگي، سردرگمي، كلافگي و يا آزردگي را جمعآوري ميكنند. گاهي اوقات بازيكني احساسهاي حق به جانبي و بيگناهي را جمعآوري ميكند و ديگران را به انجام دادن بازيهاي رواني متهم ميسازد. افراد ميتوانند بازيهاي رواني را با متوقف ساختن توضيحات اغراقآميز درباره نكات قدرت و ضعف خود و يا ديگران قطع كنند و مستقيماً در جهت گرفتن پاداش مثبتي كه درباره پيامد بازيهاي رواني ناخوشايند و مخرب است گام بردارند. اينكه انسان با ديگران صريح و بيپرده باشد به شهامت نياز دارد، در حالي كه صريح و بيپرده بودن با ديگران، معاني تازهاي به روابط انساني ميبخشد.
بازيهاي رواني چگونه آموخته ميشوند؟
بنا بر نظريات اريك برن؛ بازيهاي رواني عبارتند از الگوهاي آموخته شده در دوران اوليهي كودكي، كه از نسلي به نسل ديگر انتقال مييابند. بازيهاي مورد علاقه هر فرد را ميتوان به وسيله اولياي آن شخص و اجداد او رد يابي كرد و مسير آن را به سوي فرزندانشان دنبال نمود. در صورتي كه دخالت سازندهاي وجود نداشته باشد، آنـان نيز اين بازيها را به نسـلهاي آينـده منتقل ميكنند. اين به روشنـي نشان ميدهد كه بازيها را كودكان به طور عمدي آغاز ميكنند و پس از آنكه هر بازي طرح ثابتي از انگيزه و پاسخ را پيدا كرد، فراموش ميشود، اما طي مراحلي به عرصه آگاهي وارد ميشوند .بازيهاي رواني، يا به صورت تقليد يا به شكل وظيفه آموخته ميشوند. مادامي كه بازيهاي رواني به صورت تقليد از پـدر و مـادر آمـوخته شود، كودكان با بازي كردن نقشهاي مشـابه همـان رفتـارها را تكرار ميكنند. هنگامي كه بازيهاي رواني حكم وظيفه را پيدا ميكنند، كودكان ياد ميگيرند نقشهايي را كه از آنان انتظار ميرود بازي كنند و معمولاً اين كار بدون آگاهي والدين انجام ميپذيرد.
به عنوان مثال كودكي به دليل آنكه شير را روي زمين ريخته است به سختي تنبيه ميشود و مورد بخشش هم قرارنميگيرد. او ممكن است تصميم بگيرد كه به صورت انساني كامل در بيايد و هيچ وقت هم اشتباه نكند و احتمالاً بازي نگاه كن چطور دارم جون ميكنم را انجام دهد كودك ديگري كه به سبب ريختن شير روي زمين به سختي تنبيه ميشود، ولي مورد بخشش قرار ميگيرد، همين الگوي بازي را در سراسر زندگيش ادامه خواهد داد. وي هر موقع كه كار خطايي انجـام دهد، معـذرت خـواهـي ميكند و انتظار بخشش دارد. اين به همـان بـازي دوزوكلـك، ختم ميشود. اگر چه بازي دوز و كلك، معمولاً يك بازي رواني دو نفره است، اما ميتواند به بازي يك نفرهاي هم بدل شود. در چنين مواردي كودك ناسازگار خطايي انجام ميدهد و سپس در صورتي كه نوار والد قديمي از اين خطا انتقاد ميكند او معذرت خواهي ميكند و اگر چنانچه نوار ؛والد مهربان، دروني بگويد: عزيزم نگران نباش همه گاهي اشتباه ميكنند,احساس خوبي خواهد يافت. در نتيجه، بازي روانـي كه در درون انجـام ميشود، تقويت ميگردد و به نوعي ديگر ميتواند در رابطه بين فردي بازي شود.
بازيها در نمايشنامهي زندگي
زندگي مانند يك بازي روي صـحنه است. از آنجايي كه انتهـاي نمايشنامه پيش ازشروع تئاترطرحريزي ميشود اگر در نمايشنامه بازي كنيم، نميتوانيم پايان آن را تغيير دهيم به عبارتي تغيير نميكنيم، هر كس بايد نقش خود را درست همانگونه كه نوشته بازي كند تا تئاتر زندگي پيش برود. اگر نمايشنامه شخص ديگري را براي زندگي بپذيريم در جاي او قرار ميگيريم و نياز به دنبال كردن نمايشنامه زندگي او هستيم. يكي از مهمترين دلايل يادگيري بازيها اين است كه بازيهاي رواني، بخش مهمي از هر پيشنويس زندگي را تشكيل ميدهند. الگوهاي بازيهاي رواني مانند صحنههاي كوتاه نمايشنامهاي طولاني، نشان دهندهي شخصيتها و موضوع نمايش هستند و بازي را به سوي پايان اجتناب ناپذيرش هدايت ميكنند. اگر بازيها به دليل صداقت و دوستي متوقف و يا رها شوند، پيشنويس زندگي مفاهيم و معاني تازهاي به خود خواهد گرفت.
وظايف و نقش هاي رهبر گروه
اگر چه تحليل رفتار متقابل براي توسعه آگاهي عاطفه, منطق و تمركز بر جنبههاي شناختي به كار ميرود، درمانگران آن به عنوان يك معلم، مفاهيمي مانند تجزيه ساختاري شخصيت، تجزيه دادههاي اوليه و تجزيه بازيها را نيز بيان ميكند مهمترين تأكيد در كار درماني گروههاي تحليل رفتار متقابل تساوي رابطه مراجع و درمانگر ميباشد. يكي از راههاي برقراري تساوي بين درمانگر ساير اعضاي گروه اينست كه قراردادي راجع به تباين ميان رهبر گروه و تكتك اعضاي گروه كه در فرايند گروهي شركت ميكنند بسته ميشود كه در آن اعضاي گروه تضمين ميدهند كه در تمام فعاليتها شركت نموده و فعال باشند در نتيجه وظيفهي درمانگر اينست كه از دانش خود به طور كامل در انجام كار گروهي استفاده نمايد.
از ديدگاه درمان مبتني بر باز تصميمي رهبر گروه وظيفه دارد كه به اعضا كمك كند تا آنها بتوانند خودشـان را خوب بشناسند و بدانند كه چه احساسهاي منفي و بدي دارند كه در تمام زندگي با خود حمـل كـردهاند و اينكه چگونه اين احساسات از پيشنويس زندگي آنها به وجود آمده است. از كارهاي ديگر رهبر گروه اينست كه به اعضا كمك كند كه از طريق تجربه كردن به رشد و شكوفايي برسند به عبارت ديگر اعضا با شركت در گروههاي تحليل رفتار و تجربه كردن احساسات به شكل سالم بتوانند تصميمات جديدي گرفته و پيشنويس زندگيشان را تغيير دهند. الگوي درمـاني در گروههاي تحليـل رفتار مبتني بر ارتقـاي كار فـردي همراه با مجموعهي گروه ميباشد كه در نتيجهي آن تعامل بين اعضاي گروه سادهتر و آسانتر گردد و اعضا هستند كه به يكديگر تشويق و دلگرمي ميدهند.رهبر در گروه در يك موقعيت مركزي قرار ميگيرد و با تك تك اعضا ارتباط برقرار ميكند و نحوه اين ارتباط به صورت دايرهوار ميباشد.
منبع
استاد رمضان ،هادی(1394)، هنجاريابي پرسشنامه سنجش روابط متقابل،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید