ترکيب رمانتيک
انرژي بسياري اطراف و بين زاويه هاي همسري در گردش است که همسران را به هم مي آميزد. مانند آنست که تمامي من هر دو همسر مي خواهند هيچ چيز به جز شريک زندگي شان نباشد و بقيه خودشان را فراموش ميکنند. مطمئناً دو همسر از زاويههاي دروني و زاويههاي سومشان جدا مي شوند. دنياي دروني، تاريخچه و پيشينه شخصي فرد و سومين زاويه را به محيطش براي مثال، انرژي و اطلاعاتي که به فرد از طريق دنياي شغل وارد مي شود و به دنياي شغل به عنوان برون داد برميگردد. جالبتر اينکه در ترکيب رومانتيک فرد هرگز نمي تواند از پيشينه شخصي خود جدا شود و از طرف ديگر نميتواند تمامي تعهدات خود نسبت به زاويه سومش را حذف کند، چرا که حتي شيداترين عشاق نيازمند توجهند.
در اين ترکيب يک همسر؛اغلب زن با زاويه همسرش مي آميزد؛همچون ترکيب رمانتيک و به آن وابسته است، در حاليکه همسر ديگر با سومين زاويه مستقل خود درگير است. بنابراين از ارتباط زناشويي فاصله ميگيرد، در اين ترکيب حداکثر پويايي و کشش وجود دارد: هر چه قدر فرد وابسته سعي ميکند فرديکه فاصله ميگيرد را بيشتر به خود جذب کند، فرديکه فاصله ميگيرد بيشتر از او دور ميشود. فردي که فاصله ميگيرد کمتر علاقهمند است و قدرت بيشتري در رابطه زناشويي دارد، جاذبه سومين زاويه قبلاً مرد را به خود جذب کرده است و او حتي توجه اندکي به درون خودش دارد. شوهر منابع زيادي را هم از سومين زاويه محبوبش و هم از سوي همسرش؛کسي که مشتاقانه يا نا اميدانه جبهه خانگي را براي هر دوشان حفظ ميکنددريافت ميکند، و سعي دارد توجه شوهرش را به خود جلب کند. معمولا زن هيچ منبعي در سومين زاويه اش ندارد و تنها مصرف کننده درآمد شوهرش است.
ترکیب جدایی
هر دو همسر با زاويههاي سومشان آميختهاندواز زاويههاي همسريشان فاصله گرفتهاند. علي رغم انرژي اندکي که از زاويه هر يک از همسران به سوي ديگري جريان دارد، اين ترکيب نسبت به الگوي وابستگي – جدايي ممکن است آسايش بيشتري براي همسران به وجود آورد. سومين زاويه قدرتمند ميتواند هر چيزي باشد، فرزند، کار، دوستان و زناشوييهاي جدا و غيره؛ اين پيوندها علي رغم پايين بودن کيفيتشان ميتوانند بسيار با ثبات و طولاني باشند.
ترکيب همبستگي متعادل
همبستگي؛اتصال متعادل نمايانگر الگويي از پوياييهاي ارتباطي است که در آن هر دو همسر بين خلوت و اشتراکشان تعادل برقرار کردهاند. توجه داشته باشيدکه چگونه انرژيهاي آنان بطور سيال چرخشها را انجام ميدهد و هيچ تراکمي در هيچيک از زوايهها وجود ندارد. يک فرد با چنين حرکت هاي سيالي حقيقتاً استقلال داخلي دارد،جريان من نه تنهاازارتباط همسري، بلکه ازديگر زواياي من متمايز است و هيچيک از زاويهها به تنايي به فرد دستور نميدهد. بنابراين هر دو همسر مقدار زيادي منابع را از زاويه هاي فردي و سوم شان به سوي زاويه همسري شان هدايت مي کنند. آنها همچنين يک زاويه سوم مشترک دارند. که براي آنها حداقل يک نقطه مشترک را فراهم مي کند؛مثلاً کودک.
شايد براي همسران عجيب باشد که چنين تعادلي را بين بخش هاي مختلف بر قرار کنند، و اغلب افراد تمايل دارند خود را به شيوه اي سازماندهي کنند که به برخي از قسمت ها ارجحيت بيشتري دهند به اين معني که حرکت من نظامي از تعهدات ايجاد ميکند که در آن يک علاقه بهتر يا با ارزشتر از علايق ديگر فرد ديده ميشود. اينکه کدام علاقه ارجحيت مي يابد از يک فرد به فرد ديگر متفاوت است و با قوانين فرهنگي که جهت گيريهاي فردي را از طريق فرايند جامعه پذيري سازماندهي ميکند، ارتباط تنگاتنگ دارد. براي مثال، نقش پدر بودن، مردان را به تعهد بيشتر به نقشهاي حرفه ايشان وادار ميکندومادربودن زنان رابه نقش هاي مادري شان متعهد ميسازد.
رابطه کيفيت روابط زناشويي و موقعيت اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي خانواده:
يکي از مسايل بسيار با اهميت که هميشه مورد توجه انديشمندان مختلف بوده است، يافتن فرايند تاثير وضعيت اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي خانواده برکيفيت روابط زناشويي است. زيرا اولين نهاد اجتماعي که حتي با کوچکترين تغيير در شرايط اجتماعي دچار چالش هاي جدي ميشود خانواده است.نوسان هاي اقتصادي که منجر به کاهش در امد ازدست دادن شغل افراد جامعه مي شود،خانواده را دستخوش مشکل هاي جدي همچون عدم سازگاري زن و شوهر ، از هم گسيختگي خانواده، خشونت و پرخاشگري همسران نسبت به يکديگر خواهد کرد.
کانجر، الدر ، لورنز، کانجر و ديگران،از طريق ارزيابي ميزان تنش و تضاد در روابط زناشويي نشان دادند که مشکلات اقتصادي ، درآمدکم، عدم ثبات شغلي موجب کاهش کيفيت زناشويي،خوشبختي و رضايتمندي زناشويي مي شود. آنها به جاي اينکه از احساس کلي همسران نسبت به زندگي زناشويي شان به عنوان شاخص اصلي ارزيابي کيفيت تعامل هاي زناشويي استفاده کنند، از ميزان عدم توافق در امور مالي، رفتارهاي ستيزه جويانه و تنش زا، عصبانيت و خشونتي که مردان به هنگام مشکلات اقتصادي نشان ميدهند، استفاده کردند.
آنها همچنين نتيجهگيري کردند که تنش بيشتر در روابط زناشويي با عدم ثبات زناشويي:جدايي، طلاق بيشتر مربوط است.اين نتايج، يافتههاي ديگر پژوهشهايي که فروپاشي زناشويي را با مشکلات اقتصادي مرتبط مي دانستند، تاييد کرد. همچنين يافتههاي آنان نشان داد که تاثير مشکلات اقتصادي بر کيفيت زناشويي، از طريق افزايش خشونت و کاهش گرمي و حمايت کنندگي در روابط زناشويي نمود مييابد. فشارهاي اقتصادي رابطه غيرمستقيمي با ارزيابي زوجين از زندگي زناشوييشان دارد. بدين طريق که فشارهاي اقتصادي موجب افزايش خشونت در تعاملهاي زناشويي وکاهش رفتارهاي گرم و حمايت کنندهاي که زوجين نسبت به يکديگر ابراز ميدارند، ميشود. ميزان خشونت و يا گرمي و محبت در تعاملهاي زناشويي پيش بينيکننده و ابراز رضايتمندي زناشويي و يا درماندگي زناشويي هستند.
آن ابعاد تعامل زناشويي که شامل محتواي منفي براي مثال: عيب جويي, خردهگيري و تاثير احساسي منفي مثلاً :عصبانيت يا رفتارهاي تهديد آميز و خشونت هستند، بيشترين تاثير را بر کيفيت روابط زناشويي داشته باشند و مشکلات اقتصادي بيشترين تاثيررا بر آنها مي گذارند.فشار اقتصادي ممکن است منجر به کناره گيري و عدم توجه مراقبت همسران نسبت به يکديگر شود.هنگاميکه زوجين با مشکلات مالي روبرو ميشوند، تعاملهاي مثبت بين آنها کاهش مييابد. گرمي و حمايت کنندگي تعاملهاي زناشويي نيز بر خوشبختي و رضايتمندي زناشويي تاثير ميگذارد و از اين طريق کيفيت زناشويي را کاهش ميدهد.
درآمدکم يا نداشتن درآمد در طولاني مدت، و عدم ثبات شغلي با احساس فشاراقتصادي اين استنتاج که منابع مالي براي برآوردن احتياجات خانواده کافي نيستند مرتبط است. همچنين مشکل اقتصادي موجب مشکلات تعاملي بين همسران،افزايش خشونت و رفتار منفي کاهش گرمي و حمايت کنندگي،رفتار مثبت ميشود،هنگامي که همسران متوجه ميشوند منابع خانواده براي حفظ يک زندگي مطلوب يا زندگي که انتظار آن را داشتند کافي نيست. مشکلات تعاملي حاصل از فشار اقتصادي موجب کاهش کنش متقابل مثبت بين همسران شده و در نهايت بر خوشبختي و رضايتمندي زناشويي تاثير ميگذارد.
رويكردها و برنامه هاي پيشگيري
در گذشته درمانگران به پيشگيري علاقه وتعهد كمتري نشان مي دادند، اما اخيراً به امكان پيشگيري ازدرماندگي زناشويي توجه بيشتري شده است. رويكردهاي پيشگيري بر زوج هايي تمركز دارند كه هنوزمشكلات رابطهاي عمده اي را تجربه نكرده اند. برنامههاي پيشگيري بيشتر بر الگوهاي رواني آموزشي و مهارت و شايستگي مبتني هستند و برتوانمنديها و سلامتي زوج توجه دارند. اگرچه اين رويكردها از عوامل مخاطره انگيزي همچون سبك هاي ارتباطي نادرست، الگوهاي تعاملي آسيب زا و نگرش هاي منفي غافل نيستند، اما بيشتر تاكيدشان بر رشد نگرش هاي مثبت ورضايتبخش دوسويه، سبك هاي ارتباط و الگوهاي صميميت است. به عبارت ديگر رويكردهاي درماني اغلب بر الگوهاي طبي مبتني هستند و عموماً به زوج ها با ديد و نگرش آسيبي نگاه ميكنند، در حالي كه رويكردهاي پيشگيري اين گونه نيستند.
به علاوه بيشتر برنامه هاي پيشگيري داراي اجزاء زير هستند. آنها آموزشي، مبتني بر تجربه، داراي ساخت، داراي برنامه،محدود به زمان، مثبت نگر، معمولاً اقتصادي و داراي ساخت و داراي جهت گيري گروهي ميباشند. در حالي كه مدل هاي درماني داراي ساخت كمتر، برنامه ريزي كمتر، جنبه آموزشي كمتر، مثبت نگري كمتر، بدون محدويت زماني و از نظر هزينه نيز بالا هستند. عليرغم تفاوت هاي موجود بين پيشگيري و درمان، طي دو دهه گذشته مرزهاي بين اين دو نوع مداخله تا حدودي از بين رفته است.
تاثير مدل هاي رواني-آموزشي در درمان و حوزه هاي بهداشت رواني، تمركز بر مداخله هايي كه از نظر هزينه مقرون به صرفه بوده و داراي كارايي باشند و رشد درمان هاي كوتاه مدت، در كمرنگ شدن مرزهاي اين دو حوزه موثر بوده اند. امروز استفاده از مدل اي درماني در مداخله هاي پيشگيري و كاربرد مدل هاي پيشگيري در زمينه درمان رواج بيشتري يافته است. بنابراين مي توان گفت كه مشخص كردن مرز بين پيشگيري، توانگرسازي و درمان تاحدودي غير ممكن است. پيشگيري شامل هر نوع رويكرد، طريقه يا روش است كه براي اصلاح شايستگي و عملكرد بين فردي براي افراد و در اينجا به ويژه براي همسران، طراحي ميشود.
سه سطح پيشگيري وجوددارد که بشرح هر کدام پرداخته ميشود:
– پيشگيري اوليه به مداخله هايي اطلاق مي شود كه از طريق آن به زوج ها كمك مي شود تا دچار درماندگي نشوند.اين نوع مداخلهها منابعي را براي زوج ها فراهم ميكنند كه از طريق آن از بوجود آمدن مشكل جلوگيري ميشود. در بيشتر موارد جهت گيري اين نوع مداخله ها به دوره هاي انتقالي و چرخه هاي زندگي زناشويي است،بعنوان مثال،آشنا شدن،ازدواج، تولداولين فرزند و غيره. در جريان اين دورههاي حساس، استرس در حد بالاست و براي اينكه زوج ها به طور موثر وارد روابط شوند به راهبردهاي مقابلهاي اثربخشتري نياز دارند و برنامههاي پيشگيري اوليه به همين منظور تهيه ميشوند.
– پيشگيري سطح دوم، براي افرادي كه با توجه به مشكلات ارتباطي در معرض خطر بيشتري هستند، بكارگرفته مي شود. اين زوج هاي درمعرض آسيب با استفاده از روش هاي ارزيابي و تشخيص منظم شناسايي مي شوند. هدف پيشگيري سطح دوم عبارت است از تمركز بر مشكلات رابطه اي و تلاش براي كاهش شدت خطر و آسيبهاي آن.
– پيشگيري سطح سوم، براي زوج هايي است كه قبلاً مشكلات شديدي را تجربه كرده اند و اين مداخله ها به منظور كاهش احتمال بازگشت آنها مي باشد. واضح است كه اين زوج ها احتمال عود دارد.
برگر و هنا،اهداف سه سطح پيشگيري را در ارتباط زوج ها به صورت زير مشخص كرده است:
- پيشگيري اول: اين برنامهها بر كمك كردن به زوج ها در جهت رويارويي با مسائل طبيعي زندگي، همچون دورههاي انتقالي زندگي تاكيد دارند بعنوان مثال: نقش هاي والدي، تغيرات محل زندگي، تغييرات شغلي.
- پيشگيري دوم: اين برنامه ها براي پيشگيري از نارضايتي آينده يا از دست دادن رابطه دلخواه، همچون مهرباني و صميميت، طراحي مي شوند.
- پيشگيري سوم: اين برنامه ها به زوج هايي كه مشكلات جدي دارند كمك ميكند تا از زوال رابطه و يا جدايي زناشويي جلوگيري كنند.
كميته پيشگيري موسسه طبي، حوزه پيشگيري را در سه سطح عمومي، انتخابي و نشان داده شده، مشخص كرده است.اين طبقه بندي بر حضور و شدت عوامل خطر ساز براي ايجاد يك اختلال رواني مبتني ميباشد. پيشگيري عمومي به جمعيت عمومي نظر دارد نه بر افرادي كه در خطر هستند.راهبردهاي پيشگيري انتخابي،بر گروههايي تمركز داردكه خطر نسبتاً جدي براي ابتلا به يك اختلال رواني است.
نهايتاً راهبردهاي پيشگيري نشان داده شده، در مورد افراد يا گروههايي است كه قبلاً برخي نشانهها را داشته اند و يا آنهايي كه آمادگي هاي جسمي براي ابتلا به يك اختلال را نشان داده اند. در واقع مداخلههاي عمومي همان پيشگيري اول هستند، مداخله هاي انتخابي همان پيشگيري دوم و مداخله هاي نشان داده شده يا به عنوان پيشگيري دوم و يا پيشگيري سوم مي باشد.
منبع
عیسی نژاد،امید(1387)، اثربخشي غني سازي روابط بر بهبود كيفيت روابط زناشويي زوجين،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی تربیتی، دانشكده علوم تربيتي و روانشناسی
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید