دیدگاههای نظری درباره دین
هال
هال، به عنوان نخستین کسی که در باره تاثیر فرایندهای فیزیولویک در دین مدارک علی فراهم آورد و به عنوان مبدع نظریه تکاملی تحول بر پایه سایق های موروثی اولیه ، یکی از اولین طلایه داران رویکرد زیست شناختی به دین است .اگر قرار باشد افتخار پایه گذاری روانشناسی دین به کسی داده شود آن شخص کسی جز هال نیست . او نه تنها در این رشته پیشگام بود، بلکه نفوذی مرشدانه بر دانشجویی داشت که در دانشگاه کلارک در دوره کارشناسی ارشد زیر دست او کار می کردند و چند تن از آنان بعدها از روانشناسان مهم دین شدند. آنچه را پرات مکتب کلارک در روانشناسی دین می نامد ویلهم کوپ 1920 و عده ای دیگر مکتب هال می خوانند ؛ دبلیو بی سلبی 1924 اصطلاح مکتب آمریکایی را ترجیح می دهد اما او هم به اندازه پرات و کوپ به سبب پیشگامیش اعتبار قائل است .
روانشناسی وراثتی دین
در طول سالهای بین نخستین مقاله اش درباره روانشناسی دین با عنوان تربیت دینی و اخلاقی فرزندان و فصلی درباره تبدیل در کتاب نوجوانی اش؛ هال تفسیری کاملاً ثابت از دین عرضه می کرد که یکسره تکاملی و تربیتی است . وی معتقد بود که رشد دینی فرد تابع رشد دینی انواع است. در رشد دینی نیز مانند رشد جنین شناختی ، پدیدآیی فردی تکرار پدیدآیی نوعی است. این نظریه ارزش دوگانه داشت. از یک سو به پژوهش های شاگردان هال جهت داد که هدف بسیاری از آن ها یافتن مدارک آماری برای فرضیه های مطرح درباره علایق و تجربه دینی بود از سوی دیگر کنکاش در همین اصل پدیدآیی روانی، پایه ای جدید برای آموزش دینی فراهم آورد.
مراحل تکامل رشد دینی
وجود عواطف دینی را در خردسالان تنها می توان به حدس و گمان دریافت . هال با نظر موافق از سخن مربی آلمانی فردریش فروبل یاد می کند که ناخود آگاه کودک در خدا آرام می گیرد. دیگر نویسندگان آن روزگار فرض کرده بودند که نوعی احساس نطفه ای ـ جسمانی عام نسبت به وجود ناب در آدمی هست ، احساسی از سعادت متعالی یا حتی اتحاد فرشته وار که بتدریج در ورطه تجارب خاص زندگی فرو می غلتد. هال تقریبا سه چهار قرن پیش از اریکسون و نظریه پردازان شی رابطه ها نتیجه گرفت که بذر عواطف دینی بنیادین را نخستین ماه های کودکی می توان کاشت این کار با مراقبت دلسوزانه از جسم کودک از طریق برخورداری آرام و با طمأنینه و پرهیز از محرک های شدی و احساسات یا تغییرات تند امکان پذیر است. هال معتقد است که از این طریق می توان به رشد ؛حس؛ اعتماد ، قدردانی ، وابستگی و عشق یاری رساند ، عواطفی که نخست متوجه مادر است و بعد به خدا معطوف میشود.هرچند هال ، نتوانست بر ضدیت روانشناسی آمریکا با دین غلبه کند لیکن در ایجاد انگیزه برای مطالعه عینی دین موفق بودو میراثی که وی برجای نهاد عبارت است از آرمان رویکردی شدیداً علمی ، روش پرسشنامه ای و استفاده از تحلیل آماری . روانکاوی و روانشناسی عینی هردو مانند وی درون نگری را به عنوان یگانه روش روانشناختی رد میکردند و هر دو مانند او برریشه داشتن دین در جسم آدمی تاکید میورزیدند روانشناسی دین که نظریه های رفتارگرای ونیزروش های آن را بکار می گرفتند.
روانشناسی مذهبی از دیدگاه انسانگراها
انسان گرایان به استعداد های ذاتی و مثبت انسان می اندیشند ، بر اهمیت و یگانگی فرد تاکید می کنند و نیازها و ارزش ها ی معنوی را به رسمیت می شناسند و می خواهند آن هارا ار تقاء دهند.
فروید
فروید، مبدأ دینداری را ناشی از رابطهی کودک با پدر دانسته و رفتار مذهبی را شکلی از روانآزردگی میداند و آن را یک خطای ادراکی ناشی از آرزوی بچهگانه برای داشتن یک پدر نیکخواهِ قدرتمند میداند که این احساسِ ترسِ از قدرت برتر سرنوشت، همواره وجود خواهد داشت .دین در ضعف و وابستگی اساسی انسان به پدر و در آرزوی برآورده نشدهی ما برای دسترسی به نیازهای کودکانه ریشه دارد، که با شکل خدا جلوه کرده است. بنابراین درماندگی و وابستگی دوران کودکی و ترس از تنبیه و نارضایتی پدر قدرتمند، به زندگی بزرگسال منتقل میشود و با ارتباط فرد مؤمن باخدا جایگزین میگردد .فروید نياز جنسی را محرک اصلی بسياری از فعاليتهای بشری میداند. او حتی رابطه فرزند و والدين را نيز بر همين اساس تعبير میکند. این ادعای او مبتنی است بر اینکه غریزهی جنسی یا لیبیدو مادرِ تمام غرایز است.
اقتضای اصلی غریزه جنسی این است که هرگاه تحریک شد، ارضا شود. امّا از همان اوان کودکی، پدر و مادر به انسان یاد میدهند که آزادی جنسی مطلق وجود ندارد. هر قدر سن بالاتر میرود، اجتماع محدودیتهای بیشتری پیش پای او مینهد، اما انسان تسلیم این محدودیتها نمیشود. غریزههای جنسی در رویارویی با این محدودیتها سرکوب میشوند و به ضمیر انسان برمیگردند؛ یعنی از روان خودآگاه به ناخودآگاه میروند و در ناخودآگاه به شکل عقده درمیآیند. به نظر فروید، شاعران و هنرمندان و حتی پیامبران همه از این طریق پدید آمدهاند؛ یعنی این غریزهی سرکوب شده، گاهی به صورت شعر و گاهی به صورت هنر و گاهی به صورت تعالیم دینی جلوهگر شده است .
فروید در کتاب ؛ آیندهی یک پندار در مورد کارکرد دین برای بشر و جایگاه دین نزد آدمی میگوید: بشر برای زندگی اجتماعی باید بهایی بپردازد و آن چشم پوشی از بخش وسیعی از امیال و آرزوها است، بشر باید از امیال جنسی و طمعهای فردی صرف نظر کرده و پیرو قوانینی عام باشد. فروید در گام بعدی میگوید: حقیقتی وجود دارد که بدیهی است و ما همه از دوران کودکی به آن پیبردهایم، ما به هنگام ترس، حوادث طبیعی و … پدری داشتیم که به او پناه میبردیم و وجود او به ما قوت قلب میبخشید. صدای دلنواز او که میگفت: همه چیز به خیر و خوبی منتهی میشود، ما را از ترس میرهانید.
این تجربهی دوران کودکی ما است، ولی حال که بالغ شدهایم، چه؟ به نظر فروید در دوران بلوغ، ندای دین همان کار صدای پدر را میکند و همان گرمی را دارد. باورهای دینی، خدایی را به جهان فرافکنی میکنند که در مقابل تهدیدهای طبیعت و ترس، پناهگاه ما است. حتی مرگ هم با یاد این خدا، ترسی در ما ایجاد نمیکند و با کمک آن مشکلات اجتماعی را فراموش میکنیم .با اینکه فروید، توانست در زمینهی روانشناسی، با نبوغ و مطالعات خود راهکارها و پژوهشهای نوینی را پایهریزی کند، اما نگاه او به دین، نگاهی سطحی و در محدودهی علم روانشناسی باقی ماند. این در حالیست که شناخت دین بهویژه دین اسلام و آموزههای حیاتی آن، نیازمند ذهنی است که افق اندیشههایش فراتر از دنیای ماده و روابط حاکم بر آن باشد.
یونگ
یونگ، نظر مساعدتری به دین و مذهب داشت. او معتقد بود که دین، در پیروانش احساس امنیت به وجود میآورد. یونگ دین را نوعی تجلی خاص روح انسانی میداند که میتوان آن را با قبول آغازین کلمه به صورت رفتار و مشاهدهی دقیق و ملاحظه موشکافانه در برخی از عوامل دینامیک مشخص، تعریف کرد. دیدگاه یونگ گرچه شبیه به دینشناسی فروید و تا حدی تحت تأثیر روانکاوی و ضمیر ناهشیار است، ولی به تعاملات روانشناسی محدود نمیشود و دیدگاههای معرفتشناسی و روششناختی را هم دخالت میدهد. او نظریهی ناهشیار جمعی را میپذیرد و از اینرو تجربهی دینی را به هیچیک از دو حیطهی عقل محض یا تجربه، متعلق نمیداند. ازنظر فروید دین پدیدهای آسیبزاست، ولی یونگ دین را پدیدهای شفابخش میداند. یونگ بر این باور است که امروزه برای درک مسائل دینی شاید راهی جز روان شناسی وجود نداشته باشد، و تنها از خلال فهم روان شناختیِ تجربه عوالم درونی است که میتوان به درک دین راه یافت.
یونگ دیدگاه خود را در باب دین و نیاز انسان به دین چنین بیان میکند: دین یکی از قدیمیترین و عمومیترین تظاهرات روح انسان است و بنابراین واضح است که هرگونه روانشناسی که سر و کارش با ساختمان شخصیت انسان باشد، دستکم نمیتواند این حقیقت را نادیده بگیرد؛ که دین تنها یک پدیدهی اجتماعی و تاریخی نیست، بلکه برای بسیاری افرادِ بشر حکم یک مسأله مهم شخصیتی را دارد. دین به معنای تفکر از روی وجدان و با کمال توجه، درباره یک چیز قدسی و نورانی است. این چیز عبارت از یک نیروی محرک یا یک اثری است که علت آن را نمیتوان در عمل ارادی فرد پیدا کرد. علتش هرچه باشد، حالتی است که به انسان دست میدهد بی آنکه ارادهی او در آن دخیل باشد. دین عبارت از یک حالت مراقبت و تذکر و توجه دقیق به بعضی عوامل مؤثر است که بشر عنوان قدرت قاهره را به آنها اطلاق میکند. میتوان گفت اصطلاح دین، معرف حالت خاص وجدانی است که بر اثر درک کیفیت قدسی و نورانی تغییر یافته باشد. حتی یونگ شرط حتمی و ضروری شفا یافتن بیماران عصبی و روانی را دینداری واقعی و ایمان و پایبندی به اعتقادات دینی معرفی میکند. اعتقاداتی که انسان در برابر آنها استقامت به خرج میدهد و تجربه دینی خود را تقویت میکند. به عقیده او افراد در برابر برخورد مستقیم با حالت دینی به طرز مؤثری حفظ و حمایت میشوند.
یونگ میگوید: دین گرایش خاصی از ذهن انسان است که در آن عوامل پویا به قدری زیبا و معنیدار نگریسته میشوند که باید مورد ستایش و مهر قرار گیرند. این گرایش از رفیعترین و قویترین ارزش برخوردار است و حتی میتوان گفت که به لحاظ روانی بسیار پراهمیت و دارای شدت بسیاری است. وی میافزاید دین تکیه بر سنت و اعتقاد ندارد بلکه در کهنالگوها یعنی ملاحظهای دقیق برآنچه جوهر دین را میسازد ریشه دارد. هر فردی دارای ذاتی دینگرایانه است، تکانهای برای دین که کنشی روانی دارد و این گرایش ذاتی است که موقعیت و الگویی برای همهی تصورات و فعالیتهای دینی فراهم میآورد .یونگ شخصیت، اندیشه و تجارب خود را در کتاب ؛ خاطرات، رؤیاها و اندیشهها بهوضوح ترسیم کرده است. او میگوید: خدا برای من یکی از مطمئنترین و بیواسطهترین تجارب است. وی خداوند را بر اساس تجربهی شخصی و توصیف کلامی-منطقی متداول در الهیات مطرح میکند.
او با تحویل دین به الهیات مخالفت میکند و بهجای آن دین را به تجربهی شخصی ارجاع میدهد. خدایی که در تجربه قدسی تجربه میشود، خدایی نیست که در قالب مقولهای تصویرسازی شده و مورد اثبات قرار گیرد. ادیان و مسلکهای مختلف مجموعههای مدون و منظم تجربیاتیاند که در اصل مذهبی بودهاند. مضمون و محتویات تجربهی اصلی در این مسلکها صورت متبرک به خود میگیرد و بهطورکلی در قالب ساختمان فکری خشک و پیچیدهای منجمد میشود.یونگ ، نظر مساعدتری به دین و مذهب داشت. او معتقد بود که دین، در پیروانش احساس امنیت به وجود میآورد. یونگ دین را نوعی تجلی خاص روح انسانی میداند که میتوان آن را با قبول آغازین کلمه به صورت رفتار و مشاهدهی دقیق و ملاحظه موشکافانه در برخی از عوامل دینامیک مشخص، تعریف کرد.
جیمز
ویلیام جیمز، رویکرد مادیگرایانه را در تفسیر دین نفی میکند. دین در نظر او مفهومی پیچیده و مرکب، دارای انواع و ابعاد گوناگون، و دو شاخهی کلی، نهادی و شخصی است. او بخشی از دین را که انسان برای جلب رحمت خدا انجام میدهد، دین نهادی، و بخش دیگر دین را که در آن ابعاد باطنی انسان، کانون علایق را تشکیل میدهد، شاخهی کاملاً شخصی دین مینامد. جیمز چون معتقد بود که مأمن اصلی دین، فردیت است به همین خاطر بیشتر به دینِ شخصی پرداخته و دین نهادی را نادیده گرفته است .
جیمز تأثیر خداوند بر انسان را اینگونه ترسیم میکند: اگر از من بپرسند وجود خداوند چگونه ممکن است در حوادث و رویدادهای بشری تغییری را سبب شود؟ بهسادگی جواب میدهم، با اتصال بشر در هنگام دعا، بهویژه وقتی عالم ماوراء حس و قلب آدمی را لبریز میکند. آنچه آدمی در این موقع احساس میکند این است که اصلی روحانی که به یک معنا از اوست و در عین حال از او جداست، در مرکز نیروی شخصی او اثری زندگیبخش میگذارد و زندگی نوینی به او میبخشد، به طوریکه با هیچچیز قابلمقایسه نیست.
ویلیام جیمز ،در كتاب ,تنوع تجربهی دینی به بررسی انواع تجربیات دینی پرداخته است. وی ضمن استناد به تجربیات شخصی افراد در حالات جذبه، خلسه و احساس حضور نزد پروردگار به مسئله وحدت وجود كه از مباحث اساسی در فلسفه و عرفان است توجه میكند. دامنهی مطالعات ویلیام جیمز در زمینهی تجربیات دینی از كشور آمریكا فراتر رفته و فرهنگ شرق را نیز دربر میگیرد. حاصل این مطالعات منجر به ارائه یك فرضیهی اساسی در زمینه روانشناسی دین میشود. طبق این فرضیه، محتوای ناهشیار صرفاً شامل خاطرات ناقص، تداعی معانی عجیب و غریب و مانند آن نیست، بلكه قسمت ناهشیار شخصیت انسان میتواند منبع و سرچشمهی بسیاری از شاهكارها و آثار نبوغ باشد. جیمز میگوید: به هنگامی كه مسئله تصوف، عرفان، دعا و نیایش را مورد مطالعه قرار داده بودیم ملاحظه كردیم كه در زندگی مذهبی نقش عمده را فیض نهایی كه از قسمت ناهشیار ما میرسد بازی میكند.
بنابراین من فرضیه خود را اینطور قرار میدهم؛ این حقیقت برتر كه ما در تجربیات دینی با آن ارتباط پیدا میكنیم، بیرون از حدود وجود فردی ما هرچه میخواهد باشد، درون حدود وجود ما، دنبالهی ضمیر ناهشیار ما از اوست. وقتی كه ما به این شکل پایهی فرضیهی خود را بر روی امری كه مورد قبول دانشمندان روانشناس است قرار میدهیم، با علوم امروزی تماس خود را حفظ كردهایم، حال آنكه علمای علم كلام چنین تماسی را ندارند.جیمز در جایی دیگر میافزاید: مذهب عبارت است از تأثیرات و احساسات و رویدادهایی که برای هر انسانی در عالم تنهایی و به دور از همه وابستگیها برای فرد روی میدهد، به طوری که انسان از این مجموعه درمییابد که بین او و آن چیزی که آن را ، امر خدایی مینامد، رابطهای برقرار است و این ارتباط یا از راه قلب و یا از روی عقل و یا به وسیله اجرای اعمال مذهبی برقرار میگردد و او معتقد است مذهب هر کس آن قدری است که خود او به شخصه به آن رسیده است و علم مذهب ممکن است به پای زندگی نرسد.
فروم
اریک فروم، معتقد بود که دینداری و مذهب، هم میتواند برای سلامت روان مفید باشد و هم میتواند زیانبار باشد و این بستگی به نوع جهتگیری دینی فرد دارد. فروم ، در کتاب ؛ روانکاوی و مذهب اشاره میکند که مسئله، انسان مذهبی بودن یا نبودن نیست ؛آنگونه که فروید معتقد بود، بلکه اینکه، چگونه دینداری باید باشد، مهم است.فروم ، معتقد بود که انسانها بهطورکلی دو شیوهی دینداری را برگزیدهاند. نوع اول را مذهب قدرتمدار مینامد. شخصی که چنین اعتقادی دارد، احساس میکند که او را قدرتی از خارج کنترل میکند. در چنین دیدگاهی شخص خدا را به خاطر قدرت و کنترلش بر فرد پرستش میکند نه به خاطر خصوصیات اخلاقی. فروم مذهب قدرتمدار را به این دلیل که بر قدرت و اختیار و رشد فردی تأکید ندارد برای سلامت روان زیانبار میداند. او همچنین عقیده داشت که یک مذهب ، انسانگرا نیز وجود دارد و در این دیدگاه به خداوند بهعنوان نمادی از آنچه انسان بهراستی میتواند به کمالات او برسد نگریسته میشود. به نظر فروم این دیدگاه میتواند برای سلامت روان مفید باشد.
مزلو
آبراهام مزلو، نیز به مذهب و سلامت روان توجه داشت. او بر انواعی از تجارب ذهنی تمرکز داشت که میتواند برای فردِ دیندار، مفید یا مضر باشد. مزلو انسانها را به کسانی که تجربهی اوج دارند و کسانی که تجربهی اوج ندارند تقسیمبندی میکند. کسانی که تجربههای اوج یا متعالی دارند در هنگام این تجربهها جهان را بهصورت یک کل بههم پیوسته درک کرده، و از تجربهی انسانی گسستهاند. این تجربهها باعث میشوند که قطبها و بخشهای زندگی، متعالی و روشن شوند. به نظر او تجربههای اوج ، نوع سالمی از تجربههای مذهبی میباشند. البته تمامی تجربههای اوج لزوماً مذهبی نیستند. از سوی دیگر او یادآور میشود کسانی که تجربههای اوج را انکار میکنند، تجربههای مذهبی مفیدی را نخواند داشت. به نظر او کسانی که تجربههای اوج ندارند از تجربههای اوج ترسیدهاند، تجربههای اوج را انکار کرده یا حتی از آن روی گردانیدهاند. یا اینکه تجربههای اوج خویش را فراموش کردهاند. این افراد عقلگرا، مکانیکی یا مادیگرا بوده و تجربههای اوج خود را کاهش دادهاند. مزلو عقیده داشت که مذهب سالم باید این تجربههای اوج را داشته باشد و آن را بهعنوان یک بخش مهم بپذیرد .
فرانکل
ویکتور فرانکل قدرت دینی را عقیده به ابرمعنی میداند. یعنی دین بهترین معنی برای زندگی کردن است. به عقیدهی فرانکل، این دینداریِ ابتدایی یا فطری امروزه در بسیاری از مردم بهصورت ناهشیار وجود دارد و شاید هم سرکوبشده باشد. به گفتهی او، نتیجهی این امر احساس پوچی، بیمعنایی و بیهودگی است که بهویژه در آمریکا دیده میشود. این خلاء وجودی در سراسر جهان بهصورت افسردگی و خودکشی، بهصورت اعتیاد به مواد مخدر، الکل و بهصورت پرخاشگریِ مخرب جلوهگر میشود. فرد و جامعه فقط هنگامی شفا مییابند که هر سه جنبهی وجودی انسان، یعنی جنبهی جسمانی، روانی و دینی باهم ادغام میشوند. فرانکل ، مدعی است که انسان ها از طریق این حرکت عمدی بسوی تعالی خود می کوشند تا به معنا و مقصود دست یابند که برای رضایت و خوشبختی انسان ضروری اند.چراغی که آدمی را در جستجوی معنا هدایت می کند و وجدان است ، که فرانکل آن را پدیده ای کاهش ناپذیر و دارای منشائی متعالی می داند.
اسکینر
همانطور که میدانیم اسکینر، از زاویهی رفتارگرایی به دین مینگریست. رفتارگرایان تمامی رفتارهای انسانی و همچنین حیوانی را محصور در حصار نظام پاداش ، تنبیه و تقویت میدانند. از این رو اسکینر نیز چنین دیدی نسبت به دین و گرایش دینی بشر دارد. در نگاه اسکینر، رفتار دینی و عمل اخلاقی و همهی فضایل انسانی برای کسب منفعت شخصی صورت میگیرد و شخص به دلیل اینکه مؤمن است، از دین جانبداری نمیکندو به دلیل وابستگیهایی که سازمان دینی دارد از آن جانبداری مینماید. اسکینر حتی ارزشهایی چون وفاداری، رعایت انصاف، ایثار و فداکاری را تنها به خاطر حفظ بقا و به دست آوردن لذت و پرهیز از درد میداند .
منبع
سیدمیرزایی،سیده زهرا(1394)، پیش بینی سلامت روان بر اساس باورهای مذهبی و هوش اجتماعی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه آزاداسلامی
از فروشکاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید