اضطراب مرگ و ویژگی های آن
«اضطراب مرگ»، اصطلاحی است که به منظور مفهوم سازی ترس و هراس انسان از آگاهی نسبت به مرگ، به کار رفته است. انسان ها تنها موجوداتی هستند که باید یاد بگیرند که چگونه با هشیاریشان نسبت به فنا پذیری خود، زندگی کنند و سازگار شوند. بنابراین یکی از تکالیف اصلی نظام های فرهنگ، فراهم آوردن یک ساختار نمادین است که به مرگ و معنای آن بپردازد.
نیاتانگا و دیوات مطرح کردند که مواجه ی با مرگ و اضطراب ناشی از اجتناب ناپذیر بودن مرگ یک کیفیت روان شناختی جهانش مول برای تمامی انسان ها محسوب می شود. علی رغم پیشرفت های صورت گرفته در زمینه ی خدمات بهداشتی، افزایش طول عمر و امکانات پیشرفته ی درمانی، مرگ یک واقعیت انکار ناپذیر درنزد متخصصان بهداشت و سلامت محسوب می شود. اگر چه کمک خانواده ها ی افراد به منظور کنار آمدن با مر گ از وظایف اساسی نظام پرستاری در سراسر جهان است و ادبیات پژوهشی به پیامدهای رفتاری و هیچانی اضطراب مرگ اذعان دارد، اما پیشینه ینظر یو مفهوم اضطراب مرگ به شکل نظامندی در ادبیات پژوهشی مربوط تا کنون مورد توجه قرار نگرفته است.
کارپینتو- مویت اضطراب مرگ را به مثابه ی «حالتی که در آن فرد هراس، نگرانی، و یا ترس مرتبط با مرگ و مردن را» تجربه می کند، تعریف می کنند. بر اساس یک تعریف دیگر، اضطراب مرگ به عنوان یک احساس ناراحتی مبهم از ترس به وجود آمده به دلیل ادراک واقعی یا تجسمی تهدید شدن زندگی، تعریف می شود. در حالیکه مفاهیم اضطراب مرگ و ترس از مرگ غالبا مترادف هم انگشاته می شوند، اما باید این مفاهیم را از یکدیگر متمایز دانست. اضطراب مرگ به ترس ناشی از نابودی مطلق اشاره دارد د حالیکه ترس از مرگ بیشتر یک باور عینی در زمینه ی هراسناکی مرگ است. ترس از نابود شدن دارای ارتباط وسیع تری با آگاهی معنوی یا ذهنی از مرگ است. در حالیکه ترس از مرگ با آگاهی جستمانی مرگ رابطه دارد.
ویژگی های اضطراب مرگ
نتایج تحلیل مفهوم اضطراب مرگ، نشان دهنده ی 6 ویژگی اضطراب مرگ است. این ویژگی ها عبارتند از : هیجان – شناختی – تجربه ای – تحولی – شکل دهنده فرهنگی اجتماعی – منبع انگیزه.
ویژگیهای هیجانی اضطراب مرگ
اضطراب مرگ ارتباط تنگاتنگی با ترس زیربنایی مرتبط با نابودی و نیستی در زندگی دارد. این ترس از ساختارهای لیمیک که به لحاظ تکاملی قدیمی تر بوده و در سیستم عصبی انسان حک شده اند و به بقای انسان کمک می کنند. نشات می گیرد. مهم ترین سیستم های مغزی زیربنایی مرتبط با اضطراب مرگ، عبارتند از آمیگدال و ساختارهای مرتبط با آن که در به وجود آمدن خاطرات مرتبط با ترس های ناهشیار نقش دارند. هیپوکامپ و نواحی قشری مرتبط با آن نیز محسوب میشوند. در انسان ها این دو سیستم حافظه ی هیچانی به صورت موازی با یکدیگر عمل نموده و از طریق یک محرک مشابه به طور همزمان (در این مورد تهدید به مرگ) فعال می شوند. ساختارهای حافظه ی هیجانی، آشکار و پنهان، نقش مهمی در ارسال پیام ها و تنظیم هیچان مرتبط با تهدید ادراک شده دارند. بنابراین ادراک تهدید مرتبط با مرگ با فرآیندهای شناختی ادغام شده و ساختارهای حافظه در انسان را شکل می دهند. اضطراب مرگ با درجات متفاوتی در بر گیرنده ی عناصر ترس آشکار و پنهان است و این دو نوع ترس به شکل متفاوتی، به شکل یری تجربه ی واقعی انسان ها کمک می کند. اضطراب مرگ احتمالا یک پدیده ی جهانشمال انسانی است که از طریق درگیر نمودن ساختارهای هیچانی و شناختی حافظه و از طریق پیش بینی و انتظار آینده به بقاء انسان کمک می کند. بدیلی این زیربنای هیجانی منفی، تصاویر و تجسم های ذهنی مانند دیدن یک جسد مرده می توان اضطراب مرگ را در افراد، افزایش دهد.
ویژگیهای شناختی اضطراب مرگ
کلی در بررسی خود نشان داد که مرگ با زندگی ناسازگار بوده و بنابراین با ساختار های شناختی بنیادین نیز ناسازگار است. افراد ساختارهای شناختی پایدار خود را در نتیجه ی تجربه های زندگی خود شکل می دهند و به هر میزانی که این ساختارها بر زندگی کردن تمرکز یافته باشند، به همان میزان از طریق مفهوم مرگ مورد تردید قرار می گیرند. اگر مرگ با بخشی از ساختارهای بنیادین شناختی ادغام شود، آنگاه از میزان تهدید کنندهگی مرگ کاسته خواهد شد. کلی آن دسته از ساختارهای شناختی که زیر بنای تفاوت های فردی در نیاز به نظم و ساختار، تحمل ابهام وادارد عدم قطعیت، محسوب می شوند بر ادراک تهدید و درجاتی از اضطراب مرگ، تاثیر میگذارند. مهم ترین مولفه های شناختی اضطراب مرگ عبارت است از: نگرش ها، توانایی مفهومی پیش بینی و انتظار آینده و آگاهی نسبت به برجستگی مرگ. این شناخت ها در بر گیرنده ی باور افراد در زمینه ی مرگ، تجسم ها و عقاید مربوط به تجربه ی مرگ و باور افراد در زمینه ی مرگ خودشان است. در بررسی های اخیر، اضطراب مرگ به مثابه ی یک سازه ی شناختی چند بعدی در نظر گرفته شده است، که از نگرش افراد نسبت به مرگ به عنوان بخشی از ساختار شناختی شان نشات می گیرد. ابعاد شناختی اضطراب مرگ ممکن است شامل باورها یا عقاید فرد در زمینه ی فرآیند مردن، افکار فرد در زمینه ی مرگ و نابودی، تجسم فرد از مرگ سایر عزیزان و افراد مهم، افکار فرد راجع به مرگ سایر افراد ناشناس، تفکر هشیارانه راجع به مرگ، عقیده ی افراد راجع به سرنوشت جسم پس از مرگ و تفکرات افراد راجع به مرگ زود هنگام سایر افراد، باشد.نگرشهای فرد در زمینه ی مرگ که در نتیجه تجربه های گوناگون زندگی شکل می پذیرد، ممکن است در مقایسه با سایر عوامل نظیر معیارهای جمعیت شناختی، بهتر بتواند ماهیت چند بعدی اضطراب مرگ را پیش بینی کند .پژوهشگران در بررسی های خود اهمیت باورها یا عوامل شناختی را در ادراک تهدید مرتبط با مرگ شناسایی کرده اند. برای مثال نتایج یک بررسی صورت گرفته بر روی دانشجویان نشان داد آن دسته از دانشجویای که از دیدنداری بالاتری برخوردار بودند، اضطراب مرگ کمتری را گزارش کردند. این یافته مبین آن است که باورهای دینی به مثابه ی یک حائل در برابر اضطراب مرگ عمل نموده و فراهم آوردنده ی بافتی از معنا برای مرگ هستند. بطور مشابهی اطمینان و باور نسبت به تداوم زندگی مطلوب و مثبت در پس از مرگ با اضطراب مرگ در بیماران لاعلاج رابطه دارد . بررسی های صورت گرفته بر روی سالمندان نیز نشان می دهند که باور به عذاب و پاداش پس از مرگ پیش بینی کننده ی رابطه ی بین اضطراب مرگ و دینداری است .در حالی که بررسی های متعددی نشان می دهد که پایبندی به باورها و اعمال دینی منجر به کاهش اضطراب مرگ می شود، اما کیفیت این رابطه پیچیده است. رابطه ی بین دینداری و دغدغه های مرتبط با مرگ به اشکال متفاوتی به سن، جنسیت و میزان اخلاص آزمودنی ها بستگی دارد. بعلاوه، جهت گیری دینی فرهنگ های متفاوت بر کیفیت زندگی فردی و مرگ تاثیر می گذارد. از این رو عوامل نیز می توانند تجربه ی اضطراب مرگ را تحت تاثیر قرار دهند.
اضطراب مرگ از طریق «انتظار حالتی که در آن فرد وجود خارجی ندارد»، ایجاد می شود. این امر دلالت بر اهمیت توانایی مفهومی پیش بینی و انتظار آینده دارد. این توانایی به نوبه ی خود ادراک بر جستگی مرگ را افزایش می دهد. برجستگی مرگ ( به یاد آوردن مرگ خود)، بر اضطراب مرگ از راه های متفاوتی تاثیر می گذارد. این راه ها عبارتند از، فعال نمودن ادراک پشیمانی و افکار مرتبط با معنای مرگ، تغییر دادن باور افراد نسبت به خود و فعال نمودن واکنش های خود تنظیمی، نظیر بازنگری زندگی، همانند سازی فرهنگی و تعالی خود.
ویژگیهای تجربهای اضطراب مرگ
اضطراب مرگ، به میزان وسیعی در افراد سرکوب یا مورد انکار قرار می گیرد. این سرکوب یا انکار به لحاظ تکاملی سازگاران است زیر از ترس و وحشت فلج کننده ای که ممکن است بقای فرد را با تهدید مواجه سازد، پیشگیری می کند. بنابراین به لحاظ تجربه ای، اضطراب مرگ بخشی از تجربهی هشیار فرد نیست. تعداد زیادی از پژوهش هایی که آگاهی از مرگ را دستکاری نموده اند، منجر به افزایش اضطراب مرگ در آزمودنیها شده اند . بعلاوه هشیاری نسبت به اضطراب مرگ منجر به راه اندازی مکانیستم های دفاعی فعالی نظیر برگرداندن توجه از محرک های تهدید کننده، شده است.تحول ارزش خود در کنار عاطفه ی مثبت از ابراز آشکار اضطراب مرگ جلوگیری می کند. «ارزش خود» یک سازه مشتق شده ی فرهنگی است که به عوام اجتماعی وابسته است. این سازه اساسا دارای یک کارکرد دفاعی است و از افراد در مقابل ترس های زیر بنایی دفاع می کند. بررسی ها نشان می دهد ارزش خود بالا با تعلق پذیری فرهنگی رابطه دارد و این امر به نوبه ی خود از فرد در برابر اضطراب مرگ محافظت می کند.
ویژگیهای تحولی اضطراب مرگ
اضطراب مرگ در مراحل متفاوت تحولی به شکل های متفاوتی بروز می کند. نظریه پردازان تحولی بر طول عمر به مثابه ی یک فرآیند حیاتی و سالم نگاه می کنند که هر مرحله در بر گیرندهی بحران های هویتی متناسب با سن فرد بوده و در نهایت منجر به توامندی و رسش فرد می شود . از آنجایی که طبق یافته های پژوهشی بحران هویت می تواند منجر به افزایش اضطراب مرگ در دانش اموزان پسر گردد این امر نشان دهنده ی تاثیر مراحل مختلف تحولی بر اضطراب مرگ میباشد. بحران هویت با ترس و عدم قطعیت بالا مشخص می شود. اضطراب مرگ در میان آن دسته از دانش آموزانی که در دوره ی تعلیق روانی – اجتماعی به سر می برند نیز بالاست. تعلیق روانی – اجتماعی، دوره ای است که در آن افراد فعالانه به دنبال کشف هویت خود بوده و می کوشند تا بر بحران های هویتی نشات گرفته از حیطه های مختلف زندگی خود غلبه یابند. از سوی دیگر پژوهش ها نشان می دهد، آن دسته از دانش آموزان که بحران هویت را پشت سر گذاشته اند (پایگاه هویت کسب شده) و آن دسته از دانش آموزانی که بحران هویت را تجربه نکرده اند (پایگاه هویتی زود رس و آشفته) دارای سطوح پایین تری از اضطراب مرگ هستند. پایگاه هویتی زودرس زمانی به دست میآید که فرد هیچ گونه تعهد و یا بحرانی را در قبال هویت تجربه نمی کنند.پژوهش های اریکسون در زمینه ی تکالیف تحولی فراخنای زندگی پیش بینی می کند که آگاهی نسبت به مرگ در میانسالان بحرانی تحت عنوان مولد بودن در برابر بی حاصلی و در سالمندان بحرانی تحت عنوان یکپارچگی خود در برابر ناامیدی ایجاد می کند.در طی تکالیف تحولی دوران میانسالی زندگی شغلی افراد در اولویت قرار می گیرد و انتقال ارزش های فرهنگی به خانواده و جامعه و نهادینه ساختن این ارزش ها به مثابه یکی از مهم ترین تکالیف تحولی اواسط عمر تلقی می شود. در طی دوران سالمندی افراد گذشته ی زندگی خود را مورد بازنگری قرار می دهند و می کوشند تا معنایی در آن یافته و با کل بشریت همدلی نمایند. پژوهش های صورت گرفته در زمینه ی اضطراب مرگ تاییدی بر نظریه ی اریکسون است. این پژوهش ها نشان می دهد که بین اضطراب مرگ و ادراک رضایتمندی از زندگی، معناداری زندگی و هدفمندی، هم در آزمودنیهای میانسال و هم در سالمنددان رابطه ی منفی وجود دارد. اضطراب مرگ در اواخر عمر به تجربه های اولیه ی فرد در زندگی و حالت های هیجانی و اضطراب های ناشی از جدایی اسناد داده می شود.
بررسی های متعددی نشان می دهد که سن به عنوان یک عامل معنا دار در ادراک اضطراب مرگ عمل می کند. رابینز، لیود، کارپنتر و بندردر بررسی خود دریافتند که آزمودنیهای جوان تر در زمینه ی کیفیت مواجهه شدن و اداره کردن مرگ دارای سطوح بالاتری از اضطراب مرگ بودند. در مقابل بررسی ها نشان می دهد، آن دسته از سالمندانی که دارای مشکلات جسمانی و روان شناختی پایین تری بوده و از یکپارچگی خود پایین تری برخوردار بودند از اضطراب مرگ بالاتری رنج می برند. بررسی ها نشان می دهد که اضطراب مرگ در میانسالان در بالاترین سطح خود است سپس در اواخر میانسالی کاهش پیدا می کند و در سالمندان ثابت باقی می ماند.
فایرستون ، معتقد است که کودکان از طریق برقراری یک پیوند ذهنی با مادر ارتباط خود با مادر حفظ نموده و از این طریق می کوشند تا بر اضطراب جدایی غلبه یابند. در طول رشد، مرگ شخصی جایگزین تجربه های جدایی اولیه ی افراد از مادرشان می گردد و به مثابه ی مهم ترین منبع اضطراب مرگ می گردد. در نتیجه آن دسته از افرادی که جدایی های اولیه از مادر را تجربه کرده و از طرف والدین مورد غفلت قرار گرفته اند، از برقراری یک پیوند عاطفی مستحکم با دیگران اجتناب می کنند و ممکن است در بزرگسالی موضعی بدبینانه در برابر زندگی و مرگ اتخاذ کنند. بنابراین فایرستون معتقد است اضطراب مرگ با میزان تفرد و خود شکوفایی ارتباط دارد. مادامی که افراد دفاع های اولیه خود نا کام بمانند و در دستیابی به سطوح بالایی از خود شکوفایی باز بمانند و نتوانند زندگی و توامندیهای شخصی خود را گسترش دهند، اضطراب مرگ بیشتری را تجربه می کنند. فایرستون به منظور توضیح چگونگی سازگاری افراد با اضطراب مرگ در طول دلبستگی های افراطی به زندگی خود، می کوشد تفکرات روان تحلیل گری و هستی گرایانه را با یکدیگر تلفیق نماید، اساس هر اندازه که زندگی معنا دارتر و ارزشمندتر گردد، اضطراب مرگ افزایش پیدا می کند، زیرا سرمایه گذاری های عاطفی افراد در زندگی شان افزایش پیدا می کند.
ویژگیهای اجتماعی – فرهنگی اضطراب مرگ
ابعاد تجربه ای، شناختی و شاید هیجانی اضظراب مرگ از طریق فرهنگ شکل داده می شود. از این رو اضطراب مرگ ممکن است در فرهنگ های مختلف با کیفیت های متفاوتی بروز کند. اولین مسئولیت فرهنگ، فراهم آوردن حائلی در برابر شناخت و ترس از مرگ است. محافظت فرهنگی در برابر اضطراب مرگ به گونه ای نمادین در باورها و معنای مشترک فرهنگی تبلور پیدا می کند و بسیاری از این باورها و معانی ممکن است از آئین ها و مناسک دینی نشات گرفته باشد.فرهنگ ها از نظر چگونگی کنار آمدن و معنا بخشیدن به مرگ متفاوتند و عوارض جانبی ناشی از آگاهی نسبت به مرگ در برخی فرهنگ ها پایین تر است. جوامع غربی معمولا از طریق پنهان ساختن بیماری و سالمندی از دید دیگران، می کوشند تا افراد جامعه را نسبت به آگاهی از مرگ محافظت کنند. چنین اعمالی می تواند به افزایش اضطراب مرگ کمک کند زیرا این اعمال باعث میشود مرگ به یک پدیده ی غیر معمول و مفک از نظم اجتماعی تبدیل شود. انکار به عنوان شایع ترین نگرش به مرگ در امریکا محسوب می شود و اضطراب مرگ از طریق سیستم های پیچیده ای مانند واقعیت سالمندی، ناتوانی، بیماری و کتمان مرگ، اجتناب می شود . این امر مبین آن است که بافت فرهنگی می تواند مولفه های شناختی، تجربه ای و تا حدودی هیجانی را شکل دهد. در حالی که پژوهش های اندکی در زمینه ی میزان اضطراب مرگ در بین گرو های نژادی واقعیت های غیر سفید پوست امریکا صورت گرفته است، نتایج یک مطالعه شنان می دهد که امریکائیهای افریقایی تبار سالمند در مقایسه با سفید پوستان از نظر عوامل شناختی چند بعدی، دغدغه های متفاوتی در قبال مرگ دارند. در بررسی های صورت گرفته در فرهنگ های غیر غربی، تفاوت اندکی در نمرات اضطراب مرگ دانش آموزان مصری در مقایسه با دانش آموزان سایر فرهنگها وجود دارد. مردان ژاپنی در مقایسه با مردان استرالیایی از اضطراب مرگ بالاتری برخوردارند، این امر مبین آن است که مردان ژاپنی از حالت دفاعی کمتری در برابر مرگ بر خوردارند. زنان نیز ممکن است در مقایسه با مردان از شرایط و تجربه های اجتماعی- فرهنگی متفاوتی برخوردار باشند، برای مثال پژوهش ها نشان می دهد که زن بودن با اضطراب مرگ بالاتر در جمعیت های جوان و مطالعات مقطعی رابطه دارد. نتایج یک بررسی بر روی افراد 61 تا 80 ساله نشان داد که زنان سالمند در مقایسه با مردان به شکل معنا داری از اضطراب مرگ بالارتی رنج می برند . نقش فرهنگ درکنار آمدن با مرگ به عنوان یکی از مهمترین دغدغه های انسانی در نظریه مدیریت وحشت انعکاس یافته است. این نظریه ریشه در پژوهش هایی دارد که به نقش باورها و ارزش های فرهنگی غالب در کیفیت مدیریت برجستگی فناپذیری توجه دارد . پژوهش های صورت گرفته نشان می دهد که ارزش خود به مثابه ی حائلی در مقابل اضطراب مرگ عمل می کند. در بررسی دیگری به نقش تبعیت اجتماعی – فرهنگی در تغییر دادن اضطراب مرگ، اشاره شده است که اضطراب مرگ با سطوح حوزه های قانون گذاری و مراکز مشارکتی نیز ارتباط دارد. این اضطراب مرگ با کیفیت اداره ابهام، عدم قطعیت و سایر گزینه هایی که در دنیای پست مدرن مطرح هستند، رابطه دارد.
منبع
احمدی ،ناصر(1390) ،بررسی رابطه بین تصویر ذهنی از خدا و خودشکوفایی بااظطراب مرگ در دانشجویان دانشگاه تهران ،پایان نامه کارشناسی ارشد روانشناسی ، دانشگاه علامه طباطبایی
ازفروشگاه بوبوک دیدن نمایید
دیدگاهی بنویسید