ديالکتيک ارگانيسمي
نقطهي شروع براي SDT اين موضوع است که انسانها موجودات فعال و ارگانيسمهاي رشدگرا هستند که به طور طبيعي به يکپارچهسازي عناصر رواني خود در يک حس يکدست از خود و يکپارچهسازي خود در يک ساختار بزرگتر اجتماعي تمايل دارند. به عبارت ديگر SDT ميگويد که بخشي از طرح انطباقي ارگانيسم انسان است که به فعاليتهاي مورد علاقهي خود بپردازد، ظرفيتها را به کار بگيرد، ارتباطها را در گروههاي اجتماعي دنبال کند و تجارب درون رواني و بين فردي را در يک واحد بهم پيوسته يکپارچه سازد .علاوه بر اين ديدگاه ارگانيسمي ـ ديالکتيکي SDT فرض ميکند که اين فعاليتهاي طبيعي ارگانيسمي و گرايشهاي دروني يکپارچهاي که آنها را هماهنگ ميسازد به نيروهاي بنيادي نيازمند هستند ـ يعني حمايتهاي فراگير براي تجربهي کفايت، وابستگي و خود پيروي. همچنين براساس نظريه، فرايندهاي طبيعي نظير انگيزش دروني، يکپارچهسازي، تنظيم بيروني، و حرکت در جهت بهزيستي تنها تا آنجايي به صورت مطلوب عمل ميکنند که نيروهاي بلافاصله حضور دارند يا فرد منابع دروني قابل توجهي براي يافتن يا توليد نيروي لازم، دارد.
به ميزاني که اين فرايندهاي ارگانيسمي توسط شرايط نامطلوب به تاخير ميافتند ـ به ويژه زماني که بافت فرد شديدأ کنترل کننده، چالش انگيز يا طرد کننده است ـ به همان ميزان جاي خود را به فرايندهاي دفاعي يا خود ـ حمايتگرخواهند داد که بدون شک تحت شرايط غير حمايتگر داراي فوايد کارکردي هستند. از نمونههایي از اين فرايندها ميتوان به مجزا ساختن ساختارهاي رواني در مقابل يکپارچهسازي آنها، تمايل به کنارهگيري از ديگران و متمرکز شدن بر خود، و در موارد شديد، غرق شدن در کنارهگيري روانشناختي يا فعاليتهاي ضد اجتماعي به عنوان انگيزههاي جبراني براي نيازهاي ارضاء نشده اشاره کرد.بر اين اساس، نيازهاي ذاتي روانشناختي به کفايت، وابستگي و خود پيروي به ساختار عميق روان آدمي مرتبط هستند، چرا که آنها به تمايلات ذاتي و مادامالعمر انسانها براي دستيابي به کارآمدی، ارتباط و پيوند با ديگران اشاره دارند. از اين رو وجود شرايط محيطي که ارضاي اين نيازهاي بنيادي را ـ در موقعيتهاي بلاواسطهي افراد و در تاريخچهي رشد آنها ـ اجازه ميدهند يک پيشبيني کنندهي مهم براي پاسخ به اين سوال است که آيا افراد سلامت روان و سرزندگي خواهند داشت يا خير .
نيازهاي روانشناختي و انگيزش دروني
در اوايل دههي 1970، زماني که نظريهي کنشگر هنوز از قدرت نسبتأ بالايي در روانشناسي تجربي برخوردار بود، تعدادي مطالعه براي بررسي مفهوم انگيزش دروني (IM) آغاز گشتند .فعاليتهاي برانگيختهي دروني به عنوان فعاليتهايي تعريف شدند که افراد آنها را جالب مييابند و حتي در نبود پيامدهاي کنشگر مجزا نيز انجام ميگيرند. مفهوم انگيزش دروني با پيشنهاد وايت که معتقد بود افراد اغلب براي تجربهي اثر بخشي يا کفايت در فعاليتها مشغول ميشوند، و با عقيدهي دوچارمز که ميگفت افراد داراي يک گرايش انگيزشي اوليه براي احساس عامليت علّي در فعاليتهاي خود هستند، مطابقت ميکرد . از اين رو دسي پيشنهاد کرد رفتارهاي برانگيختهي دروني بر نياز آدمي به احساس کفايت و تعيينگري شخصي مبتني هستند.در آن کارهاي اوليه، دو جريان در تعريف انگيزش دروني ديده ميشود، که ميتوان آنها را به صورت واکنشهايي به دو نظريهي رفتاري غالب در آن زمان نگريست.
يک جريان از تعريف، در پاسخ به اين ادعاي اسکينر که همهي رفتارهاي آموخته تابع تقويت هستند، بر اين تاکيد داشت که رفتارهاي برانگيختهي دروني وابسته به تقويت نيستند ـ به اين معني که به پيامدهاي کنشگر مجزا نياز ندارند ـ زيرا انجام دادن يک فعاليت جالب به خودي خود به لحاظ دروني پاداش دهنده است. جريان دوم تعريف، در پاسخ به ادعاي هال مبني بر اين که تمامي رفتارهاي اکتسابي از ارضاي نيازهاي فيزيولوژيکي حاصل ميآيند، تاکيد داشت که رفتارهاي برانگيختهي دروني تابعي از نيازهاي روانشناختي بنيادي هستند. اين دو جريان مکمل يکديگر هستند: اين عقيده که برخي از رفتارها به لحاظ درونی پاداش دهنده هستند و نياز به تقويت ندارند تعريف عملياتي مفيدي از رفتارهاي برانگيختهي دروني فراهم ساخت و انديشهي نيازهاي روانشناختي، محتوايي براي فرايندهاي انگيزشي دخيل در نگهداري اين طبقهي مهم از رفتارها به دست داد. با اين حال، داشتن اين دو محور تمرکز تا حدي به اين سردرگمي منجر شده است که علاقه ويژگي تعريفي مهمتري در انگيزش دروني است يا نيازهاي روانشناختي.
اصل موضوع انگيزش دروني با اين مطلب آغاز ميشود که ارگانيسم فعال است؛ اين اصل فرض را بر اين قرار ميدهد که انسانها به طور طبيعي فعال هستند و همچنين تمايلي طبيعي به سمت رشد وجود دارد که براي کارکرد موثر به نيرو نياز دارد. به طور مشخص، انگيزش دروني اشاره دارد به درگير شدن فعال در تکاليفي که افراد آنها را جالب مييابند، که آن نيز در مقابل به پيشبرد رشد ميانجامد. علي رغم اين درگير شدن فعال، پرداختن به فعاليتهاي جالب نيازمند نيروهايي براي ارضاي نياز است. علاوه بر اين، افراد کم و زياد به عنوان تابعي از درجهاي که ارضاي نياز را به هنگام درگير شدن در فعاليتها تجربه ميکنند، علاقمند به فعاليتها ميشوند. از اين رو تجارب کفايت و خود پيروي براي علاقهمندي و انگيزش دروني اساسي هستند، اما نياز به کفايت و خود پيروي تعريف کافي از انگيزش دروني را ارايه نميدهند. فعاليتهاي برانگيختهي دروني لزومأ به ارضاي اين نيازها در هر فرد معطوف نيستند، و رفتارهايي که به ارضاي اين نيازها معطوف ميشوند نيز الزامأ برانگيختهي دروني نيستند. رفتارهاي برانگيختهي دروني آنهايي هستند که بدون نياز به پيامدهاي مجزا، آزادانه و از روي علاقه انجام ميگيرند و براي ادامه يافتن به ارضاي نياز به خود پيروي و کفايت نياز دارند.
بنابراين، کارکرد اوليهي حاصل از مشخص ساختن نياز به خود پيروي و کفايت (در رابطه با انگيزش دروني) اين است که امکان پيشبيني شرايط اجتماعي و ويژگيهاي تکليفي که انگيزش دروني را افزايش يا کاهش ميدهند، نشان ميدهد. فرضيهي دو لبهاي که با اين کار هدايت شده است، اين است که انگيزش دروني توسط شرايطي که به ارضاي نيازهاي روانشناختي منتهي ميشوند تسهيل ميگردد، و زماني که شرايط مانع از ارضاي نيازها ميگردند انگيزش دروني کاهش مييابد. از آنجايي که بررسيهاي مختلفي تاکيد کردهاند که انگيزش دروني با يادگيري، عملکرد و بهزيستي بهتري همراه است توجه قابل ملاحظهاي به بررسي شرايطي که انگيزش دروني را کاهش يا افزايش ميدهند، پرداخته شده است.
درونيسازي انگيزش بيروني: نيازها و خود تنظيمي يکپارچه
نظريههاي متعددي که از مفهوم درونيسازي به عنوان يک فرايند محوري در اجتماعي شدن استفاده کردهاند ديدگاههاي متفاوتي را ارايه ميکنند که دامنهاي از درونيسازي به عنوان چيزي که از طريق اجتماعي کردن فرد توسط محيط اجتماعي به او ميرسد تا آنچه که نشان دهندهي دگرگوني تنظيم بيروني به ارزشهاي دروني است را شامل ميشوند .SDT، با فرا نظريهي ارگانيسمي ـ ديالکتيکي خود، فرض ميکند که درونيسازي، همانند انگيزش دروني، يک فرايند فعال و طبيعي است که در آن افراد تلاش ميکنند تا آداب يا خواستهاي پذيرفته شدهي اجتماعي را به صورت ارزشهاي مورد تاييد خود و تنظيم شخصي درآورند .
درونيسازي ابزاري است که افراد از طريق آن تنظيمي را که قبلأ بيروني بوده است جذب و بازسازي ميکنند، در اين شرايط وقتي افراد آنها را نشان ميدهند خود تعيينگر هستند. زماني که فرايند درونيسازي داراي کارکرد مطلوب است، افراد با اهميت تنظيم اجتماعي همانندسازي ميکنند، آنها را در يک حس يکپارچه از خود جذب مينمايند، و به اين ترتيب به طور کامل آنها را به عنوان بخشي از خود ميپذيرند. به اين صورت آنها نه تنها به طور درون فردي بلکه به طور اجتماعي نيز يکپارچهتر خواهند شد. با اين حال، زماني که فرايند درونيسازي کامل نيست، ممکن است تنظيم و ارزشها بيروني باقي بمانند يا تنها تا حدي به صورت درون فکنيها يا همانندسازيهاي غير يکپارچه درونيسازي شوند. اين شکلهاي تنظيم ـ بيروني، درون فکني شده و هويت يافته ـ به اندازههاي مختلف رفتار خود تعيين شده را نشان ميدهند.
انگيزش خود پيرو و انگيزش کنترل شده
از آنجايي که فرايند درونيسازي در سطوح متفاوتي از موفقيت انجام ميگيرد، زيرا تنظيم بيروني از طريق فرايندهاي درون فکني، همانندسازي يا يکپارچهسازي دروني ميشود، در نتيجه انواع متفاوتي از انگيزش بيروني وجود خواهد داشت که در ميزاني که کنترل کننده يا خود پيرو هستند تغيير ميکنند . مطابق با نظر شاهار و همکاران به هنگام ارزيابي کيفيت جهتگيريهاي انگيزشي، تفاوت قائل شدن ميان انگيزش خود پيرو و کنترل شده مهمتر از تمايز گذاشتن بين انگيزش دروني و انگيزش بيروني است. انگيزش خود پيرو زماني مشاهده ميشود که رفتار توسط خود فرد آغاز و هدايت ميشود (يعني زماني که انگيزش دروني است يا تنظيم هويت يافته يا يکپارچه وجود دارد)، در صورتي که انگيزش کنترل شده زماني مشاهده ميشود که رفتار توسط خود فرد آغاز و هدايت نميشود (يعني زماني که رفتار توسط درون فکنيها يا عوامل بيروني تنظيم ميشود).
SDT فرض ميکند که تمامي رفتارها را ميتوان در امتداد پيوستاري از دگر پيروي، يا تنظيم بيروني، تا خود پيروي، يا خود تنظيمي در نظر گرفت که ميزاني را که فرد به آنچه انجام ميدهد متعهد گشته و آن را تاييد ميکند، نشان ميدهد. تنظيم بيروني، يعني زماني که هيچ درونيسازي صورت نگرفته است، کنترل شدهترين شکل انگيزش بيروني را نشان ميدهد، که در آن رفتار فرد از طريق اعمال وابستگيها توسط ديگران تنظيم ميشود. تنظيم درون فکني شده، که شامل فشارهاي دروني است و با تعارض دروني ميان خواست درون فکني شده براي يک رفتار و عدم تمايل فرد براي انجام آن مشخص ميشود، هنوز تا حدي کنترل شده است هر چند تنظيم در درون فرد قرار دارد. در مقابل، از طريق شناسايي ارزش يک فعاليت، درونيسازي کاملتر است، افراد مالکيت بيشتري را بر رفتار تجربه خواهند کرد، و تعارض کمتري را در مورد رفتار کردن مطابق با تنظيم احساس ميکنند و رفتار خود پيروتر خواهد بود. در پايان، از طريق يکپارچهسازي، کاملترين و موثرترين شکل درونيسازي، اعمال برانگيختهي بيروني فرد کاملأ از روي اراده خواهند بود.
در جدول چهار سبک تنظيم، از تنظيم بيروني تا يکپارچه که چهار نوع انگيزش را نشان ميدهند، در طول پيوستاري در کنار تنظيم کنترل شده و خود پيرو قرار داده شدهاند. اين چهار نوع تنظيم در قسمت مياني شکل 1 نشان داده شدهاند و پيامدهاي يک تعامل رو به پيشرفت شخص ـ محيط را نشان ميدهند که در آن فرد کمترين تا بيشترين اثربخشي را در درونيسازي و يکپارچهسازي تنظيم يک فعاليت يا طبقهاي از فعاليتها داشته است .
خود تعيين شده خود تعیین نشده رفتار | |||
انگيزش دروني | انگيزش بيروني | نا انگیختگی | نوع انگیزش |
تنظیم درونی | تنظیم یک پارچه تنظیم هویت یافته تنظیم درون فکنی شده | نوع تنظیم | |
درونی غیر شخصی | بیرونی درونی تاحدی درونی تاحدی بیرونی | بیرونی | مکان علیت |
جدول: پيوستار تعيينگري شخصي، اين پيوستار اساس انگيزشي، خود تنظيمي و مکان ادراک شدهي علّيت رفتارها را نشان ميدهد که در ميزاني که خود تعيين شده هستند، تغيير ميکنند .
در انتهاي سمت راست جدول انگيزش دروني قرار دارد. انگيزش دروني از آن جهت در اين قسمت قرار گرفته است که نمونهي اصلي يک فعاليت خود تعيين شده است و از اين رو ملاکي را، در برابر کيفيتهاي رفتار برانگيختهي بيروني، نشان ميدهد که ميتواند براي تعيين ميزان تعيينگري شخصي آن مورد مقايسه قرار بگيرد. با اين حال، به منظور تاکيد بر اين موضوع که انگيزش بيرونيِ کاملأ درونيسازي شده در جايگاه انگيزش دروني قرار نميگيرد يک خط عمود ميان تنظيم يکپارچه و انگيزش دروني در نظر گرفته شده است. انگيزش يکپارچه به صورت انگيزش بيروني باقي ميماند زيرا، با آنکه کاملأ از روي اراده است، هنوز يک وسيله است تا آن چيزي که چيکسنتميهي به آن تحت عنوان خودجوش اشاره ميکند.
ناانگيختگي در انتهاي سمت چپ پيوستار جدول نشان داده شده است. تمامي شکلهاي انگيزش بيروني، حتي کنترل شدهترين آنها، شامل قصد و انگيزش هستند، از اين رو ناانگيختگي در مقابل انگيزش دروني و بيروني قرار ميگيرد، زيرا نشان دهندهي فقدان هر دو نوع انگيزش و در نتيجه فقدان کامل تعيينگري شخصي در رابطه با رفتار مورد نظر است.
درونيسازي و ارضاي نياز
در SDT فرض ميشود درونيسازي و يکپارچهسازي ارزشها و تنظيم يک تمايل طبيعي به رشد است. براي مثال، چندلر وکانل نشان دادند که، با افزايش سن، کودکان به طور فزايندهاي تنظيم درونيسازي شدهي رفتارهايي را نشان ميدهند که در ابتدا به شکل بيروني تنظیم شده بودند. با اين حال درونيسازي نيز همانند ديگر فرايندهاي طبيعي نظير انگيزش دروني، براي کارکرد اثربخش به نيرو نياز دارد؛ به عبارت ديگر، درونيسازي به صورت خودکار اتفاق نميافتد. ميزاني که افراد ميتوانند به طور فعال خواستهاي فرهنگي، ارزشها و تنظيم را به هم بياميزند و آنها را در خود جاي دهند تا حد زيادي تابع درجهايست که نيازهاي بنيادي روانشناختي به هنگام درگيري افراد در رفتارهاي مربوط، کامروا ميشوند.
SDT فرض ميکند افراد به طور طبيعي تمايل به درونيسازي ارزشها و تنظيم گروههاي اجتماعي خود دارند. اين تمايل از طريق احساس وابستگي به ديگران و نيز احساس کفايت در مورد تنظيم درونيسازي شده تسهيل ميشود. احساس کفايت شامل توانايي در درک يا فهم معنا يا منطق پشت سر تنظيم و توانايي در انجام آن است. بنابراين حمايت از وابستگي و کفايت درونيسازي را تسهيل ميکند و ميتواند براي ايجاد ارزشهاي درون فکني شده يا همانندسازيهاي بخش بخشي (ضعيف يکپارچه شده) کافي باشند. با اين حال براي اين که تنظيمي با خود يکپارچهتر گردد، حمايت از خود پيروي نيز مورد نياز است. به عبارت ديگر، اگرچه حمايت از نيازهاي وابستگي و کفايت ميتوانند درونيسازي تنظيم يا ارزش را پيش برند، اما به تنهايي براي يکپارچهسازي کافي نيستند. براي اينکه يکپارچگي اتفاق بيفتد بايد براي فرد فرصتي فراهم آيد که آزادانه تنظيم و ارزشهاي انتقال يافته (و همچنين براي تغيير يا تبديل آنها در هنگام ضرورت) را پردازش و تاييد کند. به نظر ميرسد کنترلها، ارزشيابي و فشارهاي بيروني بيش از اين که اين فرايند فعال و سازندهي معنادهي و ارزش گذاري شخصي به تنظيم کسب شده را تسهيل کند، آن را باز ميدارند.
بافتهاي اجتماعي
SDT شرايطي را مشخص ميسازد که شکلهاي خود پيروتر انگيزش را ميپرورند يا حمايت ميکنند، و شرايطي را برميشمارد که خود پيروي و خود تنظيمي را کاهش ميدهند. SDT وجود سه نياز بنيادي روانشناختي را به عنوان پايهاي براي انگيزش شخصي و يکپارچگي شخصيت فرض ميکند.نخست نياز به کفايت است. اين نياز به نياز روانشناختي فرد براي تجربهي اعتماد به شايستگي وتوانايي هاي خود براي تاثير گذاري بر پيامدها اشاره ميکند.نياز به احساس خود پيروي در اعمال خود در مقابل کنترل و اجبار براي عمل دومين نياز بنيادي را تشکيل ميدهد. سومين نياز، نياز به احساس وابستگي است، که شامل نياز به ارتباط با ديگران و داشتن روابط اجتماعي رضايت بخش و حمايت کننده است .
مطابق با SDT، فرايند يکپارچهسازي تنظيمهاي جديد رفتار ميتواند توسط محيط اجتماعي فرد تسهيل يا مسدود شود. به ميزاني که محيط اجتماعي براي ادراک کفايت، خود پيروي و وابستگي حمايت به عمل ميآورد فرد به سمت يکپارچهسازي خود حرکت ميکند و منابع شخصي براي درگير شدن در خود تنظيمي خود پيرو رفتار را رشد ميدهد .در مقابل محيطي که ارضاي نيازها را با اعمال کنترل و چالش انگيزي بيش از حد، يا ناديده گرفتن نيازهاي فرد ناکام ميگذارد مانع از درونيسازي و انگيزش شخصي ميگردد و اغلب به رفتارهاي دفاعي و کنارهگيري روانشناختي منجر ميشود و تاثير منفي بر سلامت روان ميگذارد .
پژوهشهاي SDT سه بعد از محيط اجتماعي را که ميتوانند ارضاي نيازهاي روانشناختي به کفايت، خودپيروي و وابستگي را افزايش دهند مورد بررسي قرار دادهاند: ساختار، حمايت از خود پيروي و مربوط بودن. با توجه به بعد ساختار، کفايت زماني تسهيل ميشود که افراد براي ايجاد انتظارات روشن و واقعي در مورد آنچه تغيير رفتار ميتواند براي آنها انجام دهد و تعيين هدفهاي واقعي قابل دستيابي مورد کمک قرار ميگيرند، تشويق ميشوند که باور کنند ميتوانند به رفتارهاي مناسب به پردازند، و با توجه به پيشرفت بازخورد مثبت دريافت ميکنند. با اين حال بر اساس SDT احساس کفايت در يک رفتار براي ايجاد انگيزهي مطلوب کافي نيست. يک فرد ميتواند نسبت به عملکردش در يک رفتار احساس کفايت کند اما هنوز احساس تمايلي براي انجام آن نداشته باشد. افزايش در کفايت ادراک شده تنها زماني به انگيزش مطلوب براي عمل خواهد انجاميد که در بافتي که تاحدي خود تعيينگر است اتفاق بيفتد . بنابراين يک محيط زماني از نظر انگيزشي حمايت کننده است که هم براي کفايت و هم براي خود پيروي حمايت فراهم ميآورد .
حمايت از خود پيروي مربوط است به کمک کردن افراد براي اين که تشخيص دهند ميتوانند درمورد رفتارشان انتخاب را تجربه کنند. ريو از لحاظ نظري و تجربي رفتارهاي خاص همراه با حمايت از خود پيروي را بررسي کرده است. آنها عبارتند از (الف) ايجاد يک ارتباط معنادار شخصي براي پرداختن به رفتار؛ (ب) به حداقل رسانيدن کنترلهاي بيروني نظير پادشها و تنبيهها؛ (پ) فراهم آوردن فرصتهايي براي مشارکت و انتخاب؛ و (ت) اعتراف به احساسهاي منفيِ همراه با انجام تکاليف دشوار. در بافتهاي حمايت کنندهي خود پيروي فشار براي پرداختن به رفتارها به شيوهي معين به حداقل ميرسد و افراد به آغازگري رفتارهاي خود و قرار دادن اعمال خود بر مبناي دلايل و ارزشهاي خود تشويق ميشوند. بنابراين خود پيروي براي رفتار زماني تسهيل ميشود که به فرد کمک ميشود تا دربارهي دلايل خود براي تغيير رفتار توجيه باشد، و در جهت بازدههاي معيني احساس فشار يا دستکاري شدن نکند. در حقيقت، هر چه دلايل “خود” شخص براي تغيير بيشتر باشد، خود پيروي بيشتر است و درنتيجه احتمال بيشتري براي موفقيت در تغيير رفتار وجود دارد.
یک امتياز مهم SDT مربوط ميشود به تفاوت قائل شدن آن بين خود پيروي و استقلال يا آزادي از نفوذ بيروني . بر اساس نظريه يک فرد ميتواند به طور خود پيرو وابسته باشد، مانند زماني که از روي ميل مراقبت و رهنمود را از ديگران ميپذيرد. به همين نحو، يک شخص ممکن است اندرز و هدايت را بدون کاهش خود پيروي بپذيرد، يعني به فرد گيرندهي اندرز گفته ميشود که ميتواند با آن موافقت نمايد يا خير، بنابراين در صورت پذيرش از روي ميل آن را ميپذيرد. بعد مربوط بودن محيط حمايت کننده عمدتأ به کيفيت روابط ميان افراد مربوط ميشود. مربوط بودن اندازهاي را توصيف ميکند که افراد ادراک ميکنند ساير افراد مهم نسبت به آنها و بهزيستي آنها صادقانه برخورد ميکنند، مشکلاتي را که با آنها روبه رو هستند درک ميکنند، و ميتوانند به آنها به عنوان منابع روانشناختي و هيجاني، که فرد ميتواند براي حمايت شدن به آنها نزديک شود، اعتماد کنند .
در SDT نقش حمايت از وابستگي توجه کمتري از حمايت از خود پيروي و کفايت دريافت کرده است. اين امر شايد به دليل تاکيدي باشد که در پژوهشهاي اوليه SDT بر پيشبرد انگيزش دروني وجود داشت. افراد ممکن است اغلب براي پرداختن به فعاليتهاي انفرادي، جايي که ارتباط با ديگران يک موضوع ضروري نيست، به طور دروني برانگيخته باشند . با اين حال SDT معتقد است که وجود بافتهاي بين فردي ارضاء کنندهي نياز به وابستگي براي فرايند درونيسازي اساسي هستند . افراد تمايلي به درونيسازي ارزشها يا تنظيمها از کساني که احساس پيوند با آنها نميکنند يا آنها را نسبت به خود بيتوجه ميبينند، ندارند.
در SDT، يادگيري فرايند فعالي است که زماني داراي کارکرد بهينه است که انگيزش يادگيرندگان براي درگير شدن در فعاليتهاي يادگيري و دريافت اطلاعات جديد، خود پيرو (در مقابل کنترل شده) است. پژوهشهاي قابل ملاحظهاي کيفيتهاي بافتهاي اجتماعي را که انگيزش خود پيرو را کاهش ميدهند يا تسهيل ميکنند مورد بررسي قرار دادهاند. براي نمونه ديده شده است بافتهاي اجتماعياي که کنترل کننده هستند بافتهايي که به افراد از طريق استفاده از مشوقها، ضربالاجل، و تنبيهها يا از طريق تاکيد بر دستورالعملهايي که به افراد فشار ميآورند تا مطابق آنها عمل کنند ـ انگيزش خود پيرو را کاهش ميدهند اين امر به مداومت کاهش يافته در فعاليتهاي يادگيري و يادگيري ضعيفتر به ويژه در يادگيري مفهومي که به پردازش عميقتر اطلاعات نيازمند است، منجر ميشود .در مقابل، مشاهده شده است محيطهايي که حمايت کنندهي خود پيروي هستند ـ يعني، محيطهايي که برجستگي مشوقهاي بيروني و تهديدها را به حداقل ميرسانند، از کنترل زباني اجتناب ميکنند، و چارچوب ترجيحي يادگيرندگان را در نظر ميگيرند ـ انگيزش خود پيرو را افزايش ميدهند و يادگيري، عملکرد آزمون و سازگاري را تسهيل ميکنند .
زماني که نيازها ارضاء نميشوند
ناکامي نيازهاي بنيادي روانشناختي در مقايسه با ناکامي نيازهاي بنيادي بدني ممکن است با سهولت بيشتري به سرمايهگذاري در فعاليتهاي جبراني يا ارضاهاي جايگزين بيانجامد. از اين رو عليرغم تلاشهاي مداوم افراد براي ارضاي نيازهاي اساسي به کفايت، وابستگي و خود پيروي، در صورتي که دنياي اجتماعي آنها هيچ مسير قابل اعتمادي براي کامروايي اين نيازهاي حياتي به دست ندهد، و چنانچه افراد مجبور باشند در موقعيتهايي که به طور پيوسته مانع از ارضاي اين نيازها ميشوند، باقي بمانند (براي مثال کودکان اغلب در خانهها يا مدارسي از اين دست حضور دارند)، SDT هزينههاي روانشناختي و انطباقهاي قابل ملاحظهاي را براي آنها پيشبيني ميکند. محيطهاي خانگي و آموزشي کنترل کننده، آشفته، تنبيه کننده و اهمال کار از امکان تنظيم خود پيرو و ارضاي نياز ميکاهند و هزينههايي نظير تعارض دروني، از خود بيگانگي، اضطراب، افسردگي و بدني کردن را به بار ميآورند و به سازشهايي در شکل فرايندهاي تنظيمي کنترل کننده و هدفهاي جبراني منجر ميگردند .
ديدگاه ارگانيسم فعال SDT معتقد است در چنين موقعيتهايي که ارضاي نياز نميتواند حاصل شود، تمايل ذاتي افراد در جهت فعاليت و سازماندهي، براي رسيدن به بهترين سازش ممکن به واکنشهاي حمايت کننده منجر خواهد شد. بر اين اساس، افراد انگيزههاي جايگزين، سبکهاي تنظيمي خود ناپيرو و الگوهاي رفتار غيرمنعطف (متحجر) را رشد ميدهند که به حمايت آنها از تهديد ميپردازند. انتظار ميرود اين فرايندهاي جبراني نه تنها به حالت دفاعياي که افراد را از رنج همراه با کاستي نيازها حمايت ميکنند، بيانجامند، بلکه فرايندها و محتواهاي هدفي را که با عملکرد بهينه و بهزيستي کمتري توام هستند، به دنبال بياورند. از اين رو، اگر چه انطباق تا حد ممکن مثبت است، در نتيجه تداوم انسداد ارضاي نياز، حتي در موقعيتهايي که ممکن است رضايتمندي وجود داشته باشد، پيامدهاي ناگواري به دنبال دارد.
انگيزههاي جبراني
بخش اول انطباق با فقدان ارضاي نياز شامل رشد جايگزينهاي نياز يا انگيزههاي جبراني است که نيازهاي بنيادي ارضاء نشده را به طور واقعي ارضاء نميکنند، اما تا حدي ارضاي کنترلي را فراهم ميآورند. براي مثال، اگر نياز افراد به وابستگي به طور جدي در کودکي و نوجواني مسدود شود، ممکن است آنها از طريق تلاش براي به دست آوردن تاييد يا احساس ارزشمندي با تعقيب هدفهاي ظاهرگرا، مانند جمعآوري پول يا دارائيهاي مادي دست به جبران بزنند. به بيان ديگر، فقدان ارضاي نيازهاي بنيادي ميتواند افراد را به رشد جايگزينهاي نياز هدايت کند، که آن نيز ميتواند پيامد ناگوار ادامه دادن به تداخل با دستيابي به نيازهاي واقعي را در پي داشته باشد .بخش ديگري از رشد انگيزههاي نيرومند جبراني اين است که آنها با جهت دادن فرد به جايگزينهاي نياز يا هدفهاي بيروني، فقدان ارضاي نياز را به صورت دائمي درميآورند، در نتيجه هدفهاي “نادرست” نيرومند ميگردند و پيامدهاي منفي تشديد ميشوند.
سبکهاي تنظيمي خود ناپيرو
بخش دوم انطباق حاصل از ناکامي ارضاي نياز، رشد غير بهينهي سبکهاي تنظيمي و جهتگيريهايي انگيزشي است. محيطهاي اجتماعياي که نياز به خود پيروي را مسدود ميکنند انگيزش کنترل شده به بار ميآورند، محيطهايي که ارضاي نياز به کفايت و وابستگي را مسدود ميکنند ناانگيختگي را موجب ميشوند، و جهتگيريهاي کنترل شده و ناانگيخته، نسبت به جهتگيري خود پيرو، اثرات منفي بر عملکرد و بهزيستي دارند. نيرومندي گرايشهاي کنترل شده و ناانگيخته، را ميتوان به صورت يک ميانجي بين ارضاي مسدود شدهي نياز و انواع پيامدهاي منفي آن نگاه کرد، هر چه نيازهاي بنيادي بيشتر مسدود شوند پيامدهاي منفي عميقتر هستند.
الگوهاي رفتاري غيرمنعطف
بخش سوم واکنشها به انسداد نيازها که با عدم بهزيستي همراه است رشد الگوهاي رفتاري غيرمنعطف (نظير اختلال خوردن و درماندگي آموخته شده) است که تا حد ممکن تحت شرايط مخالف انطباقي هستند و به حمايت فرد از آسيبهاي دروني ناشي از نيازهاي ناکام شده کمک ميکنند. با اين حال اين الگوها داراي ويژگيهاي غير انطباقي متمايل به باز داشتن افراد از تجارب دروني خود و وا داشتن آنها به تجارب و موقعيتهايي که مورد نياز نيستند و پيامدهاي منفي دارند، هستند .
سبکهاي انگيزشي معلم
چندين نظريهي انگيزش مباحثي را در اين زمينه مطرح ساختهاند که چگونه سبکهاي انگيزش معلم درگير شدن يادگيرندگان در فعاليتهاي يادگيري را تحت تاثير قرار ميدهد. بر اساس نظريهي SDT، سبک انگيزش معلم به يادگيرندگان را ميتوان در طول پيوستاري از دامنهي کاملأ کنترل کننده تا کاملأ حمايت کنندهي خود پيرو در نظر گرفت. به طور کلي، معلمان حمايت کنندهي خود پيروي تناسب ميان انگيزههاي دروني خود تعيين شده يادگيرندگان و فعاليتهاي کلاسي آنها را تسهيل ميکنند درحالي که معلمان کنترل کننده مانع از آن ميشوند. معلمان حمايت کنندهي خود پيروي اين تناسب را از طريق شناسايي و تغذيهي نيازها، علايق و ترجيحهاي يادگيرندگان و ايجاد فرصتهاي کلاسي که اين انگيزهاي دروني يادگيرندگان براي يادگيري و فعاليت آنها را هدايت کنند، تسهيل ميکنند. در مقابل، معلمان کنترل کننده با انگيزههاي دروني يادگيرندگان تداخل ايجاد ميکنند، چرا که آنها تمايل دارند دستورالعملهاي آموزشي معلم ساخته را، که آنچه را يادگيرندگان بايد فکر، احساس و عمل کنند، تعيين ميکنند، برجسته سازند. به منظور فراهم آوردن تبعيت يادگيرندگان از دستورالعملها، معلمان کنترل کننده مشوقهاي بيروني و زبان فشار آور را به کار ميبرند که اساسأ انگيزههاي دروني يادگيرندگان را ناديده ميگيرند.
سبک انگيزشي يک فرد، انگيزش، هيجان، يادگيري و عملکرد افراد ديگر را تحت تاثير قرار ميدهد. براي مثال، در موقعيت مدرسه، دانشآموزان داراي معلمان حمايت کنندهي خود پيروي، در مقايسه با دانشآموزان داراي معلمان کنترل کننده، انگيزش تسلطيابي، کفايت ادراک شده و انگيزش دروني بيشتر ، هيجانهاي مثبتتر، درک مفهومي بيشتر، عملکرد تحصيلي بالاتر و ماندگاري بيشتر در مدرسه در برابر ترک تحصيل، نشان ميدهند. از آن جايي که معلمان حمايت کنندهي خود پيروي شيوههايي براي تحت پوشش قرار دادن و ارضاي نيازهاي روانشناختي (نياز به خوپيروي، کفايت و وابستگي) دانشآموزان در جريان آموزش پيدا ميکنند، در نتيجه ميتوانند اين پيامدهاي مثبت آموزشي و رشدي را در دانشآموزان خود تسهيل کنند .
ارتباط SDT با سایر نظریه ها
هيلگارد، در مقالهاي در مورد تاريخچهی انگيزش، عليرغم انتشار آن در 1987، کم و بيش همهي پژوهشهاي انجام شده بر روي انگيزش دروني، هدفها و خود تنظيمي را که در دههي 1970 و اوايل دههي 1980 انجام گرفته بودند ناديده انگاشته، و اين گونه نتيجه گرفت که انگيزش اساسأ به عنوان يک موضوع جداگانه در روانشناسي مرده است. اما اندکي بيش از يک دهه از بيان هيلگارد مشخص شد که مرگ قريبالوقوع انگيزش به عنوان يک زمينه از روانشناسي در حقيقت مرگ نبوده است. بلکه صرفأ يک ميان پردهي مختصر بود که در آن حوزهي انگيزش از نو تولد يافت. تجديد حيات در پژوهشهاي انگيزش و نظريههاي مرتبط با انگيزش بسيار آشکار هستند، و اين حوزهي جديد نيرومند بسيار هم سو با مباحثات وايت و دوچارمز ، مبني بر اين که نوع جديدي از تفکر انگيزشي لازم ميباشد، است. تفکري که، همان طور که ديده شد، ماهيت کاملأ متفاوتي از حوزهي انگيزش دهههاي 1940 و 1950 دارد، که هيلگارد به هنگام بيان خود به آنها توجه داشته است .از اين رو در ادامه نگاه مختصري به برخي از نظريههاي جديدتر خواهد شد و تلاش ميشود که برخي اشتراکها و تمايزهاي بين آنها و SDT بيان گردد.
منبع
شریفی، روح الله (1388)، تدوین و آزمون مدل انگیزشی برای تصمیم به ترک یا ادامه تحصیل دانش آموزان، پایان نامه درجه کارشناسی ارشد ،مشاوره، دانشگاه آزاد اسلامی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید