رویکردیادگیری اجتماعی
بندورا ووالترز، با یک سری آزمایشهای تجربی شرایطی رانشان داده اند که تحت آن شرایط ،کودکان رفتار مدل های مختلف را تقلید می کنند. آنان با بررسی کودکان، به وجود مدل های ناسازگار مورد تقلید این کودکان درخانه ومحیط اطراف پي برده اند . به گفته این پژوهشگران ،کودکان رفتارهای تهاجمی ویا مطیعانه رااز مدل های خود می آموزند. این نظریه نشان می دهد که رفتارهای قابل قبول یاد گرفته شده چگونه از طریق تشویق ،تقویت می شوند .چناچه رفتارهای ناپسندی به صورت ملایم وجود داشته که می توان از آنها صرف نظر کرد اما اگر این رفتارها به صورت دایمی وشدید درآیند ،می توان از طریق تقویت منفی آنها را تعدیل نمود وجای ناسازگاری را گرفت.
رویکرد بوم شناختی
این دیدگاه اهمیت درک رابطه بین ارگانیزم ونظام های محیطی مختلف ،از قبیل خانواده واجتماع را مورد تاکید قرار می دهد.روابطی که درمیان نظامهای محیطی وجود دارند به نوبه خود حائز اهمیت اند.
لایه هایی که درمحیط وجود دارند از نزدیکترین آنها ، شامل خانواده یا گروه همسالان، تا لایه های دورتری که کودک دخالت مستقیمی درآن ندارد از قبیل دولت، گسترش دارد واین نظام ها وروابط آنها می تواند جریان رشد اجتماعی وسازگاری را تغییر دهد.
نزدیکترین محیط، میکرو سیستم نام دارد که به محیط واقعی که کودک درآن زندگی می کند وروابط متقابلی که با سایر افراد دارد اشاره می کند .ماهیت میکرو سیستم درطول رشد تغییرمی یابد ،درحالی که دردوران کودکی ونوجوانی درمدرسه وگروه همسالان ،ممکن است بیشتر درکانون توجه قرار گیرد.
سطح بعدی ،مزوسیستم می باشد که از روابط متقابل بین لایه های میکرو سیستمی که کودک به طور فعالانه ای درآنها شرکت می جوید ،تشکیل می شود .برای یک بزرگسال پیوندهای بین میکرو سیستم های خانواده ،کار ودوستان ،معرف مزوسیستم می باشد. در سطح بعد ،اگزو سیستم است ،محیط هایی که دررشد کودک موثرند اما خود کودک درآن نقش مستقیمی ندارد .سرانجام این که مزوسیستم واگزوسیستم ها ،درون مجموعه الگوهای عقیدتی ونهادی فرهنگ یا خرده فرهنگی خاصیِ که میکرو سیستم نامیده می شود، احاطه شده است. این سطح ،مشخص می سازد که الگوهای وسیع ،اعتقادات وایدئولوژی ها ،فرهنگ ها درکشورهای مختلف وهمین طور خرده فرهنگ های مختلف دردرون یک کشوررا از هم متمایز می کند.
رویکرد شناختی
از دیدگاه رویکرد شناختی،انسانِ دارای سازگاری اجتماعی، کسی است که توانایی پردازش صحیح اطلاعاتِ دریافتی از محیط راداراست وچون قادر به چنین کاری است ،لذا یک نظام ارزشی واقع بینانه برای خود تنظیم می کند، تاتحت تاثیر نوسانات روانی دردناک واختلاف با دیگران دچار آسیب نشود. یک فرد سازگار ،باید درهمه ی مراحل پردازش اطلاعات ،توانایی عمل به شیوه ای عاقلانه را داشته باشد تا ازتحریف های شناختی که پایه واساس ناسازگاری است درامان بماند.
براساس نظر بک ، که یکی از سردمداران نظریه شناختی می باشد ،انسان دنیایی درونی دارد که درجهت شناخت آن باید تلاش کند. این دنیای درونی شامل نیازها،ارزش ها،عواطف واهداف می باشد . همچنین وی معتقد است که برای سازگاری بامحیط اطراف، باید خودودیگران راشناخت، چرا که لازمه ی سازگاری با محیط ،شناخت نقاط قوت وضعف های خود وآن چیزهایی است که قرار است با آنها سازگار شود .
رویکرد انسان گرایی
روانشناسان پدیدار نگر معمولا قبول ندارند که رفتار را تکانه های ناهشیار یا محرک های برونی کنترل می کند وبه جای آن معتقدند که ما بازیچه دست نیروهای خارج ازکنترل خودنیستیم ،بلکه اثر گذارانی هستیم که می توانیم سرنوشت خودرا کنترل کنیم .
روانشناسانی چون راجرز ومزلو كه به عنوان روانشناسان انسان گرا مطرح هستند، بیشتر بر ویژگی های مثبتی چون آفرینندگی ،شکوفایی توانمندیهای بالقوه ،فردیت ،واقع بینی، رعایت حقوق دیگران ونظایر آن تأکید دارند وبرای ایجاد ارتباط بین میزان سازگاری ونسبت ویژگی مورد نظر ،قاعده ای منطقی را مطرح می کنند. بنابرنظر راجرز ،منظور از سازگاری ،انطباق مستمر انسان با تغییرات مختلف وایجاد ارتباط بین خود ومحیط به نحوی است که حداکثر خود شکوفایی همراه با رفاه اجتماعی ضمن رعایت حقایق خارجی را امکان پذیر می سازد .
از نظر راجرز، انسان ذاتا ماهیتی مثبت دارد ومسیر حرکت او درمجموع به سوی خودشکوفایی ،رشد واجتماعی شدن است. راجرز براین اعتقاد است من همواره نسبت به ماهیت انسان خوش بین نیستم وکاملا آگاهم که دراثر حالات دفاعی وترس های درونی ،افراد می توانند به طور غیر قابل تصوری بی رحمانه ،وحشتناک ،تحول نایافته ،واپس رونده،غیر اجتماعی وآزار دهنده رفتار کنند.با وجوداین یکی از نیرو بخش ترین قسمت از تجربیات من، کارکردن با این افراد وکشف تمایلات بسیار مثبتی است که درآن ها،مانند همه ی ما،درعمیق ترین سطوح وجود دارد.
نخستین شرط پیدایش شخصیت سالم ،دریافت توجه مثبتِ نامشروط ،دردوره ی شیرخوارگی است .شخصیت سالم زمانی ایجاد می شود که مادر بدون توجه به چگونگی رفتار کودک به اوعشق ومحبت نشان دهد. کودک این عشق ومحبت راکه به رایگان نثارش می شود باگرایش و به شیوه ی نشان دادن آن، به یک رشته هنجارهاومعیارها درونی شده تبدیل می کند ،همانگونه که کودک شیرخوار توجه مثبت مشروط مادر را درونی واز آن خود می سازد .
به اعتقاد راجرز ،مادرمی تواند رفتارهای خاصی را مورد تایید قرار ندهد،بدون آن که برای دریافت عشق ومحبت، قید وشرطی بگذارد. دراین حالت فضایی پیدا می شود که کودک، ناپسند بودنِ بعضی از رفتارها را می پذیرد ،بدون آن که وادار شوداز انجام دادن آن هااحساس گناه کند.کودکانی که با احساس توجه مثبت نامشروط پرورش می یابند ،درهر شرایط ،خودرا ارزشمند می دانند واگر این ارزشمندی به هیچ وجه مشروط نباشد ،نیازی برای رفتار تدافعی نمی ماند .دراین حال میان خود وادراکِ واقعیت، ناسازگاری نخواهد بود.برای چنین کسی هیچ تجربه ای، تهدید کننده نیست ؛او می تواند درزندگی از هر حیث آزادانه مشارکت داشته باشد.
راجرز ، اصطلاح فرد دارای عملکردِ کامل را ،برای توصیف فردی که به سطوح خودشکوفایی رسیده است به کار می برد.
این افراد با برخورداری از پنج ویژگی خاص می تواننددردگرگونی های اوضاع واحوال محیط ،سازگاری بیشتری نشان دهند:
- آمادگی کسب تجربه
- زندگی هستی گرا
- اعتماد به ارگانیسم خود
- احساس آزادی
- خلاقیت .
این گونه افراد از چنان خودانگیختگی وخلاقیتی برخوردارند که حتی با دگرگونی های دردناکی چون جنگ یابلایای طبیعی ،کنارمی آیند. انسان های دارای عملکردِکامل ، با بهره گیری از خلاقیت با محدودیت های اجتماعی وفرهنگی ،همرنگی یا سازشِ فعل پذیر، نشان نمی دهند. چرا که این افراد، حالت تدافعی ندارندودلبسته ی ستایش دیگران از رفتار خود نیستند.البته اگر بخواهند، می توانندبا مقتضیاتِ وضعیتِ خاص همرنگ شوند ؛به شرط آن که این همرنگی، به ارضای نیازهای خودشان کمک کند وآن هارا توانا سازد تا خودرا به بهترین وجه بپرورانند.
همچنین براساس نظریه ی راجرز ،وقتی ادراک فرد از تجربه هایش تحریف یا انکار شود ،نوعی ناهماهنگی بین خود وتجربه اش به وجود می آید. همین ناهمخوانی ، به درجات کم یا زیاد، موجبات ناسازگاری وآسیب پذیری فرد رافراهم می آورد .
رویکرد روانشناسی فردی
در دیدگاه آدلر ، زندگانی دراجتماع از یک سو ، مستلزم محدودیتهای متقابل وهدف های فردی برترِ بلافاصله وفوری است وانسان را مجبور به همیاری وهمکاری می نماید ،از سوی دیگر این چنین زندگانی تنها موجودیتی است که بتواند ایمنی وی را فراهم سازد. بدین ترتیب درکنار رنج ها یعنی احساسات ناتوانی وکهتری ،مرهمی نیز نهاده شده است وآن، توحید کامل با گروه اجتماعی است .به نظر آدلر این یکپارچگی یا توحید با گروه ،درهرفرد سالم براثر تمایل عمیقی که ناشی از انگیزه اجتماعی زیستن است وانسان را به دوست داشتن وپذیرفتن دیگری وهمکاری وتعاون می کشاند تسهیل می گردد.
آدلر، براین باور است که افراد بشر موجوداتی اجتماعی هستند وبنابراین رفتار بشر تنها دربافت اجتماعی آن قابل درک است. درهر فردی ظرفیتی به صورت فطری وجود دارد که آدلر علاقه اجتماعی می نامد. منظور از علاقه اجتماعی نه تنها علاقه به دیگران می باشد، بلکه علاقه به علاقه مندیهای دیگران را نیز شامل می شود. علاقه اجتماعی، استعدادِ همکاری وزندگی اجتماعی است که می تواند از طریق آموزش ،گسترش یابد. وقتی گسترش یافت ، می تواند از طریق مهارت های واقعی همکاری ،کمک ،درک وهمدلی بیان شود. بنابراین علاقه اجتماعی ،ملاک آدلر برای تشخیص سلامت روانی بوده است وهمچنین معیار سنجش هنجار بودن کودک است.میزانی که یک فرد می تواند به طور موفق با دیگران سهیم باشد واز طریق کارکردن باآن ها مشارکت نماید ویک رابطه ی ارضا کننده با فردی از جنس مخالف خود به وجود بیاورد که درواقع نشان دهنده سطح بلوغ ویکپارچگی کلی شخصیت او می باشد. تلاش اجتماعی یک تلاش اولیه است، نه ثانویه. جست وجو برای اهمیت داشتن ویافتن جایگاهها دراجتماع ،از جمله اهداف اساسی هر کودک وبزرگسالی می باشد. بنابراین افراد بشر رانباید درانزوا نگاه کرد، بلکه باید آن ها را به عنوان موجوداتی که دارای تعامل اجتماعی هستند دید.
رویکرد تحولی
از نظر پیاژه، شخصیت انسان دارای دو جنبه است :یکی جنبه ی خودمیان بینی ودیگری جنبه ی سازش پذیری .مسئله اساسی تشخیص بین فرد وشخصیت است.فردبه منزله ی منِ متفرعنی است که خودمیان بین است وبراساس این خودمیان بینی عقلی یا اخلاقی راه را بر روابط متقابل که وابسته به هر نوع زندگی اجتماعی مترقی است می بندد. اين شخص به عکس فردی است که آزادانه به قبول انضباطی تن درمی دهد ،یا درپی ریزی آن سهیم می شود ،وبدین ترتیب به طور ارادی خودراتابع نظام هنجارهای اخلاقی متقابل می نماید .بدیهی است که دراین شرایط وی تابع احترام نسبت به دیگران است .پس شخصیت، درواقع یک نوع هشیاری عقلی ووجدان اخلاقی است که به همان اندازه که از عدم هنجار اخلاقی یا ناپیروی، که حاصل خودمیان بینی است به دور می باشد ،به همان نسبت نیز از قبول هنجارهای اخلاقی دیگران یا دیگر پیروی که تحت فشار محیط خارج بوجود می آید، فاصله دارد. چه با فراخواندن دستورها واحکام اخلاقی ،به تقابلِ براستقلال اخلاقی وخود پیروی خویش تحقق می بخشد .به تعبیری ساده تر شخصیت هم با هرج ومرج وهم با اجبار، مخالف است ،زیرا اخلاقا خودپیرو است وطبیعی است که درخودپیروی اخلاقی ،فقط می توان بایگدیگر روابط متقابل داشت .
رویکرد رفتاری
رفتارگرایان ،متغیر های برون ارگانیزمی ومحیطی را بعنوان عوامل اساسی رفتارها بیان می کنند. یعنی محیط ،عامل اصلی تعیین کننده رفتار است وسازگاری، زمانی حاصل می شود که ارگانیزم به شکل صحیح ومناسب به محرکهای محیطی پاسخ دهد.به نحوی که بیشتر، تقویت کننده یا محرک خوشایند رابه وجود آورد. اگر ارگانیزم به شیوه ای رفتار کند که محرکِ آزاردهنده به دنبال آن بیاید ،سازگاری وی به هم خواهد خورد.
رفتارگرایان نیز معتقدند که رفتار انسان ،خواه سازگارانه یا ناسازگارانه ،به مقدار زیادی توسط پیامدهایش کنترل می شود. بنابراین فراوانی پاسخ های ناسازگارانه درصورتی که توسط محیط وبواسطه تقویت کننده ها تقویت شوند ،افزایش می یابد وفراوانی این رفتارها درصورتی که مرتباًتقویت نشوند یا باتنبیه مواجهه شوند ،کاهش می یابد. اگر هیچ تقویتی وجود نداشته باشد نیز این رفتار ها خاموش خواهند شد.
منبع
فردوسی،فرزانه(1393)، پیش بینی سازگاری اجتماعی دانشجویان مجرد،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی ومشاوره،دانشگاه علوم بهزیستی وتوانبخشی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید