خانواده،کودک وطلاق
خانواده اولین و بنیادی ترین نهاد موجود در جامعه است که از سویی شخصیت فرزندان را ساخته و آنان را منطبق و سازگار با الگوهای جامعه بار میآورد و از سویی، نظامهای اجتماعی دیگر را.اما گاهی این نظام مهم و سرنوشت ساز، آسیب زا میشود. طلاق یکی از آسیب زا ترین و استرس زاترین رویدادهای زندگی خانواده ها است. طلاق والدین تاثیر منفی بر فرایندهای فرزندپروری و ساختار خانواده دارد و جنبه های مختلف زندگی را تحت تاثیر قرار میدهد که منجر به انزوای اجتماعی، مشکلات اقتصادی، مشکلات فرزندپروری و مشکلات روانی می شود . بهطور کل میتوان گفت این پدیده یک رویداد پیچیده است و باعث دگرگونی های عمده ای در مسیر زندگی میشود و اثرات شخصی و اجتماعی کوتاه و بلند مدت زیادی دارد. این مسئله الگوهای رابطهای جدیدی را میطلبد .
یکی از الگوهای مخرب طلاق والدین، آسیب به خودکنترلی کودکان این خانواده هاست. بسیاری از مسائل کودکان در تطابق با محیط، ثمره خودکنترلی، خودتنظیمی هیجانی و نوع خودپنداره آنان است. بسیاری از آنچه فرد انجام میدهد به میزان خودکنترلی او بستگی دارد. پریش و تایلور، دریافتند که خودکنترلی آسیب دیده در خانواده های طلاق بیشتر است. همچنین محتمل است که واقعه طلاق بر پدیده تاب آوری کودکان تاثیرگذار باشد.ولچیک، اسچنک و ساندلر؛ تاب آوری را رسیدن به نتایج مثبت در بافت آسیبزا تعریف کرده اند. در تعامل تاب آوری و خودکنترلی، میتوان افزایش یا کاهش و مهار مشکلات درونیسازی و برونیسازی شده کودکان طلاق را انتظار داشت، بهگونهای که سطوح پایین تابآوری، خودکنترلی، عزتنفس و خودپنداره حاصل از ناسازگاری یا جدایی والدین، پیشبینی کننده سطوح بالایی
از مشکلات درونی یا بیرونی کودک خواهد بود و برعکس.
برای جلوگیری از پیامدهای ناخوشایند طلاق و برای کاهش آسیبپذیری افراد و ارتقای سازگاری آنها برنامه های مداخلهای پیشگیرانهای ترتیب داده شده است. بررسی مطالعات انجام شده درباره اثربخشی برنامه های گروهی برای کودکان طلاق نشان میدهد که برخی مداخلات میتوانند منجر به بهبودهای قابل توجهی در عملکرد کودکان در زمینه های مختلف شوند. از بین همه مداخلات برنامه CODIP توانسته است بیشترین پیشینه و حمایت تجربی را از آن خود کند.
تبیین پدیده طلاق
خانواده یک نهاد و نظام اجتماعی است که بهطور رسمی در همه ی جوامع پذیرفته شده و توسعه یافته است، شواهد گوناگون نشان میدهند در هر زمان که این نهاد دستخوش ضعف و عدم استواری شده بنیان های اخلاقی و اجتماعی کل جامعه نیز متزلزل گشته و آن جامعه رو به اضمحلال سوق داده شده است. ازدواج برای هر شخص، دقیق ترین، اساسی ترین و مهم ترین حادثه ی دوران زندگی است که وجود ضابطه و رعایت آن در زندگی زناشویی بیش از سایر حوادث زندگی محسوس میشود و تخلف از این ضابطه، آثار و عوارض ناگواری در بر خواهد داشت. بدون شک یکی از عوارض نامطلوب این تخلف، طلاق می باشد؛ که مهم ترین عامل از هم گسیختگی ساختار خانواده است .
طلاق یکی از دشوارترین رویدادهای زندگی هر انسانی است. اتمام یک رابطه، به دلیل
وابستگی های موجود، بسیار تلخ و ناگوار است. برخی از روانشناسان معتقدند که طلاق برای عده ای حتی از مرگ نزدیکانشان نیز دشوارتر است. زیرا مرگ، واقعیت مطلق است و انسان بعد از دوران سوگواری به پذیرش نسبی می رسند. اما طلاق چنین نیست، فرد تا مدتها با مسائل و مشکلات عاطفی، مادیو قانونی درگیر است. مراحل هیجانی بعد از طلاق شباهت بسیار زیادی به مراحل سوگواری دارد. هیچ زوجی تجربه یکسانی از طلاق ندارند. مک کی، مراحل هیجانی بعد از طلاق را اینگونه تقسیمبندی میکند : انکار، خشم، افسردگی و پذیرش که هر کدام به اختصار در ادامه توضیح داده خواهد شد.
مراحل شناختی-هیجانی بعد از طلاق
مرحله اول: انکار رایج ترین واکنش افراد بعد از جدائی ، وحشت ناگهانی از طرد شدن و تنهائی است. بهت ناشی از طلاق و جدائی ممکن است چند روز و یا حتی چند ماه به طول بینجامد. بعداز بیحسی و کرختی ناشی از طلاق، فرد احساس امنیت و آرامش می کند. اما این شادی و خوشبینی گذر است و بار دیگر احساس اضطراب و کرختی به سراغ فرد خواهد آمد.بزرگترین خطر این مرحله گیر افتادن در مرحله کرختی و انکار در نتیجه عزلت گزینی و گوشه گیری فرد است. والدینی که دچار این مسئله می شوند معمولا از کودکان به عنوان منبع تخلیه استفاده می کنند و از این رو کودک را تا حد بسیاری زیادی درگیر ناراحتی و تنش خود می کنند.
مرحله دوم : خشم در این مرحله، فرد احساسات مختلفی را تجربه می کند گاهی نسبت به همسر سابق خود احساس خشم کرده و گاهی نیز احساس شرم و گناه به وی دست خواهد داد. حتی ارتباط بین فردی افراد مطلقه، دستخوش تغییرات بسیار گوناگونی می گردد. معمولا فرد در این مرحله تا حد زیادی به مرور خاطرات زناشویی خویش می پردازد. گاهی فرد با مرور خاطرات به سرزنش خود
می پردازد و گاهی به دنبال مقصر این ماجرا می گردد. بسیاری از همسرانی که به تازگی از هم جدا شده اند بخش اعظمی از وقت خود را به به اندیشیدن درباره همسر سابق خود اختصاص می دهند. زندگی روز مره شان تکراری و بی مفهوم است گیر کردن در این مرحله میتواند فرد را به دام افسردگی و اضطراب بکشاند. احساس پوچی که در این مرحله به سراغ فرد می آید می تواند از میزان توجه و مراقبت او نسبت به فرزندش بکاهد.
مرحله سوم: افسردگی مرحله غلیان احساسات چند ماه یا یک سال طول می کشد وقتی فرداین مرحله را طی می کند احساساتش ثبات بیشتری می یابند در واقع فرد در این مرحله به یک بلوغ ثانویه دست می یابد.
مرحله چهارم: پذیرش در این مرحله، غم و اندوه فرد نسبت به جدائی از همسر سابق تا حد زیادی کاهش یافته است و فرد می تواند با توجه به تجربیات گذشته خویش روابط جدیدی را آغاز کند.
طلاق در نگاه دین اسلام
اسلام برای خانواده اهمیت فراوان قائل شده است و آن را سنگ بنای مهم حیات اجتماعی می شناسد. از طرفی دیگر، دین اسلام خانواده را کانون اخلاقی جامعه میداند و ابراز میدارد که نوع تربیت و ارتباطات موجود در خانواده، موجب وحدت و منش اجتماعی میشود. هم چنین از آن جهت که هر کودک، پستی ها و زبونی ها را در خانواده میآموزد، آن را مرکزی سرنوشت ساز در جنبهی انحراف و عصیان ذکر کرده است .اما با وجود این که هیچ انسانی با انگیزهی طلاق ازدواج نمیکند، این پدیده در تمامی جوامع بشری دیده میشود و باید پذیرفت که طلاق یک راه حل است و هنگامی که زن و شوهر در روابط مادی و معنوی خود به بن بست میرسند، میتوانند از آن بهعنوان آخرین راه حل استفاده کنند .
روایات فراوانی در مذمت و نکوهش طلاق وارد شدهاست، تعابیری مانند :طلاق،عرش خدا را به لرزه میآورد،حاکی از این مذمت است. در گذشته، طلاق پدیده ای مذموم محسوب میشد و آخرین گزینه ی مورد توجه زوج ها بود، اما امروزه با توجه به سهولت مراحل طلاق توافقی و شکستن قبح اجتماعی آن، دادگاه های خانواده همه روزه شاهد حضور انبوه زوج های جوان هستند که برای طلاق مراجعه میکنند.
نظریه رشد روانی – اجتماعی اریکسون
یکی از مبانی نظری این مطالعه، نظریه رشد روانی – اجتماعی اریکسون است. او در رابطه با تاثیرات زیان بار جدائی یا فقدان افراد معنی دار زندگی اشخاص سخن رانده است به عقیده ی وی هدایت کودکان همگام با رشدشان در محیط خانه واجتماع ، لایه به لایه شکل می گیرد. او معتقد است عوامل محیطی و اجتماعی که با آنها مواجه می شویم بر شیوه های تحقق مراحل رشد تعیین شده ژنتیکی اثر می گذارند. او رشد انسان را تحت تاثیر هم عوامل زیستی و هم عوامل اجتماعی می داند. هر مرحله رشد بحران با نقطه تحول خاص خود را دارد که مقداری تغییر در رفتار و شخصیت ما ایجاب می کند. زمانی شخصیت فردی میتواند به رشد عادی خود ادامه دهد و نیرومندی لازم برای روبرو شدن با بحران مربوط به مرحله بعدی را کسب کند که فرد بتواند تعارض موجود در هر مرحله را حل کرده باشد. زمانی که تعارض در یک مرحله حل نشده باشد سازگاری با مرحله بعدی بسیار دشوار خواهد بود.
نوع ادراک کودکان از خویشتن بستگی به نوع ادراکی اطرافیان و به خصوص والدین از آنها دارد. رشد هویت کودکان بستگی به شرایط و تغییرات خانوادگی آنها در طول دوران کودکی دارد. کودکی که در یک خانواده ی بدون پدر یا مادر رشد می کند به دلیل عدم وجود یکی از طرفین ، الگوهای والدینی کاملی را دریافت نخواهد کرد. کودکانی که والدین شان را در طول دوران طفولیت از دست می دهند. بیشتر در معرض خطر از دست دادن اعتماد به دیگران هستند. آنها بعدها زمانی که درگیر روابط عاطفی و اجتماعی خاص نظیر ازدواج می شوند اعتماد لازم را نخواهند داشت. بریور، در مطالعه خود به این نتیجه رسید که سن کودک می تواند بر میزان تاثیراتی که وی از طلاق والدینش دریافت می کند تاثیر بگذارد. چرا که فرض محقق در راستای تایید نظریه اریکسون مبنی بر این امر بود که کودکان طی مراحل سنی مختلف با بحران های روانی – اجتماعی کوناگونی روبرو هستند. و با توجه به سن شان از طریق روش های مختلفی با رویدادهای مختلف زندگی برخورد می کنند.
نظریه دلبستگی جان بالبی
یکی دیگر از نخستین نظریاتی که در رابطه تاثیرات اولیه ارتباط کودک با مراقبت خویش بحث کرده است نظریه جان بالبی، می باشد به عقیده وی دلبستگی اولیه کودک به والدین میتواند بر رشد بعدی او تاثیر عمیقی داشته باشد. بالبی عمیقا معتقد بود دلبستگی هائی که در کودکی شکل می گیرند بر شخصیت دوران بزرگسالی افراد تاثیر می گذارند. به عقیده وی زمانی که کودک از مراقبت کننده اصلی خود جدا می شود یک رشد واکنش های روشنی را نشان میدهد. کودکاین که به مادرشان یا مراقبی دیگر ، دلبستگی ایمن دارند در مقایسه با کودکانی که دلبستگی ناایمن دارند.
در کاوش کردن محیط شان، از اعتماد به نفس بیشتری برخوردارند. نظریه بالبی براین دو فرض استواراست که اولا مراقبت باشد برای کودک قابل دسترس و قابل اعتماد باشد و پایگاه امنی برای او ایجاد کند. و دوم اینکه رابطه پیوند دهنده یا فقدان آن درونی شده و به عنوان یک مدل روانی عمل می کند که روابط دوستانه و عاشقانه بعدی کودک براساس آن شکل می گیرد. زمانی که کودک در رابطه با علت ترک مراقبت اصلی خویش ، حال چه به واسطه طلاق و جدائی و چه به واسطه مرگ، اطلاعات کافی را از محیط پیرامون دریافت نمی کند آسیب بیشتری از این امر خواهد دید. خیلی از والدین بدون آنکه در رابطه با علت جدائی و طلاقشان با کودک گفتگو کنند اقدام به اینکار می نمایند.
دیدگاه سلیگمن
سلیگمن، معتقد بود کودکان طلاق، چه قبل از طلاق، چه بعد از آن و چه در حین فرایند طلاق، الگوهای فکری منفی بسیار زیادی را تجربه می کنند و این الگوهای منفی با آنها ماندگار خواهد بود. این امر می تواند توضیحی باشد مبنی بر این سوال که چطور افسردگی ناشی از جدائی و طلاق والدین با کودکان باقی خواهد ماند.
منبع
عاصمی،زهرا(1394)، اثربخشی برنامه مداخلهای کودکان طلاق بر بهبود راهبردهای خودکنترلی،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشگاه پیام نور
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید