بهزيستي معنوي چیست؟
دين بعنوان موضوعي بارز در همه اعصار حضوري آشکار داشته بگونه اي که همواره در آثار و نظريات مختلف فلسفي، جامعه شناختي و روان شناختي اشاراتي به اين موضوع، بصورت موافق يا مخالف وجود دارد که همين مطلب نشانگر اهميت آن براي آدمي است. فرويد، معتقد بود که عقايد ديني يا اثري بر سلامت رواني و جسمي ندارد يا اثر منفي بر آن مي گذارد. اليس ، هم مذهب و دينداري را به طور معناداري با اختلال هاي عاطفي مرتبط مي دانست، دين را ايجاد رابطه معنوي با دنيايي نامحسوس به عنوان روح عالم خلقت مي دانست که اين ايجاد رابطه در عالم تنهايي و دور از همه وابستگي ها صورت مي گيرد و به ادراک نظمي نامرئي در ميان پديده هاي جهان هستي و رسيدن به اطمينان و آرامش باطني که آثار ظاهري آن نيکويي و احسان بي دريغ است، منجر خواهد شد.جيمز، معتقد بود که انسان با رجوع به باطن دين، آرامش و سرور خاصي پيدا مي کند. به اعتقاد او باور به وجود ارزش هاي بالاتر و يک قدرت برتر، برا ي بهداشت رواني انسان ضروري است.فروم، نيز بر اين باور بود که مذهب مستبدانه و بي انعطاف در فرد، حالت نوروز ايجاد مي کند اما دين انسان گرايانه و خوش بينانه، باعث رشد استعدادهاي فرد و ارتقاي سطح سلامت او مي گردد.
يونگ، رفتار مذهبي را از ضرورت هاي وجود آدمي مي دانست. او بيماران خود را بدون معنا و استحکامي ديده بود که دين مي توانست به آن ها عطا کند و معتقد بود که آن ها به دليل نداشتن معنا، بيمار شده اند. او فوايد بهزيستي ساز فراواني را در مذهب مشاهده کرد. يونگ پيامد دينداري و معنويت را التيام دردهاي دروني آدمي و پيشگيري از بيماري هاي رواني مي دانست و آسيب هاي رواني انسان را نيز در همين حيطه قابل درمان مي دانست.مازلو، بيان داشت که آدمي به چارچوبي از ارزش ها، فلسفه اي ناظر به حيات ، دين يا بديلي براي دين نيازمند است تا بدان معتقد شود و آنرا در پيش گيرد. مازلو،بر آن است که روانشناسان انسان گرا کسي را که به مسائل ديني اهميت نمي دهد، بايد بيمار يا نابهنجار وجودي تلقي کنند.
با گسترش تحقيقات درباره دين، معنويت به عنوان عاملي جداي از دين مطرح گرديد. معنويت جداي از اعتقاد به ديني خاص، مورد توجه بسياري از روانشناسان قرار گرفت. معنويت به عنوان آگاهي از هستي يا نيرويي فراتر از جنبه هاي مادي زندگي رخ نمود. هرچند اين دو مقوله تفکيک شدند اما معنويت بطور سنتي گرايش به رابطه با دينداري دارد. والتون، بيان کرد که اگرچه دين چهارچوبي از عقايد، سنت ها، اصول، رفتارها و تشريفات است اما معنويت گسترده تر بوده و شامل ارتباطات فردي با خود، ديگران و محيط مي گردد که احساسي از صلح دروني، توانايي، عدم وابستگي و داشتن معنا در زندگي را فراهم مي آورد.
گومز و فيشر، نيز بيان مي کنند که اگرچه دين گرايش دارد که بر روش فکري، قوانين ديني و سيستم اعتقادي، تمرکز کند، معنويت بر تجارب و روابط متمرکز است. در مطالعه اي به سال 1996 در ايالات متحده، روشن شد که گروه زيادي از دانش آموختگان دانشگاهي، خود را فردي ديندار نمي دانند در حالي که تأکيد زيادي بر معنويت به عنوان عامل مهمي در زندگي شان دارند.اين اعتقاد به قدرتي متعالي، به تدريج و پس از مدت ها مورد غفلت واقع شدن در بررسي بهزيستي، به عنصري اثرگذار در مطالعات مرتبط با سلامت و بهزيستي بدل شد. وارن، بيان مي کند: روشن است که معنويت، بهزيستي افراد را از طرقي افزايش مي دهد:
- با فراهم کردن معني و ايجاد حس هدفمند بودن زندگي.
- با ارائه يک برنامه اخلاقي و يک سيستم اعتقادي ساختار يافته براي زندگي.
- با فراهم آوردن زمينه حمايت هاي اجتماعي و معنوي.
- با تجويز يکسري مرزها، محدوديت ها و تمرين هايي که در بهزيستي اثر دارند.
- با ايجاد حس اعتماد به نفس.
- با ايجاد حس امنيت.
- با ايجاد حس خوش بيني و اميد.
- با افزايش حس کنترل شخصي و خود نظم دهي.
در پي اهميت يافتن اثر معنويت در بهزيستي، توجه به بهزيستي ناشي از نقش معنويت در زندگي فردي، تحت عنوان بهزيستي معنوي مطرح گشته و مورد بررسي قرار گرفت. بهزيستي معنوي به احساسي از داشتن رابطه با چيزي فراتر از خود اشاره دارد، که معناي زندگي، هدف و ارزش هاي شخصي را ايجاد مي کند. پيشينه بهزيستي معنوي ريشه در مطالعه وابسته هاي سلامت دارد. در طي سال هاي 1960 تا 1970 جنبشي جهت مطالعه عوامل مرتبط با کيفيت زندگي در ايالات متحده آغاز گرديد. در آغاز مطالعات مرتبط با کيفيت زندگي، بر عوامل ملموس و عيني تأکيد داشت اما در مقابل جنبشي ايجاد گرديد که معتقد بود، در بررسي کيفيت زندگي نمي توان صرفا بر عوامل عيني تکيه کرد.
به همين دليل، بررسي جنبه هاي ذهني مؤثر بر کيفيت زندگي شروع شد. شروع مطالعات مرتبط با بهزيستي معنوي، جلوه اي از اين حرکت بود. 76ـ1975 بود که اليسون شروع به صورت بندي گويه هايي مرتبط با کيفيت زندگي در راستاي سنجش بهزيستي معنوي کرد. بهزيستي معنوي مفهومي خاص بوده و معناي کارکردي آن، حس خوب بودن و سلامت ناشي از اعتقادات دروني افراد است.پالوتزين و اليسون،استدلال کردند که بهزيستي، مفهومي متشکل از بهزيستي مادي، رواني و معنوي است.آنان در پي پاسخ به اين سؤال برآمدند که آيا مي توان بعد ذهني مرتبط با معنويت يا بهزيستي معنوي را اندازه گيري نمود؟ آنان بايد ابزاري مي ساختند که روا و پايا بوده، دقيقا بهزيستي معنوي افراد را بسنجد و از طرف ديگر، در افراد مختلف، با معاني و اديان متفاوت، کاربردي باشد. در ابتدا بايد به درستي مي دانستند که منظور مردم از معنويت چيست.
در اين راستا از گروه هاي زيادي از افراد خواسته شد که بهزيستي معنوي را از ديدگاه خود تعريف نمايند، پيشينه موجود درباره موضوع نيز مطالعه گرديد. از اين دو منبع مشخص شد که مردم در صحبت راجع به بهزيستي معنوي خود، از دو حس متفاوت سخن مي گويند. بعضي به طور مشخص با زباني ديني، در اين مورد سخن مي گفتند و برخي ديگر، احساس خود را درباره بهزيستي معنوي، در قالب گفته اي غير مرتبط با دين بيان مي کردند و گاهي اين دو روش همپوشي نشان مي داد. از اين رو پرسشنامه بهزيستي معنوي با دو زير مقياس بهزيستي مذهبي و بهزيستي وجودي، در قالب بيست سؤال تهيه گرديد و به سال 1982 منتشر شد. موبرگ ، بهزيستي معنوي را به صورت سازه اي دو بعدي، با دو بعد افقي و عمودي، مفهوم بندي کرد.
بعد عمودي به احساس بهزيستي ما در ارتباط با خدا اشاره دارد و بعد افقي به احساس هدفمندي و رضايت در زندگي، بدون توجه به معتقد بودن به ديني خاص، برمي گردد. اليسون ، بيان مي دارد که بهزيستي معنوي شامل دو عنصر رواني ـ اجتماعي و مذهبي است. بهزيستي مذهبي شامل ارتباط با يک قدرت متعالي است و بهزيستي وجودي که عنصري رواني ـ اجتماعي است، بيانگر احساس فرد است از اينکه چه کسي است؟ چه کاري و چرا انجام مي دهد و به کجا تعلق دارد. هر دو بعد بهزيستي معنوي با تعالي فرد مرتبط اند. بهزيستي معنوي را بايد به صورت سازه اي پيوستاري ديد نه دو مقوله اي. نمي توان گفت که کسي آن را دارد يا ندارد، بلکه بايد توجه داست که هر فرد چقدر از آن برخوردار است و چگونه مي توان درجات آن را افزايش داد.
منبع
ورعی،حمیده(1392)،بررسی مقایسه ای رابطه بهزیستی معنوی باشادکامی وسلامت عمومی دردانشجویان،پایان نامه کارشناسی ارشد،روانشناسی عمومی،دانشکده ادبیات وعلوم انسانی شهید باهنرکرمان
از فروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید